بازداشت و بازجویی مکرر از روزنامه‌نگار اکونومیست در تهران

چهارشنبه, 9ام بهمن, 1398
اندازه قلم متن
نیلوفر رستمی

نیکولاس پلهام می‌نویسد که برعکس تصورات عمومی، تهران در میان پایتخت‌های خاورمیانه کمتر مذهبی است

«نیکولاس پلهام»، روزنامه‌نگار «اکونومیست» در بخش خاورمیانه در مطلبی که در تاریخ ۲۸ ژانویه به قلم او منتشرشده، افشا کرده است در آخرین سفرش به ایران از سوی ماموران اطلاعات سپاه پاسداران، بازداشت شده و برای «هفت» هفته به‌اجبار در ایران نگه داشته شده و در طی این مدت از سوی ماموران مختلف سپاه مورد بازجویی قرار گرفته است.

نیکولاس پلهام، چندین ماه پس از بازگشتش به لندن در مطلب بلندی که در مجله «۱۸۴۳» در تاریخ ۲۸ ژانویه منتشر شده به‌طور مفصل نحوه بازداشت و زندگی اجباری‌اش را در طی هفت هفته در ایران شرح داده است. پلهام در این مطلب نوشته مقامات ایرانی احتمالا فکر می‌کرده‌اند او جاسوس اسراییل است.

نیکولاس به شش عروسی در آن مدت دعوت می‌شود که به یکی از آن‌ها می‌رود و هر روز خود را با کافه‌‌گردی، دیدن موزه‌های مختلف و کنسرت‌های موسیقی مشغول کرده است

خبرنگار نشریه اکونومیست در ابتدای مطلبش درباره نحو بازداشت خود نوشته است: «داشتم هزینه هتلم را پرداخت می‌کردم که آن‌ها آمدند. هفت نفر بودند، با لباس‌های شخصی. کوتاه‌ترین آن‌ها با لحن رسمی از من پرسید؟ آقای پلهام؟ و دست‌نوشته‌ای را به فارسی جلوی رویم گرفت و گفت: «از سوی قاضی امضا شده است»، «ما اجازه بازداشت شما را برای ۴۸ ساعت داریم.» او مکثی کرد و پس‌ازآن گفت «ممکن است کمتر باشد.» و بعد اضافه کرد «ما فقط می‌خواهیم که به چند سوال جواب دهی.»

در شرایطی که صدور ویزا برای سفر خبرنگاران خارجی به ایران اندک اتفاق می‌افتد و نیکولاس پلهام نیز سه سال در انتظار گرفتن ویزای ایران بوده، ناگهان در تاریخ اول جولای ۲۰۱۹ در مقام خبرنگار اکونومیست ویزای او صادر می‌شود.

او پیش از این نیز همراه با خبرنگاران دیگر اکونومیست به ایران سفر کرده بوده اما این بار اولین سفر او به‌تنهایی به ایران بوده است که منجر به داستان تلخ بازداشت و بازجویی‌های مکررش می‌شود.

پلهام خبرنگار نویسنده جهان عرب و خاورمیانه برای نشریه اکونومیست و بخش بررسی کتاب‌های نیویورک است و بیشتر زندگی خود را در کشورهای قاهره، عمان، عراق و اورشلیم گذرانده است و پیش‌ازاین نیز تجربه بازداشت‌های کوتاه‌مدت در عراق، مرز جبل‌الطارق و اسپانیا و شمال یمن را داشته است. او در حال حاضر ساکن لندن است.

بر اساس نوشته پلهام، از میان هفت مامور سپاه که در هتل ظاهر شدند، کوتاه‌ترین آن‌ها با او صحبت می‌کرده و حتی به او اجازه انتخاب هم داده است که چطور می‌خواهد بازجویی‌اش شروع شود، از او پرسیده یا می‌توانند در هتل از او سوالات را بپرسند، یا در اتومبیل درحالی‌که به سمت فرودگاه می‌روند: «حتی شاید بتوانید سوار هواپیما هم عاقبت بشوید.»

اما درنهایت به ترتیب همان کارهایی را کرده‌ که خودش مایل بوده‌ است.

نیکولاس پلهام در ابتدا خواسته وکیلی یا نماینده دیپلمات را در کنارش داشته باشد، بااین‌حال همان کوتاه‌ترین مرد به او گفته است که نیازی به این پیچیدگی‌ها نیست: «تمام چیزی که ما می‌خواهیم بدانیم فقط اطلاعات اندکی از سفر شماست. هیچ احتیاجی به پیچیده شدن ماجرا نیست.»

دو موبایل و لپ‌تاپ او را در ابتدا ضبط کرده‌اند و او را با ماشینی به فرودگاه برده‌اند. در فرودگاه به مدت ۹ ساعت از او بازجویی شده است. بر اساس نوشته این خبرنگار طی ۹ ساعت شخصی که بقیه او را «دکتر» خطاب می‌کردند از او خواسته تا شرح کارهایش را در روزهای که در ایران بوده بنویسد و هر بار بعد از خواندن نوشته‌های نیکولاس از او جزییات بیشتری می‌خواسته است.

از او درباره خانواده‌اش، تحصیلاتش، کشورهایی که سفر کرده و زبان‌هایی که به آن‌ها مسلط است پرسیده شده است: «به آن‌ها گفتم عربی و فرانسه می‌دانم و بعد از مکثی گفتم عبری. مطمئن بودم که برای آن‌ها این اطلاعات جدید نیست. بعد آن‌ها می‌خواستند بدانند که من چند بار به اسراییل و فلسطین سفر کردم.»

پلهام در مطلبش نوشته بازجویانش مرتب و به‌کرات از او پرسیده‌اند که آیا فارسی می‌داند؟ انگار باور نمی‌کرده‌اند که او قادر به صحبت به زبان فارسی نیست. همچنین یکی از بازجویانش به نام «علی» از او پرسیده «زبان کره‌ای می‌داند.»

پس از ۹ ساعت بازجویی در فرودگاه و از دست دادن پروازش، او را درحالی‌که چشم‌بند داشته با ماشینی به سمت شهر تهران برگردانده‌اند. پلهام نوشته ماموری در اتومبیل به او گفته او را به مکانی کمی بهتر از زندان می‌برند.

خبرنگار اکونومیست نوشته به‌محض ورود به ساختمان، یک شخصیت «دیکنزی» در انتظار او بوده است، با صورت و دست‌هایی که در زگیل پوشانده شده بودند. از او خواسته تا جیب‌هایش را خالی کند، کمربند و حتی عینکش را تحویل دهد، عینکی که بدون آن به‌سختی می‌توانسته اطرافش را ببیند و بعد او را به سلولی در طبقه پایین ساختمان که شاید ۲۰ مترمربع بوده و تنها وسیله در آن یک تشک نازک روی زمین و چند شمع بوده، برده است. بالای اتاق یک پنجره نیز بوده که از آن می‌توانسته نور روز را ببیند.

مدتی بعد او را با چشمان بسته به اتاق دیگری برده‌اند. در آن اتاق چشم‌بند را وقتی باز کرده‌اند او خود را روبروی دیوار شیشه‌ای دیده است که قادر به دیدن چیزی پشت آن شیشه نبوده است. آن طرف شیشه شخصی به نام مترجم بوده و داخل اتاق، همان «دکتر» حضور داشته است که به فارسی از او سوالاتی را می‌پرسیده و مترجم ترجمه می‌کرده اما بسیاری از جملات ترجمه نمی‌شده‌اند. در مقابل اصرار نیکولاس پلهام برای ترجمه درست جملات، دکتر گفته است «ما می‌دانیم تو فارسی صحبت می‌کنی.»

پلهام: «من دوست دارم فارسی یاد بگیرم اما بلد نیستم.»

«دکتر» اما بی‌اعتنا به او به فارسی ادامه داده و مترجم نیز دست‌وپاشکسته ترجمه می‌کرده است. دکتر به او گفته او به مکان بهتر و راحت‌تری برای ادامه بازجویی منتقل می‌شود اگر او با آن‌ها همکاری کند، اما اگر این همکاری صورت نگیرد تصمیم برعکس خواهد شد و در ادامه گفته امیدوار است که با همکاری او کار به دادگاه نکشد.

نیکولاس پلهام نوشته حدس می‌زند کمتر از ۱۲ ساعت در آن سلول بوده و بعد به همراه مامورانی و با چشمان بسته سوار اتومبیلی شده و نهایتا به خانه‌ای که شبیه به هتل بوده، منتقل می‌شود. خانه‌ای که در آن «دو مبل، یک صندلی، یک میز و یک تلویزیون چسبیده به دیوار و دو اتاق‌خواب و یک آشپزخانه» وجود داشته است. همراهان او شخصیت «دکتر»، «علی»، دستیار دکتر و شخصی با عنوان مترجم و مامورانی حضور داشته‌اند. به او اجازه خوابیدن در یکی از اتاق‌خواب‌ها البته با در همیشه باز داده شده است.

این خبرنگار دوباره در آنجا خواسته تا اجازه تماس با سفارت و داشتن وکیل را به او بدهند؛ اما آن‌ها به او گفته‌اند این ممکن است برایش باعث پرونده‌سازی و یا انتقالش به زندان اوین شود و در ادامه دکتر به او گفته است: «می‌دانی که در اوین چه اتفاقی می‌افتد.»

به گفته او دکتر نهایتا در همان روز به او اجازه فرستادن پیامی به همسرش از طریق موبایلش را داده است. یک پیام کوتاه که حاوی کمک خواستن بوده: «لیپیکا عزیزم بسیار متاسفم از اینکه نتوانستم به‌موقع و قبل از سفر فردای تو به خانه برسم. من از شب گذشته در تهران بازداشت داشتم و در حال جواب دادن به پرسش‌ها هستم. من آزاری ندیده‌ام و تا الان از من به‌خوبی مراقبت شده است. من با تو فردا تماس خواهم گرفت. نگران نباش. همه‌چیز خوب خواهد شد. دوست دارم تا نهایت جهان.»

پلهام نوشته است طی سه روزی که در آن خانه بوده سه مرد شبانه‌روز از او محافظت می‌کردند. مامورانی که بیشتر وقتشان را به تماشای فیلم‌های هندی، آمریکایی یا چینی از روی صفحه موبایل‌هایشان می‌‌گذرانده‌اند. فیلم‌هایی که از طریق دسترسی به نت‌ورکی قابل دیدن بوده که برای بقیه مردم ایران جز سانسورها بوده است.

این ماموران البته مرتب هم پیتزا و کباب و هندوانه سفارش می‌داده‌اند.

در روز سوم «دکتر» به نیکولاس گفته او به هتل بهتری زیرنظر دستیارش «علی» منتقل خواهد شد، به او گفته می‌تواند در دوره‌ای که بازجویی‌ها ادامه خواهد داشت تهران را بگردد، یک موبایل هم در اختیار او قرار خواهد گرفت اما نمی‌تواند کار روزنامه‌نگاری خود را انجام دهد.

یک ساعت بعد نیز او با چشم‌بند سوار بر اتومبیلی از آن خانه خارج می‌شود، در نیمه‌راه وقتی به خیابان اصلی می‌رسند چشم‌بند او برداشته می‌شود. ماموران این بار او را به هتل «سیمرغ» برده‌اند. جایی که باید شبی ۵۰ دلار برای ماندنش هزینه می‌داده است.

دکتر به او گفته بوده که می‌تواند به خارج از ایران تماس بگیرد و هزینه تلفن‌های بین‌المللی‌اش با سپاه پاسداران خواهد بود.

او تا زمانی که از ایران خارج شود برای چندین بار دیگر بازجویی می‌شود اما در طی این زمان فرصت داشته تا تهران را جور دیگری کشف کند، جوری که هیچ‌وقت در سفرهای قبلی‌اش ندیده بوده است.

نیکولاس پلهام می‌نویسد که برعکس تصورات عمومی، تهران در میان پایتخت‌های خاورمیانه کمتر مذهبی است. در آن به‌وفور انواع مشروبات الکلی یافته می‌شود و کنسرت‌های موسیقی و نمایش‌هایش عالی است و قابل‌مقایسه با نمایش‌های لندن.

او به شش عروسی در آن مدت دعوت می‌شود که به یکی از آن‌ها می‌رود و هر روز خود را با کافه‌‌گردی، دیدن موزه‌های مختلف و کنسرت‌های موسیقی مشغول کرده است.

درنهایت در تاریخ چهارم سپتامبر به او اجازه خروج از ایران داده می‌شود. درحالی‌که تا آخرین لحظه در فرودگاه علی و چند مامور دیگر با او بوده‌اند. همچنین برخی از وسایل شخصی او مانند دفترچه‌های شخصی‌اش هرگز به او پس داده نشده است. «علی» در آخرین لحظه به او گفته دفترچه‌ها را برایش به سفارت می‌فرستد اما هرگز تاکنون این کار را نکرده است.

نیکولاس پلهام، خبرنگار اکونومیست در پایان مطلبش نوشته است: «او هفته‌ها پس از بازگشتش به کشور خود نمی‌توانسته از بازداشتش و ترس‌هایش صحبت کند. او فقط می‌خواست عکس‌هایش از شنا در تهران، کنسرت‌ موسیقی‌، عروسی و شب‌های گرم تهران را با دیگران تقسیم کند.»

در طی سال‌های گذشته شهروندان دوتابعیتی یا خارجی زیادی در ایران بازداشت شده‌اند اما از میان خبرنگارانی که به ایران برای تهیه خبر سفر کرده‌اند یکی ۱۸ ماه زندانی شد و دیگری ۱۸ روز پس از بازداشت در زندان جان داد.

«جیسون رضاییان»، خبرنگار ایرانی- آمریکایی که در تاریخ ۳۱مرداد۱۳۹۳ به اتهام جاسوسی بازداشت و نهایتا ۱۸ ماه پس از بازداشت از زندان اوین آزاد شد و به آمریکا بازگشت.

اما «زهرا کاظمی»، خبرنگار ایرانی- کانادایی آن‌قدر خوش‌شانس نبود. ۱۸ روز پس از بازداشتش اعلام شد به دلیل برخورد سر با زمین و نهایتا ضربه‌مغزی در زندان اوین فوت کرده است؛ اما هرگز دلیل برخورد سر این روزنامه‌نگار با زمین روشن نشد. خانم کاظمی در حال عکس‌برداری از تجمع خانواده‌های زندانیان زندان اوین در سال ۱۳۸۱ بازداشت و در همان زندان اوین جان داد.

با توجه به سرنوشت این دو، لابد نیکولاس پلهام، خبرنگار اکونومیست باید خوشحال باشد که فقط چند روز بازداشت، بازجویی و هفته‌های مابقی را بدون اجازه خروج از کشور گذرانده است.

همچنین در حال حاضر حدود ۱۵ دوتابعیتی شهروند آمریکا، فرانسه و استرالیا در زندان‌های ایران زندانی هستند.

از: ایران وایر


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.