دو دانشجوی به نامهای امیرحسین مرادی و علی یونسی از تاریخ ۲۲ فروردین ۹۹ دستگیر شده و بعد از مدتها بیخبری از آنها، بالاخره معلوم شد که با اتهامهای مختلفی از جمله ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و شرکت در برخی بمبگذاریها متهم شدند.
در هفته گذشته جلسهای (ظاهرا به درخواست دانشگاه) با حضور بازجویان و ماموران امنیتی، نمایندگان گروههای مختلف دانشجویی و استادان و مدیران دانشگاهی جلسهای ترتیب داده شد که از آن روایتهای مختلفی انتشار یافت. برخی از این روایتها در یک نشریه دانشجویی به نام ویرگول انتشار یافت. این گزارشها همگی ناظر بر گناهکار بودن این دانشجویان بودهاند، برخی اعتقاد به رحم و بخشش داشتند و برخی معتقد به برخورد قضایی جدی. اما دلیل برگزاری چنین جلسهای با حضور دانشجویان و استادان چیست؟
روند یا شکنجه؟
ماحصل گفتههای دو دانشجوی زندانی امیرحسین مرادی و علی یونسی این است: «تنها خواستهام این است که زودتر بروم دادگاه و از خودم دفاع کنم».
اما خلاصه این جلسه را در همین یک جمله میشود تفسیر کرد که آنها از فشار و نمایش و بازجویی و شکنجه جانشان به لب رسیده و فقط میخواهند محاکمه شوند و این نمایش تمام شود!
آیا تا به حال پای درددل کسانی که از انفرادی و شکنجه برگشتهاند نشستهاید؟ حرفها و نوشتههایشان را خواندهاید؟ میدانید آرزوی مرگ کردن یعنی چه؟ آرزوی بیرون رفتن از شرایطی که بر زندانی تحمیل شده یعنی چه؟ یعنی از شکنجه به مرگ پناه بردن. حتی بعضی از کسانی که سالها مبارزه سیاسی و مقاومت و تمرین و آموزش دیده بودند، بعد از انفرادی و زندان و شکنجه گفتهاند فقط آرزوی مرگ میکردیم که از آن وضعیت خلاص شویم.
در این جلسه هم یکی از دانشجویان زندانی به «روند اعترافها» اشاره میکند و به اختصار میگوید ما اشتباه کردیم ولی ماجرا اینطور نبوده است.
سریال بازجوییهای تلویزیونی نخ نما شده است و سیستم سرکوب به شیوههای نوتری برای تاثیر گذاشتن بر افکار عمومی و ایجاد هراس در دل مردم رو آورده است. اعترافهای تلویزیونی کاربردشان را از دست دادهاند. حالا، بازجویی در دانشگاه ابتکار جدیدی است. بازجویی در جمعی که چهره بازجو برخلاف بازجوهای امنیتی در زندان، پوشیده نیست. بلکه در یک جمعی که ظاهرا عدهای اجازه انتقاد هم دارند دور هم مینشینند و گلادیاتورها به جان دو جوان بیست ساله دانشجو که دو ماه را در انفرادی گذراندهاند می افتند.
چه کسی میتواند در این شرایط بگوید ما اشتباه نکردیم؟
بیاعتمادی، هراس، شکاف
ایجاد بیاعتمادی بین دانشجویان هدف دیگر چنین سناریویی است. برای اینکه دانشجویان را از این پس فقط از باتوم پلیس امنیتی نترسانند، بلکه هدف این است که آنها از دوست و همکلاسی خود هم وحشت کنند و از مشارکت در هر تجمع و اعتراضی بپرهیزند.
شکاف بین مردم و مطالبات اعتراض آمیز آنها و جنبش دانشجویی هدف دیگر این نمایش است.
شکاف بین دانشجویان که معمولا مطالبات سیاسی در راستای آزادی و برابری داشتهاند و مردمی که به خاطر کار، نان و آزادی و در اعتراض به فساد لگامگسیخته حاکمان هر روز در جایی از ایران سربلند میکنند. حکومت ایران برای ایجاد فاصله بین مردم و گروههای سیاسی و اجتماعی کارگردان خیلی خوبی است.
کدام دادرسی عادلانه!؟!
صحبت از دادرسی عادلانه در پی این نمایش، محلی از اعراب ندارد. دانشجویان زندانی پیداست که هدفشان از این حرف خاتمه دادن به شکنجه و نمایش است. اما نکته مهم در این نمایش نقشی است که در مورد حق دفاع در نظر گرفته شده. سرپرست دادسرای امنیت امین ناصری، در پی تقاضای دانشگاه صنعتی شریف برای امکان دسترسی به وکیل انتخابی گفته است: «بهاستناد تبصرۀ مادۀ ۴۸ آیین دادرسی کیفری، متهمان به جرائم امنیتی، امکان استفاده از هر وکیلی را ندارند و فقط میتوانند از لیست وکلای مخصوص و موردتأیید قوۀ قضائیه، یک وکیل انتخاب کنند.»
وکیل مخصوص، یعنی وکیلی که به جای دفاع از حق، به خواست قوه قضائیه تن میدهد. وکیل مخصوص یعنی وکیلی که برخلاف همکاران و همصنفان خودش که حاضرنشدهاند به خاطر خوشرقصی به دادگاهی نمایشی امنیتی تن بدهند، به خفت وکالت حکومتی تن دادهاند.
استادان و دانشجویان
من از مکانیزم انتخاب و دعوت افراد و نمایندگان گروهها به این جلسه بیاطلاعم. اما وقتی صحبتهای استادی را که میگوید «ما وظیفه داشتیم این بچهها را آموزش دهیم» میشنوم، هدف از این دعوت مشخص میشود. آیا وظیفه استادان دانشگاه هدایت دانشجویان به گرایشهای حکومتی است؟ البته که این، دستور و خواسته جمهوری اسلامی است. اما آیا خفت مقام معلمی به آنجا رسیده که یک استاد برای خود چنین نقشی تعریف و آن را این چنین تبلیغ کند؟
همینطور با خواندن متن دانشجویی که راوی جلسه است، سویههای دیگری از این مجلس توبه و اعتراف نمایان میشود: «یادم به ماجرای «امید کوکبی» میافتد. حتماً اسمش برایتان آشناست. خرداد۹۵، هشتگ #FreeOmid با مطالبهی آزادی کوکبی در توییتر فارسی ترند شد. امید نه آن روز و با فشار توییتری، اما چند وقت بعد آزاد شد و آنطور که یکی از اساتید میگوید، در گنبد کاووس کسبوکار خودش را راه انداخته و کارآفرینی میکند. «رافت اسلامی» کار خودش را کرده و امید را از مُرداب نجات داده. من ظهر دوشنبه ۲۳تیر ۱۳۹۹ توی چشمهای علی و امیرحسین، امید را دیدم.»
آیا امید کوکبی را سیستم امنیتی از منجلاب نجات داد؟ جوانی که در امریکا دوره پستدکترای فیزیک را میگذراند و برای دیدار مادرش به ایران سفر کرده بود، دعوت به همکاری کردند. او نپذیرفت و به ده سال زندان محکوم شد. در زندان به خاطر شرایط سختی که بر او گذشته بود دچار انواع بیماریها شد و بالاخره بعد از شش سال آزاد شد و به شهرستانش رفت و خود را به کاری مشغول کرد.
کسی که از بهترین مدارج علمی و کار در یکی از بهترین دانشگاههای فیزیک در دنیا محروم شده و به کار کوچکی در شهرستانش رسیده و فرصت علمی و پژوهشی در رشته تخصصیاش را به خاطر تحمیل خواستههای سیاسی امنیتی حکومت از دست داده آیا مثالی برای «رهایی از منجلاب و امید به رهایی» است؟
البته از منجلاب نیروهای امنیتی ظاهرا آزاد شده است، اما به کدام رهایی رسیده است؟ رهایی از ارزوهایی که در سر داشت؟
از همین مثال میتوان به ماهیت امنیتی این نمایش که ابتکار بازجویان در هراساندن جنبش دانشجویی و پرهیز دادن آنها از هرگونه مقاومتی در برابر حکومت است پی برد. خلاصه این جلسه بازجویی در دانشگاه همین است که مجازات مقاومت دانشجویان، عقوبتی مثل محرومیت امید کوکبی از همه کارهای تخصصی و آرزوهایش است.
https://t.me/shirinebadiofficial
از: گویا