حسن بهگر
حکومت های استبدادی به واسطه ی سرکوب مخالفان عمر دراز دارند به ویژه اگر زمینه ی دینی داشته باشند ولی این بدان معنا نیست که ابدی باشند. جمهوری اسلامی ۴۵ سال عمر کرده ولی اکنون با بحران هایی روبروست که بقایش را بصورت جدی تهدید می کند.
جمهوری اسلامی در زمینه ایدئولوژی خود در داخل کشور شکست خورده است و در میان کشورهای اسلامی با وجود محبوبیت نسبی به سبب حمایت از فلسطین، احتمال همه گیرشدنش با توجه به ذات شیعه بودنش امکان ندارد. تنها چیزی که برایش مانده دفاع از کشور درصورت حمله ی خارجی است آن هم با توجه به سابقه تخریبش در زمینه امت سازی در حقیقت خودش مدد کار بیگانه شده است. از این رو اضطراب مردم در مورد تمامیت ارضی درست است ولی رژیم خودش یک بخش از مشکل است. با توجه به همین آشفتگی ها و بی نظمی های موجود، جمهوری اسلامی خود زمینه ای برای بوجودآمدن یک آلترناتیو حکومت مقتدرنظامی شده و بارها این مساله در مباحث داخلی عنوان شده است. در این حکومت، افزون بر خرابی اقتصادی و فساد گسترده ی غیرقابل کنترل حتا صحبت از امنیت ادعایی هم لرزان است. ایران در محاصره گروه های سنی و تکفیری است و تضمین امنیتش فقط چاره ی نظامی ندارد بلکه مستلزم رسیدگی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیز است.
حکومت با توجه به از دست دادن مشروعیت خود پس از سرکوب های مکرر که انتخابات های نمایشی اخیر هم مؤید آن بود به ناچار در رسانه ها و صدا و سیما برای بسیاری از خودی ها اجازه انتقاد داده است تا به اصطلاح سر این دیگ جوشان را کمی باز کند تا از انفجار آن جلوگیری نماید.
این گفتار درمانی در شرایط نابهنجار اقتصادی که رانت خواران حکومتی چون زالو خون مردم را میمکند چاره ی درد نیست. فروش اموال غیر منقول دولتی تحت نام مولد سازی آخرین ضربه به اقتصاد درمانده و دلالی کشور زده است.
از آنجا که بنیاد این حکومت بر خدعه و فریب است کماکان حاضر به عقب نشینی در هیچ زمینه ای نیست. حاضر به مشارکت مردم در سرنوشت خود نیست و شهامت اعتراف به اشتباهات خود را ندارد. در اوایل سال های ۴۰ محمد رضا شاه توسط کارشناسان آمریکایی متوجه شد که کشور در آستانه ی سقوط است و مجبور به اصلاحات ارضی و غیره شد تا توانست چند سالی دوام بیاورد. جمهوری اسلامی در انقلاب ۵۷ با وعده یک حکومتی بهتر و شایسته تر از حکومت شاه به حکومت رسید و در نهایت اعتراف کرد که خدعه بود و به خواست های شیخ فضل الله نوری قبل از انقلاب مشروطیت برگشت و در این سال ها به ضرب سرکوب و زندان حکومت کرده است. اگر شعار مرگ بر آمریکا و اسراییل را از رژیم بگیریم هیچ گفتمان امروزی برای مردم نداشته و همه چیز را زیر آن پنهان کرده است. بگذریم که این شعار هم نمی تواند ابدی باشد و هرگز برای آن راه حلی ارائه نکرده است. برای نمونه امروز که مبادله آتش مستقیم بین اسراییل و ایران رخ داده این وضعیت خطرناک تا کی می تواند ادامه یابد؟ ادامه جنگ هزینه های جانی و مالی دارد آن هم برای ملتی که هشت سال با عراق جنگیده و صدمات بسیاری دیده است. حکومت کوشش می کند دفاع از کشور و میهن را برتر نشان دهد که البته برتر هم هست ولی چرا حالا برای رژیم مهم شده است؟ چرا این همه سال ملت ایران را در فقر و تنگدستی نگاه داشته و کمک های مادی به کشورهای مسلمان دیگر را ترجیح داده است؟ طبقه متوسط کشور نیمه جان شده و طبقه ی جدید آقازاده ها با اتومبیل های آخرین سیستم جولان می دهند. پرسش اینست که طبقه جدید پروارشده از ثروت نفت چقدر به روحانیت وفادار است؟ آیا آنها حاضرند در این جنگ از جان و مال خود مایه بگذارند؟ در جنگ ایران و عراق بسیاری از آقازاده ها در جنگ شرکت نکردند و عازم تحصیل در خارج شدند و در حال حاضر نیز بخش بزرگی از آنها در خارج از ایران بسر می برند و برخلاف منافع ملی فعالیت می کنند. برای نمونه از تاجران مأوا گزیده درکانادا و اروپا و آمریکا بگذریم؛ بازرگانان مستقر در امارات که بخشی از حاکمیت را هم تشکیل می دهند هرگز علیه ادعای ارضی امارات موضع نمی گیرند و حتا دولت را هم نمی گذارند که اعتراض کند و مضحک آنجاست که در عوض به روسیه و چین اعتراض می کنند. بیش از ۶ تا ۷ میلیون نفرخارج از کشور داریم که ناچار به ترک کشور و ریشه کن شده اند.
چقدر خرابکاری و ترور در کشور توسط عوامل داخلی صورت گرفته است؟ چند نفر به جرم جاسوسی محاکمه و اعدام شده اند؟ به تازگی معاون وزیر دفاع به جرم جاسوسی و گرفتن میلیون ها پول از انگلستان اعدام شد. هنوز مهاجرت و فرار از کشور ادامه دارد و هنوز رژیم مشوق است که ناراضیان را بفرستد خارج تا از شرشان راحت شود و حتا از بازگشت به وطن هنرمندانی که در سن کهنسالی هستند وحشت دارد.
ازقوانین شریعت و سنت روحانیت چیزی باقی نمانده و همه بازیچه مصلحت رژیم گشته و فقط به حفظ حجاب اجباری متوسل شده اند تا مردم را هر روز بیازارند و بر تنفرشان بیفزایند. بگذریم که رژیم فاقد رهبری مورد پذیرش مردم و حتا اکثریت روحانیان است. با مرگ خامنه ای این شکاف و تضاد عمیق تر خواهد شد. ایران منزوی شده و هنوز در تحریم است و حکومت دایم مشغول تصفیه بوده و اکنون با کممبود افراد قابل و مورد اطمینان روبروست.
خیزش های مردمی که با قربانی شدن بسیاری از جوانان و مجروح شدن و زندانی شدن بسیاری مواجه شده است بدون رهبری و انسجام کافی بوده و فرصت را برای سوء استفاده ی عوامل بیگانه فراهم کرده است و همچنان این خطر تا زمانی که اپوزیسیون مستقل شکل بگیرد باقی است.
مداخله خارجی همراه با تکه تکه شدن کشور است و مردم ایران اگر صبوری بیشتری کرده اند با احساس خطر دراین رابطه بوده است ولی حکومتگران آزمند و حریص بیش از پیش بخود غره شده اند و همچنان به خواست مردم بی توجه اند و به چپاول مشغولند.
همه چیز حکایت از تغییر دارد. فشار روزافزون داخل و خارج این را به عیان می گوید. انحصارگرایی دینی جایی ندارد و جدایی دین از سیاست در حوزه ها علمیه هم مطرح و از آن دفاع می شود. بخش بزرگی از نوگرایان مذهبی با آمیزش دین و سیاست مخالفند و بارها آن را متذکر شده اند. تجربه نزدیک به نیم قرن جمهوری اسلامی نشان داد که حکومت دینی نه تنها به هویت ملت ایران و همبستگی آن یاری نرسانده و به رفاه و اقتصاد ایران کمکی نکرده بلکه نخست به خود دین و متولیان دین اسیب زده و مهمتر از همه زمینه های خطرناکی از گسست های قومی، دینی، جنسیتی و فاصله طبقاتی را برای کشور فراهم آورده است. گفتمان سیاسی کنونی بر مبنای پلورالیسم سیاسی، دموکراسی و لائیسیته بهیچوجه با گفتمان جمهوری اسلامی سازگار نیست اگر رژیم امروز تسلیم نشود فردا به زور باید به سرنگونی رضا بدهد.
چهارشنبه – ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
۲۰۲۴-۰۴-۱۷
از: ایران لیبرال