گر ریشه ارتجاع خشکانده نشود، اندکی بعد در تبانی با مصلحت جهانی، قویتر به صحنه بازمیگردد.
داریوش معمار روزنامهنگار-ایندیپندنت فارسی
در روزهای گذشته، بعضی مقامهای سیاسی و مذهبی حکومت ایران حوادث افغانستان را عبرتی برای غربپرستان در ایران دانستندـ عکس از ایران پرس
در روزهای گذشته، مطالبی در مطبوعات جمهوری اسلامی به نقل از بعضی مقامهای سیاسی و مذهبی حکومت منتشر شد که حوادث افغانستان را عبرتی برای غربپرستان در ایران دانستند.
علیرضا سلیمی، نماینده مجلس شورای اسلامی، در توییتی پیرامون این موضوع نوشت: «پاسخ اعتماد اشرف غنی و دولت افغانستان به آمریکا خنجر آخته از پشت سر بود! حضور دهها ساله آمریکا در این کشور جز عقبماندگی، تخریب زیرساختها، ایجاد اختلاف و جنگ و خونریزی و…عایدی نداشت. آیا غربپرستان وطنی عبرت میگیرند؟»
سوال مهم اما این است که آموزهای حوادث افغانستان برای مطالبهگران آزادی وتحولخواهان در ایران چه بوده و کدام پرده در این رویدادها برابر جنبش مدنی ایران و مبارزان آن فرو افتاد؟
آموزههای حوادث افغانستان؛ ماهیت ارتجاع
حوادث ماه گذشته افغانستان البته آموزههای روشنی برای مردم افغانستان و ایران، بهخصوص تحولخواهان، داشته که نخستین آن مربوط به خاصیت ارتجاع سیاه است؛ اینکه ارتجاع در هر شکل و با هر نام تنها نتیجهای که برای جامعه به بار میآورد ویرانی است؛ همچنین ماهیت رفتار و عقیده ارتجاعی دگرگون نمیشود، حتی اگر ظاهر رفتار و شعارهای مرتجعان بنا به مصلحت تغییر کرده باشد.
اما نکته مهم در مورد حوادث افغانستان در رفتار غرب و آمریکا با مردم این کشور یا فرار اشرف غنی و تبعات آن نهفته نیست، بلکه در این عبارت نهفته است که در نبودِ آگاهی عمومی و اراده ملی برای ریشهکنی بنیادگرایی سرکوبگر با اتکا به مبانی جمهوریت، حتی با میلیاردها دلار تجهیزات نظامی و کمک خارجی سرنوشت یک کشور تغییر نخواهد کرد.
معنای شعار «مقاومت ملی» که احمد مسعود مردم افغانستان را با آن به قیام علیه بنیادگرایی اسلامی و طالبان فراخواند، آموزه مهم حوادث اخیر افغانستان است.
از زمانی که پس از مبارزه گسترده مردم افغانستان، ارتش اتحاد جماهیر شوروی سابق در اردیبهشت ۱۳۶۷ این کشور را ترک کرد و درست همزمان با ریشه دواندن بنیادگرایی تروریستی زیر نام گروههای اسلامی در این منطقه از یک سو و توسعه برنامههای تروریستی و تشکیل گروههای شبهنظامی تحت حمایت جمهوری اسلامی ایران از سوی دیگر، آنچه از آتیه افغانستان و ایران میشد حدس زد این بود که ارتجاع ریشهدوانده در این کشورها جز با اراده مدنی ملی، توسعه آگاهی سیاسی، آموزش همگانی، رشد فرهنگی و تبدیل آزادی به اصل اساسی قانون، کنار زده نمیشود.
بخش مهمی از وضعیت امروز افغانستان حاصل اعتماد به دولتهای خارجی برای تغییر پایدار، بدون داشتن برنامه یا دوام در سطح ملی است که نتیجه فقدان آن، مصلحتاندیشی متحدان بینالمللی و رها شدن افغانستان در دست طالبان شد؛ همچنان که مردم ایران در شرایط مشابه در چهل سال گذشته بارها و بارها بنا به مصلحتهای مختلف زیر موج سرکوبها رها شدند.
رها شدن افغانستان در دست طالبان، درس برای مردم ایران
آنچه امروز در افغانستان رخ داده است، همچنین میتواند حاصل استیصال جهانی برابر رقابت بر سر نفوذ انواع جریانهای ایدئولوژیک اسلامی و همچنین سالها جنگ نیابتی در این منطقه باشد. ضمن آنکه شاید بتوان اینطور تشریح کرد که کنترل جنگ و کشتار بر سر ایدئولوژی در این بخش از جهان و دفاع از آزادی مردم و حقوق بشر در این گوشه از دنیا دیگر در اولویت قرار ندارد و قدرتهای جهانی ترجیح میدهند با کشیدن دیوار مسائل خود را حل کنند تا دفاع از آزادی!
درس مهم دیگر این وضع برای مردم ایران این است که مذاکرهکنندگان با حکومت جمهوری اسلامی بهخصوص در وقایع اخیر افغانستان نشان دادند توان عکسالعمل موثر به ارتجاع سرکوبگر را ندارند. آنها بهعنوان محور گفتوگو و فشار بر جمهوری اسلامی در چارچوب مصالح خود، میتوانند بهراحتی مانند آنچه در افغانستان رخ داد، حقوق بشر را با مصلحت سیاسی معامله کنند.
همچنین روشن شد شرکایی مانند چین و روسیه نیز ترجیح میدهند برای حفظ موقعیت و نفوذ و نیز باز ماندن مسیر تجارتشان، دست در دست بنیادگرایی سرکوبگری که از جنس ایشان است در خیابانهای ایران و افغانستان بر پیکر مردم قربانیشده قدم بزنند.
مسیر پیشروی جنبشهای سیاسی و مدنی تحولخواه در ایران
جنبشهای مدنی و سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در این وضعیت اگر با اتکا به توان و اراده ملی و درک درست خواسته مردم، دست به تبلیغ و فعالیتهای گسترده مدنی نزنند و خود را برای مقابله جدی با ارتجاع و آسیبهای آن با اتکا به مشروطیت و جمهوریت آماده نکنند، نهتنها نباید انتظار داشت مشکلات این کشور با مذاکره و فشار بینالمللی حل شود که میتوان منتظر بود در چارچوب حوادثی مشابه رویدادهای افغانستان و توافقی از این دست، بهیکباره در دولت ابراهیم رئیسی، باتوجه به سوابق او در سرکوب، شاهد اقدامهایی مشابه اقدامهای دهه شصت باشیم.
درس مهم حوادث افغانستان برای مردم ایران این است که اگر ریشه ارتجاع به نفع جمهوریت و با اراده ملی خشکانده نشود و ماهیت فاسد آن بهطور کلی از صحنه قدرت و سیاست کنار گذاشته نشود، به فاصلهای کم با تشدید سرکوب و حذف سازمانیافته رقبا در تبانی با مصلحت جهانی به صحنه باز خواهد گشت.
آن روزی که حامیان روحالله خمینی عکس او را در ماه دیدند، همان روزی که گروهی بهجای اعتقاد به اصل آزادی و جمهوریت، با شعار مبارزه با امپریالیسم جهانی، حکومت ارتجاعی را با عنوان راهحل و راهبرد انقلابی پذیرفتند و تبلیغ کردند، این تجربه یک بار اتفاق افتاد و آغاز مسیری شد که امروز حاصل آن اوضاع فعلی ایران است.
درس حوادث افغانستان برای حامیان جمهوری اسلامی ایران
درس وقایع افغانستان برای مقامهای جمهوری اسلامی در حالی که این روزها تلاش میکنند از آب گلآلود وقایع افغانستان بهرهای دوسره ببرند و هم احساسات ضدغربی و ضدآمریکایی را در ایران تقویت کنند و هم مخالفان سیاسی و اجتماعی خود را از امکان تغییر اوضاع ناامید کنند، این است که آنچه در کشور همسایه گذشت بیش از آنکه باعث ناامیدی ملی و استیصال جنبش مدنی تحولخواه باشد، میتواند فرصتی شود برای خروج از «بنبست بنیادگرایی و ایدئولوژی ولایت مطلقه فقیه»، راهی برای تغییر از درون، با توسل به قدرت جامعه و این عبرت میتواند مسیر را به سمت عبور از شرایط امید به مذاکره و تغییر رفتار از طریق فشار جهانی هدایت کند.
همانطور که انقلاب سال ۱۳۵۷ و روی کار آمدن اسلامگرایان بنا بر مصلحت و توافقی نانوشته، در شرایطی که نیروهای سیاسی در کشور امید به تغییر با مدل فشار از بیرون و چانهزنی در داخل داشتند، به تولد بزرگترین دستگاه سرکوب جهان در بیش از چهل سال اخیر منجر شد، شاید بتوان امروز هم امیدوار بود با عبرت از افغانستان، تغییری بنیادی و از درون، متکی بر مقاومت ملی و شناخت کامل ماهیت بنیادگرایی اسلامی زیر نام «ولایتفقیه»، در ایران رخ دهد و پایانی بر بقاء ارتجاع سیاه و بنیاد سرکوب در خاورمیانه باشد.
از: ایندیپندنت