سقوط یک روشنفکر، عمیقتر از این نمیتواند باشد که وقتی اکثریت قریب به اتفاق ملتی نشان دادهاند که از تجاوز و زورگوئی یک رهبر خودکامه به ستوه آمدهاند، به او نصیحت کند که با اجرای توصیههای او، ادامه حضور خود در قدرت را تضمین کند
روشنفکر، در بنیاد کسی است که توانائی نظر افکندن بر چشماندازهای دورتر و عمیقتر را داشته باشد. کسی که از این ویژگی برخوردار است، در نظامهای خودکامه، چارهای جز آن ندارد که بر قدرت باشد. علتش هم روشن است: نظامهای خودکامه، برای پایداری بیشتر خود، میکوشند چشماندازها را تیره و آبها را گلآلود کنند. پس رودرروئی میان روشنفکر واقعی و نظام خودکامه، از همینجا اجتناب ناپذیر میشود.
نظامهای خودکامه، برای مقابله با روشنفکر معترض، تنها به خشونت متوسل نمیشوند، بلکه از راهها و ابزارهای متفاوتی استفاده میکنند. اما ابزار کار روشنفکر، تنها اندیشه و گفتوگو هم باشد. در این حوزه، مسیر نگاه روشنفکر است که چگونگی بحث او را روشن میکند. برخی روشنفکران، در نگاه به چشماندازها، روزگار مردمان معاصر خود را میبینند که زیر فشار نظامهای خودکامه هر روز بیشتر از پای میافتند. غایت این گروه از روشنفکران، کمک به رهائی این معاصران است. پس در سخن گفتن با خودکامگان نیز، در جایگاه بیانکننده خواستها و رنجهای این ازپای درآمدگان وارد صحنه میشوند. در نتیجه، اگر حتی به جائی برسند که بخواهند به خودکامگان پند و اندرزی هم بدهند، میکوشند آنان را متوجه نتایج خودکامگیهاشان کنند. مثلا با استناد به نمونههای تاریخی، به آن ها نشان بدهند که در صورت ادامه ستم، چه سرنوشتی را در انتظار دارند.
حضور و سخن این گروه از روشنفکران، معمولان خوشایند خودکامگان نیست. به همین دلیل است که آنها، تا هرزمان که به مردم نظر دارند، باید روی تحریمهائی از سوی خودکامگان حساب کنند. کمترین این تحریمها، میتواند قطع نان باشد. از این رو است که انتظار ما از روشنفکرانی که زیر سلطه حکومتهای خودکامه زندگی میکنند، کمتر میشود. ما میپذیریم که آنها، در چنین شرایطی با احتیاط عمل کنند، گاهی بر انتشار آثار و افکارشان کمتر اصرار بورزند و حتی در مواقعی سکوت کامل اختیار کنند، تا از وزن خطری که سنگینی می کند، بکاهند.
این تفاهم را، برای روشنفکری که در خارج از مرزهای جغرافیائی حکومت مخاطب خود زندگی میکند، نمیتوانیم داشته باشیم. زیرا که فشاری بر گرده او نیست و حکومت خودکامه، توانائی آن را ندارد که نان و زبان او را قطع کند. پس اگر روشنفکری در خارج از محدوده قدرت یک نظام خودکامه، در نگاه به جامعه خود، بر مردم، خواستها و رنجهای آنان چشم بست و تنها خودکامگان را، خیرخواهانه و مجیزگویانه مخاطب قرار داد، باید دلیل دیگری داشه باشد. دلیلی که یا از “منافع ویژه” مایه میگیرد و یا از توهم.
گروه دیگری از روشنفکران هستند که فارغ از محل زندگی و مصونیت یا آسیب پذیری خود در برابر فشارها، اصولا در نظر افکندن به چشماندازها، کاری به مردمان معاصر خود ندارند، بلکه مسائل معاصر خود را هدف میگیرند و نگاهشان هم تنها به قدرت است. این گروه از روشنفکران، حتی اگر خواستار تغییر باشند، این تغییر را تنها در “بالا” ممکن میدانند. این گرایش، به ویژه در روزگارانی که “اراده مردمان برای تغییر” به چنبره تردید گرفتار شده است، بیش از همیشه رشد میکند.
در چنین شرایطی، روشنفکری که تغییر را تنها از بالا باور دارد، جایگاه اجتماعی خود را به عمد یا به سهو فراموش میکند و در ناخودآگاه خود به این احساس میرسد که میتواند با رعایت زبان گفتار خودکامگان و پند و اندرز دادن به آنان، آنها را به تغییر رویه و مدارا وادار کند. به این ترتیب، کسی که حالا دیگر در تعریف نهائی از روشنفکر به “روشنفکرنما” تنزل کرده، در سودای مشارکت در قدرت به مشاطه گر قدرت تبدیل میشود.
روشنفکر مشاطه گر، از آنجا که حل مشکلات جامعه خود را مشروط به حل تضادهای میان جناحهای حاکم میداند، در نقش “چینی بند زن” هم ظهور میکند و میکوشد اجزای از هم پاشیده هیئت حاکمه را به هم بند بزند. در اینجا است که روشنفکر مشاطه گر، دیگر خود را نه خارج از حاکمیت، که درست در میانه آن میبیند.
این خطر، به ویژه زمانی تشدید میشود که روشنفکر مشاطهگر احساس کند انسانهائی نیز، در چارچوب یک تشکیلات سیاسی یا صنفی پشت سر او هستند. آنوقت، روشنفکر مشاطه گر، معامله گر هم میشود و به دامچاله این توهم میافتد که میتواند انسانهای پشت سر خود را، به عنوان مهرههای خود وارد شطرنج سیاسی کند. پس در عالم خیال، دیگر در خانه خود نیست. بلکه بر سر میز مذاکره با قدرت نشسته و با آن نه بر سر این موضوع که مردم چه میخواهند، بلکه بر سر این موضوع که چه باید کرد تا مردم از شرایط موجود راضی باشند، گفتوگو میکند.
روشنفکر مشاطهگر، هنگامی که به این ورطه سقوط کرد، نه تنها برای دیگران، که برای خود نیز بسیار خطرناک است. او، تا زمانی که در عالم خیال مشغول چانه زنی با قدرت است، به دیگران آسیب میزند، اما خود با خطری جدی روبرو نیست. اما از آنجا به خطر میافتد که در پیامهایش، دائما علامت میدهد که «به توصیههای من گوش کنید، تا کمک تان کنم از بحرانی که در مواجهه با مردمان گرفتارش شدهاید رهائی یابید.»
و یک روز میشود که خودکامگان، اگر از آن نوع باشند که ما داریم و تجربه کردهایم، چینی بند زن مشاطه گر را به مذاکره هم دعوت میکنند. اما نه با خود، که با عاملان خود. چه بسا تکرار همان نقشهای که برای دکتر قاسملو رهبر حزب دموکرات کردستان چیدند و اجرا کردند.
سقوط یک روشنفکر، عمیقتر از این نمیتواند باشد که وقتی اکثریت قریب به اتفاق ملتی نشان دادهاند که از تجاوز و زورگوئی یک رهبر خودکامه به ستوه آمدهاند، به او نصیحت کند که با اجرای توصیههای او، ادامه حضور خود در قدرت را تضمین کند. وقتی کار یک مدعی روشنفکری به این مرحله از سقوط رسید، خودکامه را در موقعیتی قرار داده است که با او میتواند همه کاری بکند: هم دعوت به خیانت و همکاری با وعدههای فریبنده، هم در صورت لزوم، از میان برداشتن او. زیرا که اگر چنین کسی از میان برداشته شود نیز، کسی از میان رفته است که دیگر اعتباری در میان مردم ندارد.
این فرضیات، در صورتی درست است که منافع شخصی و خانوادگی یک روشنفکرنما با حاکم خودکامه قبلا گره نخورده باشد. اگر چنین باشد، دیگر بر او حرجی نیست. میتوان گفت که ما نه با یک چهره که با یک ماسک روبرو هستیم.
از: گویا