سحرگاه ۱۱ اسفند به روایت مهدی خدایی

دوشنبه, 5ام اسفند, 1392
اندازه قلم متن

mehdi khodadi

زمان بازداشت من، نیمه شب ۱۱ اسفند ماه سال ۱۳۸۸ بود. هنگامی که در حال خروج از منزل بودم، توسط نیرو‌های لباس شخصی ‌اطلاعات سپاه پاسدران بازداشت شدم. وقتی دلیل بازداشت خود را جویا شدم و درخواست کردم که حکم بازداشت را به من نشان دهند، از میان چندین حکم، برگه ‌‌ای را نشان دادند که در آن اتهام من را “اقدام علیه امنیت ملی‌کشور” عنوان کرده بودند! پس از بازداشت بدون آن که از محل انتقال خود اطلاع داشته باشم، با دستبند و چشم بند به زندان منتقل شدم. بر اساس تجربه ی بازدشت پیشین، متوجه شدم که در زندان اوین هستیم و هنگامی که در سلول انفرادی قرار گرفتم با دیدن موکت سبز و دیوار سنگی ‌آن، به یاد تصویری از محمد علی‌ابطحی در اینترنت افتادم که وی را در حال قرآن خواندن در سلول انفرادی بند ۲-الف سپاه نشان می داد؛ اما تا ۱۰ روز بعد از بازداشت، بازجویان هیچ اطلاعی از محل بازداشت، به من ندادند و تنها پس از این که کاملاً مطمئن شدند مطلع ام که کجا هستم، تایید کردند که در بند ۲-الف سپاه واقع در زندان اوین به سر می برم. شب نخست از رفت و آمد‌هایی ‌که در راه رو و بند صورت می‌ گرفت، متوجه شدم که دیگر دوستانم نیز بازداشت شدند. به هنگام بازجویی ها هم صدای محبوبه کرمی، ابوالفضل عابدینی، نوید خانجانی و نصور نقی ‌پور را می‌شنیدم. روز اول بازجویی تنها به ضرب و شتم و تلاش برای گرفتن ایمیل‌ ها و پسورد آن ها اختصاص داشت…

نخستین سوال ‌ها در مورد عضویت و مسئولیت ‌های بچه‌ ها در مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران و نیز ارتباط بچه ‌ها با یک دیگر بود؛ همزمان از اتاق‌ های بازجویی کنار، صدای بازجویان را که به سر محبوبه کرمی فریاد می‌کشیدند، می‌شنیدم .

من بیش تر در مورد بخش دانشجویی مجموعه و جلسات دفاع از حق تحصیلی، که پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ در تهران و چند شهر دیگر برگزار کرده بودیم و نیز دیدار‌هایی‌که با دیگر اعضای مجموعه داشتم، بازجویی شدم. البته این سوالات همراه با ضرب و شتم و تهدید بود؛ تهدید به اعدام و استفاده از شوک الکتریکی ‌و هم سلولی با قاچاقچیان با تاکید بر این که ممکن است روزی چند مرتبه به من تجاوز کنند. (واقعا دلیل این برخورد‌ها را با فعالان حقوق بشر متوجه نمی شدم) تنها زمانی‌که از ضربات مشت آن ها تقریبا بیهوش شدم، جلسه ی اول بازجویی به پایان رسید! و به سلول خود منتقل شدم. تا ۱۰ روز آینده هیچ کس به سراغم نیامد و در آن ۱۰ روز از جداری که پایین درب سلولم بود، شاهد رفتن دیگر دوستان به اتاق بازجویی بودم. بعد‌ها هنگامی که با نصور نقی‌ پور، عبدالرضا احمدی و ابوالفضل عابدینی در یک سلول قرار گرفتم، متوجه شدم که اتفاقاً در مورد ضرب و شتم ‌ها بسیار خوش شانس بودم و در مورد بقیه ی دوستان این رفتار حتی تا ۳ روز و با همان سوالات و درخواست ‌ها ادامه یافته بود. شاید بیش تر از همه ی ما در این میان، فشار روحی ‌و روانی ‌به نصور نقی ‌پور وارد می شد؛ بازجویی ‌های نصور به دلیل لکنت زبانی‌که داشت، مدت زمان زیادی طول می ‌کشید و به دلیل شرایط بازجویی‌ ها و افزایش استرس ‌ها، گاهی ‌تکلم به شدت برای وی سخت می شد. بازجویی‌های نصور حدوداً از ساعت ۹ صبح تا ۸ شب -تنها با یک وقفه ی کوتاه برای نهار- ادامه داشت. هربار که به بازجویان نسبت به این برخورد‌ها و رفتار‌ها اعتراض می کردیم و تاکید می کردیم که این رفتار‌ها با ما به عنوان فعالان حقوق بشر درست نیست و بر خلاف قوانین اساسی‌ و موضوعه ی کشور و هم چنین منشور حقوق بشر سازمان ملل است، متاسفانه توجهی ‌صورت نمی‌ گرفت و همان روال ادامه داشت. بارها نسبت به حبس در سلول انفرادی، استفاده از چشم بند و عدم ارتباط با خانواده و وکیل اعتراض کردیم، اما به این اعتراضات هم هیچ توجهی‌نمی ‌شد. متاسفانه فشار‌های روحی‌ و روانی، ‌آن چنان شدت گرفت که گاهی ‌آرزو می کردیم برای رهایی از آن فشار‌ها، مورد ضرب و شتم قرار بگیریم! برخورد تحقیر آمیز بازجو‌ها و حتی نگهبان ‌ها با دوستان بهائی ما از جمله ایقان شهیدی و نوید خانجانی که آن ها را نجس می‌دانستند، برای ما بسیار آزار دهنده بود. حتی به هنگام بازجویی ‌ها، خودکاری را که بهائیان استفاده می کردند، از خودکار دیگران جدا می کردند و یا نگهبانان بند ۲-الف در سرویس‌ های بهداشتی، دمپایی جداگانه ‌ای برای آن ها تعیین کرده بودند.

از سوالات بازجویی‌ ها چنین بر می ‌‌آمد که هیچ گونه اطلاعاتی ‌در مورد ما و فعالیت ‌های مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران نداشتند؛ تو گویی ابتدا بازداشت کرده بودند و سپس به دنبال دلیل بازداشت می‌گشتند! ابتدا از ارتباط ما به عنوان اعضای مجموعه با کشور‌های گوناگون از جمله آمریکا و انگلستان صحبت می کردند و این که با اطلاع رسانی در مورد کشته ‌ها و زخمی‌ های جنبش سبز، سعی ‌در تحریک مردم داشتیم؛ اما در نهایت عنوان کردند، گناه ما، به رغم آن ها، سیاه نمایی علیه جمهوری اسلامی از طریق انتشار موارد نقض حقوق بشر در کشور بود. هر بار که در بازجویی‌ ها تاکید می‌ کردم که اگر سیاه نمایی هم صورت گرفته حاصل عملکرد عاملین و آمرین آن بوده و تمام فعالیت ما مطابق قوانین اساسی ‌است و هیچ کاری بر خلاف آن انجام نداده ایم، اما هربار پاسخ جمله ای بی معنی و بی مفهوم بود: “شما صلاحیت تفسیر قانون اساسی‌را ندارید!”

در ادامه برای اخذ اعتراف تلویزیونی بسیار تحت فشار قرار گرفتیم. اعترافی که در مورد برخی ‌از بچه ‌ها، از جمله عبد الرضا احمدی، به زور ضرب و شتم کسب شده بود. اما بازجوی من ابتدا با وعده ی آزادی و سپس با تهدید به حبس طولانی مدت سعی ‌داشت که برای گرفتن اعتراف تلویزیونی من را تحت فشار قرار دهد که در نهایت موفق به این کار نشد. بازجو‌ها پس از این که در مورد روند کار مجموعه و مستقل بودن آن مطلع شدند، سعی ‌داشتند افراد را نسبت به عدم همکاری و قطع ارتباط با این نهاد حقوق بشری پس از آزادی، قانع کنند و برای رسیدن به این مقصود به ابزار‌هایی ‌از جمله تهدید افراد، بدبین نمودن افراد نسبت به یک دیگر و یا منستب کردن اتهامات اخلاقی‌ به دیگر اعضا، متوسل می‌شدند. برای هر فردی هم به فراخور شرایط روحی ‌و اعتقادات مذهبی‌ وی، روش‌های متفاوتی را به منظور قطع همکاری انتخاب می کردند.

در تمام این دوران آن چه بیش از همه تعجب آور بود، این بود که: در بازداشت های گسترده‌ ای که در ۱۱ اسفند ماه ۱۳۸۸ رخ داد، گاهی ‌افراد به صورت اشتباهی و به دلیل تشابه اسمی بازداشت شدند و جالب تر این که یکی‌از دوستان به نام آقای “سما نورانی” طی‌ چند جلسه به جای خانم “سما بهمنی” که از دیگر دوستان ما بود بازجویی شده بود و بازجویان متوجه این اشتباه نشده بودند! این مورد و موارد این چنینی گواه شتاب زدگی و بی‌ برنامگی در برخورد با فعالان حقوق بشر در آن مقطع زمانی ‌بود.

از: خط صلح


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.