آمدی جانت به قربانم…ولی
چند تن از مقامات فرهنگی حکومت اسلامی در حال اصلاح ادبیات
آقای به ظاهر محترمی است. نمیدانم وزیر ارشادشان است یا مسئول فرهنگ استان. در کلیپی که برای من آمده مشغول صحبت است که آخرش میگوید:
خدایا چنان کن سرانجام کار
که ما خشنود باشیم و تو رستگار
پیش از انقلاب قرار بود خدا خشنود باشد و ما رستگار. قرارمان وارونه شده، وزن مصراع هم به فاک فنا رفته.
برای همین خبرنگار ما با شتاب برای مصاحبه با این شخصیت فرهنگی و شعرشناس و خدادوست اعزام شد تا بیش از پیش از علت گماردن ایشان به این سمت مهم فرهنگی سردربیاورد.
-آقای محترم، چی شد که این شعر را عوضی خواندید؟
-نه خیر، درسته. شما توجه نداری که شعرهای حافظ در نسخههای مختلف چند جور نوشته شده. مال من اینجوریه.
-کدام نسخه را شما داری؟
-نسخه چی؟
-نسخه دیوان حافظ.
-چطور مگه؟
-این بیت اصلاً مال حافظ نیست.
-هست.
-نه جانم. از نظامی است.
-غیر ممکنه. مال حافظه.
–خیر قربان از نظامی است.
-خیر، حافظ. شاید مال موقعیه که رفته بوده سربازی.
-شما شعر دیگه ای هم از حافظ بلدید؟
-بعله. آمدی جانت به قربانم، ولی حالا چرا؟
-دوباره لطفاً.
-دوباره آمدی جانت به قربانم، ولی حالا چرا؟
-این اصلش مال شهریار است.
-نه خیر. اصل و فرع و بهرهاش مال حافظ است.
-خیر، شعر معروف شهریار است. البته نه اینجور که شما خواندید.
-مال حافظ است. شاید مربوط به زمانی است که رفته بوده تبریز. عاشق یکنفر بوده به اسم ولی. ولی ولی دیر اومده.
-دیگر از کی شعر بلدید؟
-از جامی.
-بخوانید لطفاً.
-جامی است که عقل آفرین میزندش.
-عجب. معنیش را هم میدانید؟
-البته که. شاعر اینجا اطلاعرسانی میکند. یکنفر قلدری بوده که جامی را میگرفته میزده. دیوونه بوده ولی اسمش را گذاشته بودند «عقل آفرین» برای مسخره. مردم نمیدانستند چه کسی را میزند، تا اینکه خیام شفافسازی میکند و با یک شعر راهبردی میگوید این شخص جامی است که «عقل آفرین» دارد او را میزند.
-پس مصراع مال جامی نیست.
-نه خیر، مال حافظه.
-خیام!
-نه خیر، مال زمانیست که حافظ رفته بوده نیشابور.
-چرا این آقای عقل آفرین جامی را میزده؟
-برای اینکه پول از جامی میخواسته. مفتخور بوده. نمیرفته کار کنه. مثل نامبرده.
-نامبرده کیست؟
-نامبرده یکنفر بوده که با حقوق برادرش زندگی میکرده، تا اینکه صدای سعدی درمیاد. با یک بیت حسابشو میرسه.
-چی میگه؟
-بهش میگه نامبرده!، بدبخت، برادرت کار میکنه، مزدش مال خودشه، مال تو نیست. هرکی کار میکنه، خودش مزد میگیره نه برادرش… شعرش الان یادم نیست.
-دیگه چه شعرهایی بلدید؟
-عاشق دوبیتیهای باباطاهر عریانم. همش را از بر دارم.
-یکیش را بخوانید لطفاً.
-روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پر و بال بیاراست
چون نیک نظر کرد پر خویش در آن دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست
-این که از باباطاهر عریان نیست.
-پس از کیست؟
-از ناصرخسرو.
-عجیبه. خیلی شبیه باباطاهر عریانه. پس لابد ناصرخسرو لخت بوده وقتی این دوبیتی را میگفته.
-این که دوبیتی نیست، قصیده است.
-باشه، من فقط دوبیتش را بلدم.
-سؤال آخر: با کدامیک از مقامات رژیم خویشاوندی نزدیک دارید؟
-معذرت میخوام سؤال ناموسی نداشتیم.
-ببخشید؟
– به قول شاعر: کمال همنشین در من اثر کرد – وگرنه من همان جاکم که هستم.
-جاکم؟ یا خاکم؟
-نه خیر، جاکم…. شاید هم یک حرفش افتاده باشه.
***
از: ایندیپندنت