شاعر ناشناس: مدتی هست خدا رفته برون  از نظرم

شنبه, 2ام آذر, 1398
اندازه قلم متن

مدتی هست خدا رفته برون  از نظرم

نه چنین بودم و یک فاجعه امد به سرم …

قصه اینجاست که من اهل عبادت بودم

صبح و ظهر و همه شب روبه سعادت بودم …

باورم بود که حاجی شدن از، ایمان است

شیخ و ملا و اذان گوی  محل، انسان است …

باورم  بود که مفتی محل، درویش  است

هرچه میگوید از ایمان بخدای، خویش است …

چند سالی به همین حال و هوا طی کردم

من ندانستم از این کار چه حاصل  کردم…

یاد  دارم  که  به  یکباره  پشیمان گشتم

الغرض حاصلش  این  بود  که آگه گشتم …

دیدم  انگار  که این ریش و عبا و تسبیح

همه  اسباب  ریا باشد  و  باب  تفریح …

پس ان چهره ی معصوم بدیدم شیطان

که  خورد  مال یتیمان  و  ندارد ایمان …

سر من گرم به یک ضای والظالیییین بود

کار او نفت و صدورش به یمن یا چین بود …

حاجی انگار که فهمیده عجب خر شده ام

چشم بر بسته کمی کور و کمی کر شدم…

پیش خود گفته که تا ذکر و دعا میخواند

از وطن هر چه درون هست به ما میماند …

من در ان لحظه ز تزویر و ریا دور شدم

به خودم  آمدم  از  باور خود  دور شدم …

بعد از ان کم کم از ایمان خودم خسته شدم

بخدا کفر نگویم ز خداوندی او خسته  شدم…

دیدم انگار از این دین که به من هدیه شده

سهم ملا همه پول و سهم من سجده شده …

@SepehrAzadi


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.