مجید محمدی: چرا در قتل‌های ناموسی میان جلاد و قربانی تساوی برقرار می‌کنند؟

پنجشنبه, 28ام بهمن, 1400
اندازه قلم متن

مجید محمدی

سیاست رژیم اسلامی عادی‌سازی خشونت و عادت دادن مردم به قساوت است

تمامیت‌خواهان عاشق خشونت و تنفر هستند، چون با این امور می‌توانند افرادی را به تحرک سیاسی وادارند و بسیج کنند – ایندیپندنت فارسی 

پس از بریده شدن سر یک کودک-همسر ۱۷ ساله در خوزستان به‌دست شوهرش با توجیه غیرت و ناموس‌پرستی، برخی از مقامات جمهوری اسلامی ایران برای آن که از موضع غیرت‌محوری خود پایین نیایند و در عین حال، بیش از این احساسات عمومی را جریحه‌دار نکنند، هر دو طرف ماجرا را مظلوم معرفی کردند. (محمدحسین هاشمیان، دبیر کمیسیون حوزوی شورای عالی انقلاب فرهنگی، و احمد رهدار، مدیر موسسه مطالعات اسلامی، ایران اینترنشنال، ۲۰ بهمن ۱۴۰۰) دادستان کل کشور نیز برای مبرا کردن جلاد، فضای مجازی را مقصر اعلام کرد تا جلاد با دغدغه کمتر آزاد شود. 

بدون توجه به پس‌زمینه‌های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی این قتل، این تساوی برقرار کردن بی‌پایه چه کارکردی دارد؟ پاسخ ساده، عادت دادن مردم به قساوت و سنگدلی است. 

بی‌رحمی، ابزار حکمرانی

از ویژگی‌های مشترک نظام‌های تمامیت‌خواه و اقتدارگرا، عادت دادن مردم به بی‌رحمی و سنگدلی است. مهم‌ترین  ابزار حکمرانی آنان خشونت و بی‌رحمی است و به همین دلیل، باید مردم را به این امور عادت دهند. کنترل ده‌ها میلیون نفر، اگر قرار بر اقناع و گفت‌وگو و پاسخ‌گویی در فضای آزادی بیان و دموکراسی نباشد، به خشونت و قهر وابسته می‌شود. با چند شاهد و دلیل، می‌توان اتکای این رژیم‌ها را به قوای قهریه و استفاده‌‌های مدام یا گه‌گاهی از آن‌ها برای ارعاب و ترساندن عموم، نشان داد:

۱- بیشترین بودجه کشور به این قوا اختصاص می‌یابد تا در داخل به سرکوب، و در خارج به گسترش‌طلبی مشغول باشند. این بودجه‌ها بعضا رسمی، و در بسیاری از موارد غیررسمی و ناشفاف هستند. 

۲- مدیران عمدتا از میان اعضای نهادهای سرکوب، مثل حراست‌ها و بسیجیان و سپاهیان و بازجویان، انتخاب می‌شوند، چون حکومت به آنان می‌تواند اعتماد کند و برای سرکوب‌های گه‌گاهی به آن‌ها نیاز دارد و باید به آن‌ها برای حفظ نظام پاداش دهد.

۳- هیچ محیط و سازمان و برنامه‌ای از حضور نیروهای قوای قهریه مثل بسیجیان خالی نمی‌ماند، سپاهیان در طول چهار دهه، به‌تدریج فرهنگ و اقتصاد و سیاست کشور را اشغال کرده‌اند، و بارزترین سیاست‌های آن‌ها نیز بگیروببند است.

۴- دستگاه تبلیغاتی مردم را مدیون آنان معرفی می‌کند، چون امنیت قبرستانی با خود به همراه آورده‌اند و کشور را چاپیده‌اند. آن‌ها به گسترش‌طلبی‌ها و آتش‌افروزی‌های سپاهیان که به فلاکت بیشتر مردم منجر شده است، افتخار می‌کنند. نهادهای قوای قهریه نیز برای قدردانی از این توجهات، هرگونه اعتراض را با مشت آهنین پاسخ می‌دهند تا منابع همچنان به سوی آن‌ها سرازیر شود.

۵- در قوای قهریه، از کودکان و نوجوانان استفاده می‌شود تا با مغزشویی، به قساوت عادت کنند. کودکانی که عاشق تفنگ هستند، به‌راحتی جذب سازمان‌های بسیج دانش‌آموزی می‌شوند و با عادت به کشتن و مجروح کردن و شکنجه و ضرب و شتم که در قوای قهریه جمهوری اسلامی ایران در جریان است، به نیروهای میدانی سرکوب تبدیل می‌شوند. هم در دوران جنگ و هم پس از آن، کودکان و نوجوانان در بسیج فعال بوده‌اند. 

روح‌الله ترابی، معاون فرهنگی قرارگاه پیشرفت و آبادانی کشور، در مورد به‌کارگرفتن کودکان در جنگ ایران و عراق می‌گوید: «بیش از ۵۵۰ هزار دانش‌آموز پسر به عرصه و کارزار جنگ در دفاع مقدس وارد شدند و همچنین بیش از این تعداد دانش‌آموز دختر نیز در عرصه‌های دیگر در دوران دفاع مقدس خدمت می‌کردند… از مجموع دانش‌آموزان رزمنده، ۳۶ هزار نفر شهید شدند و برخی از آنان مفقودالاثر هستند و بیش از ۸۵۶ نفر جانباز شدند.» (خبرگزاری مهر ۱۲ آذر ۱۳۹۸) حسین هژبری، معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش، نیز حدود ۱۰ سال پیش گفت: «سه میلیون و ۸۰۰ هزار دانش‌آموز هم‌اکنون عضو بسیج دانش‌آموزی کشور هستند.» (سر خط ۱۶ خرداد ۱۳۹۱)

۶- انتقاد از قوای قهریه و نهادهای سرکوب، خط قرمز است و کسی نباید اعمال خشونت‌آمیز آن‌ها را گزارش دهد. سرنوشت کسانی را که از رفتارهای قهری سپاه و بسیج و نیروی انتظامی انتقاد کرده‌اند، دنبال کنید تا ببینید انتقاد از این نهادها چقدر هزینه دارد. کسانی که در اعتراض به رژیم جدی هستند، مدام هدف ضرب‌وجرح قرار می‌گیرند. عوامل رژیم حتی از زن سالمند نحیفی مثل مادر ستار بهشتی نیز نمی‌گذرند. 

۷- کشتن زندانیان در زندان یا رسیدگی نکردن به زندانیان بیمار و به‌حال خود رها کردن آنان تا بمیرند، یکی دیگر از روش‌های عادت دادن مردم به بی‌رحمی و قساوت است. ستار بهشتی، مهرداد سپهری، امیدرضا میرصیافی، سینا قنبری، ارشاد رحمانیان، دانیال زین‌العابدینی، هدی صابر، زهرا بنی‌یعقوب، ابراهیم لطف‌اللهی، ولی‌الله فیض مهدوی، وحید حیدری، ناصر عیسی‌زاده، کاووس سیدامامی، سارو قهرمانی، و بکتاش آبتین، از جمله افرادی هستند که ظرف سال‌های گذشته در زندان جان خود را از دست داده‌اند.

بسیج عمومی با تنفر و خشونت

تمامیت‌خواهان عاشق خشونت و تنفر هستند، چون با این امور می‌توانند افرادی را به تحرک سیاسی وادارند و بسیج کنند. برانگیختن حس تنفر چندان سخت نیست، چون کافی است مشکلات و رنج‌های مردم را بر عهده افراد و گروه‌هایی خاص بیندازیم و آن‌ها را مقصر معرفی کنیم. مردمی که سنگدلی علیه همقطاران خود را ببینند، دیگر از اقدام برای احقاق حقوق خویش هراسان می‌شوند، و حکومت تمامیت‌خواه بدون چالش باقی خواهد ماند. جایزه دادن به خشونت، می‌تواند مشوق جدی برای ارتکاب بدان باشد؛ بالاخص اگر انتقام‌گیری هم در میان باشد. بی‌تفاوتی و خنثی بودن با توجیهاتی مثل «به سیاست علاقه‌ای ندارم»، می‌تواند اکثریت جامعه را فرا گیرد. عاملان خشونت در ایران، بدون استثنا پاداش‌های کلان گرفته‌اند؛ از بورسیه دکترا و استادی دانشگاه تا کارخانه و شرکت و ارز ترجیحی، از وزارت و وکالت تا مجوز روزنامه و پروژه‌های دولتی. 

سرمایه‌داری یا تمامیت خواهی؟

سوسیالیست‌ها این سنگدلی را به فردگرایی و ضروریات نظام‌های مبتنی بر سرمایه‌داری نسبت می‌دهند، اما تاریخ نشان می‌دهد که چپ‌ها که مخالف جدی سرمایه‌داری و فردگرایی هستد، در مقام حکومت با مردم چه کرده‌اند. در بحث فردیت، سنگدلی یک کارخانه‌دار منفرد در دادن کارمزد اندک به کارگران، اصولا با شکنجه مخالفان، اعدام آن‌ها، کشتار جمعی معترضان در وسط خیابان و میدان، و ربودن و کشتن و رها کردن در بیابان و جنگل قابل مقایسه نیست. جنایات چپ در چین و روسیه و کوبا و کره شمالی و اروپای شرقی، در محدوده‌های میلیونی بوده است.

دخالت نکردن حکومت در امور خیریه یا رسیدگی نکردن به فقرا، مردم را بی‌تفاوت بار نمی‌آورد، اما اعدام در خیابان و عادت دادن مردم به اعتراف‌گیری تلویزیونی و شکنجه و ترور و آدم‌ربایی، چنین می‌کند. استخدام جاسوس و خبرچین در میان مردم و دادن پاداش به آن‌ها که در همه حکومت‌های فاشیستی، کمونیستی، و اسلام‌گرا جاری بوده است، صرفا برای ایجاد ارعاب و شکاف و بدبینی میان مردم است. اینان نه‌تنها از بی‌رحمی و سنگدلی خود شرم ندارند، بلکه بدان افتخار می‌کنند. بی‌رحمی برای آن‌ها هم استراتژی و هم تاکتیک است. با بی‌رحمی است که می‌توانند مردم را همواره در شرایط ترس و کابوس از ناامنی برای خود و خانواده قرار دهند. اسلام‌گرایان روانشناسی توده‌ها را می‌دانند و به خوبی با تکرار قساوت و مجازات نکردن آن، مردم را به سکوت عادت می‌دهند. 

درس عبرت

هدف از اجرای احکام قساوتمندانه شریعت، مثل سنگسار، قطع انگشتان یا دست و پا، انداختن از کوه و اعدام با طناب‌ دار در ملاءعام، صرفا اجرای شریعت نیست، بلکه عادت دادن مردم به این گونه قساوت‌هاست. «گرفتن درس عبرت»، بدون عادت کردن به این امور ممکن نیست. کسی که بارها در مراسم اعدام شرکت می‌کند، هم به آن‌ها عادت می‌کند، و هم به‌تدریج تصور می‌کند که اعدام‌شدگان (با جرایم مختلف) عادلانه گرفتار و محاکمه شده‌اند. این تصور به ناظران کمک می‌کند که با اعدام‌شدگان هویت‌یابی نکنند و از هر گونه اقدامی که آن‌ها را در معرض چنین احکامی قرار می‌دهد، مثل مخالفت با حکومت، پرهیز کنند. 

حتی یک صحنه بوسه یا در آغوش گرفتن از تلویزیون حکومتی پخش نمی‌شود، اما هر صحنه خشونت‌آمیزی، اگر مربوط به دشمنان فرضی نظام باشد، از تلویزیون جمهوری اسلامی ایران پخش می‌شود. در نمایش عشق محدودیت‌ها صددرصد، و در نمایش خشونت صفر‌درصد است؛ مگر آن که آن خشونت به ضرر نظام باشد. 

تکمیل چرخه‌های عادت به سنگدلی

طرح قانونی که مجلس در مورد منع نگاهداری از انواع حیوانات در خانه (حتی لاک‌پشت و گربه و خرگوش) یا انتقال در خودرو می‌خواهد به تصویب برساند، جز عادت دادن مردم به قساوت نیست، چون اگر افراد حیوانی را در حال مرگ در خیابان ببینند، نمی‌توانند او را به دامپزشک برسانند، حیوانات خانگی خود را باید در کوچه‌ها رها کنند تا بمیرند، و حیوانات رها شده را نیز زیر پروبال نگیرند، چون جریمه می‌شوند و حیوانات را از آن‌ها می‌گیرند تا خلاص‌شان کنند. کسی که در برابر حیوانات چنین رفتاری داشته باشد (تحت الزامات قانونی و جریمه)، تبعا برای دیدن کشتن انسان‌ها به دست حکومت، آماده‌تر خواهد بود.  

رفت وآمد مدیران و وعده‌های امید دادن به مردم، به هیچ وجه از سرکوب دائمی منتقدان نکاسته است. در شش ماه اول دولت رئیسی، بازداشت و مرگ زندانیان در زندان متوقف نشده است. اخراج استادان منتقد، دوباره مثل دوران احمدی‌نژاد اوج گرفته است. دولت رئیسی حاکمیت عوامل سرکوب را در حکومت ولایت فقیه تکمیل کرده است، چون علاوه بر قوای مقننه و قضاییه، قوه مجریه را نیز اکثرا عوامل سرکوب (نظامیان، بازجوها، عوامل سرکوب خیابانی، امنیتی‌ها) در اختیار گرفته‌اند. استانداران دولت رئیسی همه از همین جنس هستند. 

کارکرد همه نهادهای قوای قهریه، از قوه قضاییه و نهادهای امنیتی تا سپاه و نیروی انتظامی و بسیج، چیزی جز عادت دادن شبانه‌روزی مردم به خشونت و زورگویی و قلدرمآبی نبوده است. کسانی که نتوانند این رفتارها را درونی کنند و با آن‌ها کنار آیند، به اختلالات روانی دچار می‌شوند. یکی از دلایل درگیر بودن یک چهارم جمعیت ایران با اختلالات روانی، زورگویی و قلدری و تمسک به زور شبانه‌روزی از سوی قوای قهریه است. 

از: ایندیپندنت 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.