منصوره شجاعی
«سیملا» ولایتی است خفته در دامنهی کوههای هیمالیا در دیار هندوستان. هشتاد سال پیش کودکی در آنجا چشم به جهان گشود که نه پیش از آن کسانش در آنجا زیسته بودند و نه قرار بود پس از آن در آن دیار بمانند. مسافری همیشه به راه، دخترکی جهانْزاده که چشمان نیمبستهاش به هنگام تولد در دامان پرستاری برمهای بر شگفتیهای هندوستان گشوده شد و در سایهی تعلیمات مادری تعلیمدیده در سرزمینهای شمالی، در دورترین سرزمینهای جنوبی پرورش یافت.
«سفر به هند اولین سفر مشترک پدر و مادرم بود و من آنجا به دنیا آمدم. پدرم دیپلمات بود. جدی، منضبط و عاشق ایران. مردی همیشه در سفر و ما نیز پابهپایش از کشوری به کشور دیگر و از شهری به شهر دیگر میرفتیم و او را که عاشق ایران بود در تلاش برای سرافرازی کشورش هیچگاه تنها نگذاشتیم.»
بسی بیش از ده سال پیش بود که گفتگوی من و نوشآفرین انصاری در ویژهنامهی «انجمن آثار مفاخر و فرهنگی»[i] منتشر شد. بخشهایی از این گفتگو به برداشت تجاربِ غریب او از سرزمین ناشناختهی هند مربوط میشد و بخشی دیگر به کاشت این تجارب در خاک شناسای وطن میپرداخت. به یاد آن روزها و با توجه به اهمیت این روزها که هشتاد سالگی او آغاز میشود، دوباره به سراغش میروم که رد پای زیستن و بسی انسانی زیستن او در این سالها را همچون نیککرداری گذشته که در جایجای تاریخ ادبیات کودک و نوجوان، کتابداری اجتماعی، و «کتاب برای همه» میبینیم.
«شخصیت مادر بیشتر به پدربزرگ گرایش داشت که مرد آزادهای بود و علاقهمند به خدمات مدنی، از عضویت در حزب اعتدالیون و اجتماعیون گرفته تا ساخت مدرسه و درمانگاه. مادر در مدت پنجاه سال زندگی مشترک با پدرم، تمام مجسمهها، تابلوهای گرانقیمت و نقرههای ارزشمندی را که به گفتهی پدر آبروی ایران بود، با دقت و ظرافت کشور به کشور با ما به سفر برد اما، پس از فوت پدر با درایت و از سر مهر همه را فروخت تا حاصلاش مدرسهی پسرانه و پیشدانشگاهی دخترانه (مدرسه مسعود انصاری در یافتآباد و پیشدانشگاهی فروغ خدیجه در شهرری) شود و نیز کمک به فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان، که همواره در متن خواستههایشان، بود. همهی آثار هنری را فروختند مگر تصویر زیبای پدرِپدربزرگ، اثر ارزشمند استاد حیدریان، که آن را به من هدیه دادند، و من هم آن را برای فروش به نفع فرهنگنامه به یکی از گالریداران سپردم. گویا ایشان به مادرم تلفن میزنند که دخترتان تصویر پدربزرگ را برای فروش گذاشته، مادر سرآسیمه نزد من آمدند و گفتند مگر آدم پدربزرگش را میفروشد؟! آنچه قرار است بابت فروش این اثر به فرهنگنامه تعلق یابد، من تقبل میکنم…راستش از تمام اشیایِ قدیمی و آثار هنری آن زندگیِ اشرافی، تنها این تابلو و تصویر گاندی با امضای خودش، میماند و بس.»
انگار که از دیرباز با کولهباری همیشه بر دوش، شورمند و بخشنده پای در هزارتوی زندگی کاشفانهی خویش میگذارد و هرچه از ثروت و دانش و فرهنگ اندوخته بوده با گشادهدستی به پای راه بهار میریزد شاید که دیگر رهروان بدان نشانه، مقصد را آسان بیابند.
«پدر و مادرم از خاطرات دوران اقامت در هندوستان چیزهایی میگفتند مثلاً، جنینی بیش نبودی که ما به دیدن گاندی میرفتیم، یا مثلاً وقتی نهرو تو را در نوجوانی دید چنین چیزی گفت یا … اما آنچه برای من از هند به جای مانده و همواره در زندگیام تأثیرگذار بوده است کاملاً به حوزهی کتابداری مربوط میشود. من مفهوم «کتاب برای همه» را در هند لمس کردم. تضادها و نابرابریهای وحشتناک، روزها رفتن به کتابخانهی عمومی در دهلی کهنه در محلهی فقیرنشین و دیدن آن همه دردمندی اهل کتاب، و شبها حضور در آن میهمانیهای مجلل! این تضادها سبب «تفکر» میشد و این مشکلات برای من روشن میساخت که هر جامعهای چگونه با معضلاتاش مواجه میشود و واقعاً بد و خوبی وجود ندارد. هند به من آموخت که در پی یافتن «دلیل» باشم. چرا این دموکراسی بزرگ اینگونه عمل میکند؟ چهطور این مردم تا این حد اهل کتاب و استفاده از کتابخانه هستند؟ هرقدر به این چراها بیشتر فکر میکردم، احترامام به تاریخ بیشتر میشد. و بدینگونه هند به من آموخت که پیش از هرگونه قضاوتی، باید ریشههای هر جریانی را یافت و به تحلیل آن نشست.»
در دورانِ جوانیست که حاصل این دو فرهنگ را با آموختن از فرهنگ دیگر کشورها همچون سوغاتی گرانبها با خود به ایران میآورد و تا به این روزهای هشتاد سالگی با عشق به ایران و به انسان، در راه ادبیات، کتاب و کتابخانههای کودک و نوجوان طی طریق میکند.
«من از هند خیلی چیزها آموختم. از همان کودکی هرگاه میگفتم من در هند به دنیا آمدهام هالهای از عرفان و هرمان هسه و … اینگونه مفاهیم مرا احاطه میکرد. اما در میان تمام این خاطرات خوب و تجارب به یاد ماندنی، آنچه بر ما میگذشت دوری و ناماندگاری و سرگشتگی زبانی نیز بود. بین فارسی، انگلیسی، سوئدی، فرانسه و روسی دست و پا میزدم. پدر درماندگیام را که دید با تمام مشغله و دغدغههای شغلی، پیشنهاد کرد که در کنار هم “شاهزادهی خوشبخت” اسکار وایلد را به انگلیسی بخوانیم.»
هرچند هنوز انگلیسی و فرانسه را همچون زبان مادری تکلم میکند، مینویسد و ترجمه میکند، و هرچند در کشورهای مختلف اروپایی تحصیلات دانشگاهی خود را به پایان رسانده است، اما آنچه تاکنون ساختهی خلاقیتهای او و نیز «آنی» که در او هست، از نگاه خودش، حاصل فرهنگ مدارا و دیگرپذیری هند است. کشوری که فقر، تضاد و نابرابری در آن بیداد میکند. کشوری که خدایانِ مؤنثِ هندویش سوار بر شیر و ببر و پلنگ به جنگ دیو و دد میروند و خدایان مذکرش همچون «شیوا» با لطافتی زنانه به ستایش عشق و زیبایی مینشینند. کشوری که مرزهای زنانگی و مردانگیاش از دیرباز درهم آمیخته و تنها مرز تفکیکشده در آنجا فاصلهی عریان و ناعادلانه میان طبقات و کاستهای گوناگون است.
سرانجام پس از سفرهای متعدد به کشورهای گوناگون در بازگشت به ایران و در احاطهی جریانات روشنفکری دههی ۳۰ و ۴۰، و در سایهی تربیت دیپلماتیک پدر، دوری از سیاست و سیّاسیت را از یک سو و عشق به کتاب و اجتماع را از سوی دیگر دغدغهی اصلی خود مییابد.
«همیشه خیلی وحشت داشتم از اینکه شستشوی مغزی شوم، و هیچوقت به هیچ تفکر سیاسی خاص یا یک مرشد سیاسی جذب نشدم. همیشه به نوعی «شنل قرمزی» بودهام در جنگل، و همیشه راهم را یک طوری پیدا کردهام. تمامیت ذهنام معطوفِ یک نکته بوده و بس: برای ایران و برای انسان چه میتوان کرد؟ و این شاید تأثیر تفکر پدر و مادری بوده است که عاشق ایران و ایرانی بودهاند.
در آغاز جوانی به سوئیس رفتم و همچون فرزندی در کنار استاد جمالزاده ــ بیش از هرچیز ــ با ادبیات آشنا شدم. با خواندن داستانهای جمالزاده، و گاه دستنوشتههای او، که در اختیارم میگذاشت، گویی گنجینهای از ادبیات فارسی در جایی دور، خیلی دور از زادگاه اصلی این ادبیات، به سراغم آمد. بسیاری از نویسندگان ایرانی آثارشان را برای آقای جمالزاده میفرستادند. خودشان گاهگاهی هیجانزده میگفتند: نوشین، نوشین ببین فلانی چه قصهی قشنگی برای من فرستاده. سال ۱۳۳۸ بود که جلد اول فهرست مقالات فارسیِ ایرج افشار به دست عمو جمال رسید. بیان ایشان در معرفی این کتاب برای من، که در آن زمان کتابداری میخواندم، شاید حیرتانگیزترین و عمیقترین شیوهی آشنایی با آثار مکتوبِ وطنی بوده است. زمانی که به ایران آمدم، سراغ استاد ایرج افشار رفتم، پدرم با پدر ایشان همکلاس بودند و عمو جمال هم البته در نامهای خطاب به ایشان، توصیههایی کرده بودند. بعدها این سفارش استاد جمالزاده در یکی از نامههای چاپ شدهی ایرج افشار چنین منعکس شده که «قدر این دخترِ باکمال و فهیم را بدانید …».
از قرار، این دختر فهیم که به توصیهی استاد جمالزاده در سوئیس کتابداری میخوانْد به دفتر مجلهی «راهنمای کتاب» میرود و قرار میشود که انبوهی نامه و فرمهای اشتراک را الفبایی کند.
«برایم جالب بود آشنایی با افراد مختلف، خطهای مختلف، سبکشناسی نامهنگاری، نامههایی که به دکتر یارشاطر و یا ایرج افشار نوشته شده بود. همزمان مشغولْ شدن در دفتر «انجمن کتاب» برایم سرآغاز خیلی خوبی بود. حضور در جلسههای هفتگی انجمن که با شرکت دکتر زرینکوب، دکتر قمر آریان، دکتر یارشاطر، دکتر اسلامی ندوشن، دکتر کسمایی، دکتر محقق، کیکاووس جهانداری و دکتر مهری آهی و دیدار با آقای حسین بنیآدم در همان کتابخانه و این که ایشان با خوشحالی خبر راهاندازی کتابخانهی سیار را در حوالی کرج به من دادند، برایم لذتبخش بود، در حقیقت انجمن با اخبار گوناگونِ مربوط به کتاب و کتابخانه در ایران یک کانون فرهنگی بود و تمامی این اطلاعات برای من که کتابداری را در سوئیس به شکل آکادمیک و در هند به عنوان داوطلب تجربه کرده بودم، بسیار آموزنده بود. در همان زمانها بود که به آقای بنی آدم پیشنهاد بازدید از بیمارستان روانی را دادم و بعد در یکی از حرکتهای کتابخانهی سیار به یک بیمارستان روانی رفتم و با طرح کتاب و کتابخوانی برای همه نگاههای متعجب مسئولان بیمارستان را به هرحال معطوف به این ماجرا کردیم. در همان زمان قرار بود راهنمایی نوشته شود برای تأسیس کتابخانه در روستا؛ به این منظور مقدمهای نوشتم که برای استفاده در طرحی بود که اجرای آن به عهدهی سپاه دانش گذاشته شده بود. خانم ایمن از من خواستند که این کتاب را بنویسم و من گفتم چگونه میتوان پیش از رفتن به روستا و مشاهده از نزدیک دربارهی تأسیس کتابخانه در روستا مطلب نوشت؟ بدین سبب یک روز آقای دکتر هوشنگ ساعدلو و دکتر مهدی محقق (اوایل ازدواجمان بود) مرا به روستاهای اطراف تهران بردند. بعد با توجه و با شناخت عوامل بومی و حتی استفاده از چهارپا، برای حمل خورجین کتاب، دستورالعمل ایجاد کتابخانههای روستایی نوشته شد. این کتاب، از اولین نوشتههای من به زبان فارسی است.»
بدین گونه، نوشآفرین انصاری با طرح کتاب برای همه و کتابداری اجتماعی، کار داوطلبانه، کار در مناطق محروم، راهاندازی و مدیریت تشکلهای غیردولتی را، خیلی پیش از مد شدن این گونه مفاهیم در ایران، مصداقی عینی بخشیده بود.
«یک روز پاییزی در سال ۱۳۴۲، خانم دکتر آهی به پدرم تلفن زدند و گفتند جایی به نام “شورای کتاب کودک”[ii] هست که حتماً اجازه بدهید نوشین برود و با این گروه آشنا شود. این آغاز همکاری با استادی چون خانم توران میرهادی و سایر دوستان شد. و تقریباً همزمان با تجربهی تدریس اولین دورهی کتابداری در مدرسهی روش نو و در محضر استاد یمینی شریف عضو هیئت مدیره بود.»
در مدرسهی «روش نو»، نوشآفرین انصاری برای آموزش پایهگذاران شورای کتاب کودک، از جمله توران میرهادی، کارگاه کتابداری برگزار کرد و از آن زمان سرنوشت او و شورای کتاب کودک به گونهای جداییناپذیر تا به امروز با هم گره خورده است. کتابداری اجتماعی عبارتیست که بیتردید به دلیل نحوهی نگرش نوشآفرین انصاری به کتابداری و عمل اجتماعی او در حوزهی کتابداری معنا مییابد. پیوند کتاب و اجتماع، کتاب برای همه. حاصل تجربهی کتابداری داوطلبانه در هند، آموختن در سوئیس و سپس همکاری با شورای کتاب کودک و «توران میرهادی» در ایران.
شورای کتاب کودک، اولین نهاد مستقل، غیردولتی و داوطلبانهای است که در سال ۱۳۴۱ تأسیس شد و جامعهی مدنی ایران در معنای مدرن آن را وامدار چنین مصداقی کرد. شورا که با هدف پیشرفت ادبیات کودک و نوجوان در معنای اصیل و حرفهای خویش بنیان گذاشته شد، دو سال پس از تأسیس به عضویت نهاد جهانی دفتر بینالمللی کتاب کودک و نوجوان (IBBY) در آمد و این عضویت تا به امروز ادامه دارد. در سال ۱۳۵۸، طرح «فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان»[iii] اولین مولود شورا با تکیه بر نیروی کارآمد و حرفهای و زیر نظر کسانی از جمله توران میرهادی، مهری آهی، نوشآفرین انصاری، ایران گرگین و… آغاز به کار کرد. این طرح پس از چند سال همچون نهادی مستقل در کنار شورا به کار خویش، که تولید فرهنگنامهی کودک و نوجوان است، تا به امروز ادامه داده است. توجه به اهمیت رویکرد عدم مرکزیت در اداره و رهبری سازمان، به کارگیری روش افقی به جای نگاهی هرمی به نحوهی مدیریت، استفاده و مشارکت دادن اعضاء در مراحل برنامهریزی، تصمیمگیری و اجرا به جای اهمیت به مرکزیت در ساختارهای ایدئولوژیک، از ویژگیهای مدیریتی شورا و فرهنگنامه است. شاید بتوان گفت که این نیز حاصل پیوند دانش بومی و دانش کسب شده در کشورهای پیشرفته توسط اعضای شورا و فرهنگنامه بهویژه نوشآفرین انصاری است.
«در حقیقت عضویت در انجمنها و تشکلهای مدنی برای من در دو قالب تعریف میشود: دوست داشتن و آزادی. اگر با انجمن کتابداران شروع کنیم، من در کمیتهی آموزش، چندین دوره خارج از تهران در کنار دوستان و همراهان دیگر به آموزش کتابداری پرداختم و این اولین تجربهی تدریس من در قالب تشکل مدنی و یا انجمن صنفی بود. تمام اعضای این انجمن به گونهای متخصص بودند؛ نمیتوان تنها با عشق در هیچ تشکل فرهنگی از جمله کتابداری کار تأثیرگذار و ماندگار انجام داد. افرادی مثل خانم فرنگیس امید که از نخستین دانشآموختگان کتابداری در خارج از کشور بودند و آقای دکتر عباس حری، آقای کامران فانی و آقای عبدالحسین آذرنگ که دانشجو و عضو کمیتهی آموزش بودند. همه عاشقانه کار میکردند. البته تمایل و توان انجام پژوهشهای بومی الزاماً با مدرک به دست نمیآید اما نوعی دانش منظم در دانشگاه حاصل میشود. البته بالا رفتن توان آموزش و پژوهش به طور توأمان در اینگونه نهادها بسیار مهم است. نه این که مقلد دانشگاه باشند؛ اینها باید راه خود را پیدا کنند. تجربههای شورا در این زمینه حائز اهمیت ملی است. تألیف اثر بزرگی مانند فرهنگنامهی کودکان و نوجوانان. جریان مستمر بررسی کتاب، تدریس ادبیات کودکان ، … ترکیب دانش نظری با کار عملیِ بومی یک نهاد و یا یک فرد را قدرتمند میکند. دانش نظری با مطالعهی نظامیافته پیش میآید. عامل نظم بسیار تعیینکننده است. این اتفاق لزوماً در دانشگاه نمیافتد. اما دانشگاه توان ایجاد یک نظام مبادلهی اطلاعات را در جهت اندیشهسازی دارد. من همواره سعی در ایجاد این پیوند داشتهام: پیوند میان دانشگاه و جامعه از طریق تشکلهای غیردولتی. کتابخانههای عمومی و بنیادهای فرهنگی.»
سرانجام در سال ۲۰۱۰، هیئت مدیرهی دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان لوح افتخار خود را به نوشآفرین انصاری اهدا کرد. این لوح به افرادی که داوطلبانه و عاشقانه برای اهداف دفتر بینالمللی کتاب برای کودک و نوجوان(IBBY) تلاش کردهاند داده میشود. از جمله سجایای حرفهای و اخلاقی او که از سوی این دفتر بر آن تأکید شده توجه به استانداردهای کیفی کتابهای کودکان و نوجوانان و نیز توجه ویژه به کودکانِ در حاشیه (معلول، زندانی، پناهنده ،خیابانی و …) بوده است. با اهدای این لوح نوشآفرین انصاری نه فقط با نام شورا که به طور فردی به عضویت افتخاری دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان درآمد. در حقیقت اعطای این لوح به این معنا بود که از چشمان تیزبین اعضای دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان پوشیده نبود که نوشآفرین انصاری هرچه در کشورهای پیشرفته آموخته بود را از همان اوان جوانی بر زمین وطن کاشته و تا کنون به تیمارش نشسته است. اما وطندوستی او بسیار دور از شعارهای کهنه و اطوارهای باسمهای «وطن پرستانه»ای است که گاه و بهویژه این روزها راه به بیراهه برده است.
«مفهوم من از وطن، تجربههاییست که به صورت یادگار برایم باقی مانده. مجموعهای از آدمها، منظرهها خاطرات و بحثها و سخنهای خیلیخیلی زیاد. وطن برایم همیشه یک تعریف بود و یک انتظار از سوی پدر و مادرم و سایر اطرافیان. اما آنچه در من به عنوان مفهوم وطن شکل گرفت از زمانی آغاز شد که به کتابخانهی مرکزی رفتم. به شورا آمدم، به روستا رفتم، و اولین نوشتههایم را نوشتم و اولین تدریسام را انجام دادم. اینها همه برایم مفهوم وطن را معنا بخشید و دیگر علاقهمند و مصمم شدم که بمانم و همیشه فکر میکردم که همسری بیابم که به هیچ وجه سفر نکند و من همیشه در ایران و در کنارش بمانم.»
پس شاید بتوان گفت که ازدواج شما با دکتر محقق نوعی وطن کردن در ایران، کِشتن در خاک خانگی پس از سالها گشتن در خاکهای حاصلخیز بوده است، راستی چرا دکتر محقق …؟
«قمر خانم (خانم دکتر قمر آریان) به من گفتند: نوشین مته به خشخاش نگذار، از میان دوستان انجمن کتاب یکی را برای ازدواج انتخاب کن … البته تأکید ایشان بیشتر روی مهدی بود. خب ضمناً من و دکتر محقق از خیلی پیش از آن، همدیگر را میشناختیم. از همان زمان که ایشان در هیئتِ معلم عربی وارد خانهی ما شدند.»
احترام به گفتهی این بانو، دقت و توجه به الگوی یک زوج موفق و یا اعتقاد به یک انتخاب مدبرانه، کدامیک از این عوامل شما را ترغیب به این پیوند کرد؟
«شاید هرسه با هم و آن لحن صمیمی و مهربان قمر خانم مخصوصاً آنگاه که دکتر زرین کوب را با محبت “عبدی” میخواندند و همیشه به دلم مینشست.»
آیا عامل عشق هم در این انتخاب مؤثر بود؟
«تعریف عشق یک کمی مشکل است. یعنی اگر تعریف عشق به معنای ضربان تند و بالای قلب باشد و برافروختگی صورت و هری ریختن دل و … نمیدانم. البته اقوام مهدی حکایت میکنند که وقتی من همان زمانها به او تلفن میزدم ،آقا مهدی دمپاییهایشان را گم میکردند و هول میشدند و … نمیدانم. ما هردو معتقد هستیم که عشق را نسبت به هم تجربه کردهایم. اما تصور میکنم این حس عمیقتر از حسی باشد که به تند شدن ضربان و تغییر رنگ و حال بینجامد. ما عشق به هم را در رنجی که از دوری هم میبریم شناختهایم و در لذت و هارمونی و آرامشی که در باهم بودن به آن میرسیم.»
********
«بزرگداشت قلب مهربان شورای کتاب کودک» عنوانی بود که برای مراسم نکوداشت نوشآفرین انصاری در هشتاد سالگی زندگی پربارش انتخاب شد. شورای کتاب کودک، فرهنگنامهی کودک و نوجوان، انجمن کتابداری، کتابخانهی ملی، انجمن علمی کتابداری و بسیار بسیار دستپروردگان نوشآفرین انصاری دست به دست هم داده و هشتاد سالگی این انسان همیشه عاشق و همیشه پا به راه را در «کتابخانهی ملی ایران» در پنجم شهریور امسال (۱۳۹۸) جشن گرفتند. به مناسبت این نکوداشت، پیامهای تبریک کتبی، صوتی و تصویری بسیاری از دست اندرکاران ادبیات کودک از سراسر جهان برای او ارسال شد. از جمله میتوان به پیامهای «الیزابت پیج»، مدیر اجرایی دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY)، «پاتریشیا آلدانا» رئیس سابق هیئت مدیرهی دفتر بینالمللی کتاب و رئیس هیئت داوران جایزهی جهانی هانس کریستین آندرسن و رئیس بنیاد کمکهای مالی IBBY و «جهان حلو» رئیس شعبهی ملی فلسطین دفتر بینالمللی کتاب اشاره کرد. در پایان مراسم، لوح یادبود «کتابخانهی ملی ایران» به نوشآفرین انصاری تقدیم شد.
«ثریا قزل ایاغ» همکار و همراه دیرینهی او در سخنرانیاش به مناسبت تولد هشتاد سالگی نوشآفرین انصاری، او را بانوی مهر و مدارا خواند و گفت: «به باور من او مهرش را از ایران گرفته و مدارایش را از هند».
و اینگاه، از سلوک نوشآفرین انصاری «قلب مهربان شورای کتاب کودک» چنین بر میآید که او، این «هشتاد سالهی انسان»[iv]، هنوز و همچنان با مهر و مدارا برای بهزیستن انسان و پیشبرد اهداف نهادهایی همچون شورای کتاب کودک، فرهنگنامهی کودک و نوجوان، کتابداری اجتماعی و … چنان در تلاش است که انسان اهل دل را در مواجهه با سلوک خویش بدهکار فرهنگ و ادبیات و انسانیت میکند.
[i] زندگینامهی نوشآفرین انصاری. «فاصله بین سکوت و تمدن» مصاحبهی منصوره شجاعی با نوشآفرین انصاری. تهران. انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. ۱۳۸۶.
[iv] این عبارت را از شعر «هفتاد ساله حوا» اثر سیمین بانوی شعر ایران وام گرفتم.
از: هفته نامه آسو