پدر و مادر بابک اسدی: پسرمان در اثر عوارض ناشی از ضربات قنداق تفنگ درگذشت

دوشنبه, 26ام آبان, 1399
اندازه قلم متن
ماهرخ غلامحسین‌پور

«بابک اسدی شهیر» در جریان راه‌پیمایی اعتراضی روز هجدهم تیر ۱۳۸۸ با قنداق تفنگ یک مامور، مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت، طحال، روده و پانکراسش با ضربه‌های وارده آسیب دید و پس از هشت سال درمان پزشکی درگذشت

بابک اسدی پس از دیدن این که چند مامور نیروی انتظامی با کمک چند لباس شخصی داشتند زنی را کشان کشان می بردند با چند نفر دیگر به سمت آن ها رفتند تا از بازداشت زن جلوگیری کنند. تمام داستان همین بود.

جهانگیر اسدی می‌گوید پسرش مردم‌دوست، مهربان و دستگیر دیگران بود، روابط اجتماعی خوبی داشت و با مردم کوچه و بازار مهربان بود

هفته گذشته ویدیویی از زنی میان‌سال در فضای مجازی منتشر شد که خود را مادر «بابک اسدی»، از قربانیان اعتراضات سال ۱۳۸۸، معرفی کرد. این نخستین بار بود که نام این جوان مطرح می‌شد. «بابک اسدی شهیر» متولد آبان ماه سال ۱۳۶۴ بود. او در جریان راه‌پیمایی اعتراضی روز هجدهم تیر ۱۳۸۸ با قنداق تفنگ یک مامور، مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت، طحال، روده و پانکراسش با ضربه‌های وارده آسیب دید، هشت سال پروسه طولانی درمان را تحمل کرد و اما سرانجام روز شانزدهم فروردین ۱۳۹۶ به علت خونریزی داخلی و عوارض ناشی از جراحی‌های متعدد درگذشت. 

«ایران‌وایر» با خانم «شمسی خمسه»، مادر بابک اسدی، و آقای «جهانگیر اسدی شهیر»، پدر بابک اسدی، درباره آن‌چه در این یازده سال بر این خانواده گذشته، گفت‌وگو کرده است.

***

روز هجدهم تیر سال ۱۳۸۸ چهار هفته از اعلام پیروزی «محمود احمدی‌نژاد» در دهمین دوره انتخابات ریاست‌جمهوری گذشته بود و خیابان‌های تهران و دیگر شهرهای ایران محل اعتراض و راه‌پیمایی مردمی بود که به نتایج اعلام‌شده این انتخابات معترض بودند. 

آن روز حد فاصل میدان انقلاب تا میدان آزادی، بلوار کشاورز و خیابان‌های اطرافش محل تجمع معترضان و نیروهای امنیتی بود. 

خانم شمسی خمسه به همراه پسر و همسرش از کرج به تهران آمده بودند. آن‌ها راهی خیابان شده بودند تا با مردم همراه باشند. او خاطرات آن روز را به خوبی به یاد می آورد. 

«از خیابان آزادی به سمت انقلاب در حال راه رفتن بودیم. سر چهارراه اسکندری، حوالی تقاطع نواب–توحید، ماموران نیروی انتظامی با کمک لباس‌شخصی‌ها داشتند زنی را کشان‌کشان با خودشان می‌بردند. بابک و چند جوان دیگر به سمت مامورها راه افتادند تا جلوی بازداشت زن را بگیرند. آن‌قدر مقاومت کردند تا مامورها زن را رها کردند و زن راهش را گرفت و رفت. آن جوان‌ها که خوشحال شده بودند، چند تایی با هم فریاد زدند: “الله اکبر.” تنها کاری که پسر من به جز قدم زدن در سکوت انجام داد گفتن نام خدا بود. چند قدمی که دور شدیم بین ما و بابک فاصله افتاد. ناگهان یک فرد لباس شخصی که تفنگ داشت یقه بابک را گرفت و شروع کرد به زدن فرزندم. من و پدرش سعی کردیم او را متوقف کنیم که ما را هم کنار زد. با قنداق تفنگ زده بودند توی شکم و پهلوی بابک.»

آن‌ها وسط ازدحام جمعیت پسر جوان‌شان را گم می‌کنند. شروع می‌کنند به جستجو. یک نفر می‌پرسد دنبال همان پسری می‌گردید که موهای بلند داشت؟ 

«گفتم بله. گفت یک رهگذر با ماشین ۲۰۶ وقتی دید دارند ضرب‌و‌شتمش می‌کنند و دنبالش هستند، او را فوری سوار ماشینش کرد تا فراری‌اش بدهد. او اشاره کرد به سمت شمال خیابان و رو به بالا. من و پدر بابک به سمت شمال خیابان به راه افتادیم و بالاخره درب و داغان و کتک‌خورده پیدایش کردیم که تکیه داده بود به دیوار ساختمان بانک و تمام پیشانی‌اش عرق کرده بود.»

آن‌ها بابک را در حالی پیدا می‌کنند که پهلویش را گرفته و از درد می‌نالیده است. تصمیم می‌گیرند سریع خودشان را به کرج و به یک مرکز درمانی برسانند. 

«آن روزها خانه ما کرج بود و به همین دلیل او را بردیم “بیمارستان امام خمینی کرج”، اما بعد از سونوگرافی گفتند امر مهمی نیست. دو روز بعد وقتی رفته بود کلاس زبان، دوستانش زیر بغلش را گرفته بودند و او را برگرداندند خانه. این بار او را بردیم “بیمارستان البرز” و دوباره سونوگرافی گرفتند و گفتند بسیار عجیب است چون باید مرده باشد. طحالش بر اثر ضربه پاره شده و به شکل معجزه‌آسایی زنده مانده بود و او را سریع بردند اتاق عمل.»

آن روز شروع جراحی‌های طاق و جفت بابک بود. دکترها اظهار تعجب می‌کردند که چه‌طور با وجود پارگی طحال زنده بوده است. طحال بابک را چند بار جراحی می‌کنند، اما یک سال بعد معلوم می‌شود روده‌هایش هم بر اثر فشارهای وارده به امحاء و احشای بدنی آسیب دیده‌اند. 

جهانگیر اسدی شهیر، پدر بابک، رشته کلام را از همسرش می‌گیرد و در گفت‌وگو با ایران‌وایر ادامه می‌دهد: «چون پزشکان روی طحال تمرکز کرده بودند، متوجه مشکل روده نشده بودند. این بار باز هم چهار بار روده‌اش را جراحی کردند. کلستومی گذاشتند و ما مدت‌ها درگیر این مشکل بودیم. بابک درد زیادی کشید تا این که نوروز ۱۳۹۶ برای تعطیلات به اصفهان مسافرت کرده بودیم که شروع کرد به بی‌تابی و درد داشت. ما به سرعت به تهران برگشتیم. من او را بردم بیمارستان تریتای تهران.»

پزشکان این بار تشخیص می‌دهند که دریچه پانکراس بابک آسیب دیده و باید سریع جراحی شود. آن‌ها گفته بودند آن همه جراحی زمینه عفونت داخلی را فراهم کرده است. آن‌جا او را به اتاق عمل منتقل می‌کنند، ولی در نهایت مجددا با آمبولانس و برای انجام پرتونگاری از رگ‌های خونی یا آنژیو به «بیمارستان شهدای تجریش» منتقل می‌شود .

سرانجام پس از هشت سال درد و رنج مداوم و علی‌رغم تلاشی که پزشکان بیمارستان شهدای تجریش انجام داده بودند، بابک اسدی در روز شانزدهم فروردین ماه ۱۳۹۶ به علت خون‌ریزی و آن‌چه عوارض ناشی از جراحی‌های متعدد گفته می‌شد درگذشت. 

خانم خمسه می‌گوید فرزندش بر خلاف آن‌چه در فضای مجازی مطرح شده است، مورد اصابت گلوله قرار نگرفت، بلکه ضرب‌وشتم ناشی از قنداق تفنگ یک مامور باعث آسیب جدی به اعضای داخلی بدنش شد: «او را بارها جراحی کردند ولی در نهایت از عوارض آن جراحی‌ها درگذشت.»

جهانگیر اسدی، پدر بابک، می‌گوید: «روزی که این اتفاق برای بابک افتاد و من شاهد ضرب‌وشتم جوان‌ها در سطح خیابان بودم، به یکی از مامورها با لحن پدرانه گفتم ما انقلاب نکردیم که بیاییم مردم معترض را بزنیم. جوان‌های ما مطالبه زیادی ندارند. آن‌ها دنبال رفاه و آزادی هستند و شما قادر نیستید جلوی تحولاتی را بگیرید که در ذهن نسل جوان ایجاد شده است. این بچه‌ها در جریان همین انقلاب به دنیا آمده و قد کشیده‌اند و پاسخ این خواسته‌ها گفتمان منطقی است، نه باتوم و زندان و درگیری.»

او می‌گوید پسرش سیاسی نبود، بلکه معترض به شرایط موجود بود: «من آن روز در جریان راه‌پیمایی پسرم را همراهی می‌کردم. او فقط در سکوت راه می‌رفت. او سال‌ها با این آموزه بزرگ شد که توهین کردن و کتک زدن یک زن را تحمل نکند. یک خانم را داشتند می‌زدند. جوان‌ترها هم از سر غیرت‌شان برای دفاع از این زن وارد ماجرا شدند و بعد زن را که فراری دادند، فریاد زدند الله‌اکبر. باور کنید تمام ماجرا همین بود.»

خاطرات تلخ آن روز هیچ‌گاه از ذهن این خانواده پاک نشده است: «آن‌قدر بابک را زده بودند که تمام بدنش متورم و قرمز بود. وقتی او را بردم بیمارستان گفتند دعوا کرده؟ گفتم نه پسر من بچه آرام و معقولی است، اهل دعوا نیست. متاسفانه شب اول چیزی تشخیص ندادند، چون روز تعطیل بود و بخش سونوگرافی باز نبود. ما برگشتیم خانه و با این که بابک درد می‌کشید و مدام عرق سرد می‌کرد، اما تصور ما این بود که این حال و روزش بابت کوفتگی ضربه‌هاست و عادی است و زود خوب می‌شود. اما چند روز بعد به ما گفتند چهار لیتر خون داخل شکمش جمع شده.»

جهانگیر اسدی می‌گوید پسرش مردم‌دوست، مهربان و دستگیر دیگران بود، روابط اجتماعی خوبی داشت و با مردم کوچه و بازار مهربان بود. او نسبت به فقر مردم واکنش نشان می‌داد:

«گاهی احساس می‌کنم آن بچه یک ماموریتی داشته، آمده به این دنیا، ماموریتش را انجام داده و بعد از آن، زندگی را ترک کرده است.»

از: ایران وایر 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.