تاجزاده – شازده: پیوند دو حاشیه نشین برای مرکز نشین شدن

دوشنبه, 7ام خرداد, 1403
اندازه قلم متن

Mahmoud_Delkhasteh_2.jpg

محمود دلخواسته

یک نکته:

در دنیای عجیبی زندگی می کنیم. از یک طرف جولیان آسانژ، در دموکراسی انگلستان، به جرم هویدا کردن اسرار، در زندان امنیتی بل مارش لندن در حال پوسیدن است و هیچ اطلاع و تماس و پیامی را به خارج نمی تواند بفرستد و از طرف دیگر در رژیم استبدادی ایران از داخل زندان پیام گفتگو و همکاری آقای تاجزاده ( ۱) با براندازهای دخیل بسته به ضریح آمریکا و اسرائیل، در خارج کشور رسانه ای می شود و آب از آب تکان نمی خورد. انگار رژیمهای دموکراتیک و استبدادی ماهیت خود را با هم عوض کرده اند و جورج اورول باید مزرعه حیوانات خود را باز نویسی کند.

و اما مقاله:

اصلاح طلب و پهلوی طلب: دو لبه یک قیچی

واقعیت سیاسی از زمان ظهور اصلاح طلبان دولتی، (و بخش مهمی از غیر دولتی ها که نقش شترمرغ را بازی می کنند) اصلاح طلبان در داخل و سلطنت طلبان در خارج، در رابطه ای اورگانیک، مانند دو لبه قیچی در جهت جدا کردن و فاصله انداختن میان نیروها عمل کرده و همیشه جنبشهای انقلابی ایرانیان را به شکست کشانده اند. اندیشه راهنمای آنها این است: «دیگی که برای من نجوشد، سر سگ درآن بجوشد!» از یک طرف اصلاح طلبان هستند که هر تغییر ساختاری و سرنگونی استبدادی که خود از پایه گذاران آن بوده اند را برای خود خطری حیاتی دیده اند، برای همین مردم را از انقلاب ترساندند و به همین دلیل جنبش سبز را زندانی شعار «رای من کو؟» کردند زیرا که چنین شعاری، استبداد را به رسمیت می شناخت و فقط از آن تقاضای خواندن رای خود را می کرد. و مهمترین دلیل آن نیز این است که می دانند که در زمانی که فضا باز شود و آنها به روی صندلی داغ افکار عمومی بنشینند، دیگر نمی توانند دست به جعل و تحریف گذشته خود دست بزنند و دروغ بر دروغ بیافزایند و جامعه ملی و بخصوص نسل جوان را فریب دهند. از این رو، به بخش بزرگی از جامعه ملی باوراندند که رژیم ولایت مطلقه فقیه اصلاح پذیر است و در نتیجه بیش از ۲۵ سال جامعه را منتظر آمدن سواری که نبود تا بیاید کرده نگاه داشته و در نتیجه فرصت عظیم تاریخی را که رای دادگاه میکونوس فراهم کرده بود از دست جامعه ربودند. در آخر کارهم بنابر قاعده قدرت که « تقسیم به دو کردن و حذف یکی» بود، ایشان نیز به همراه دیگران حذف و زندانی و از قربانیان رژیمی شدند که خود در تبدیل آن به ضد انقلاب و باز سازی استبداد و اینبار در شکل مذهبی آن نقش داشتند.

البته برای پنهان کردن تاریخ و گذشته سیاسی خود، نیاز به دستبرد و جعل و بگونه ای مرتب بازتولید بخصوص دوران مرجع انقلاب داشتند. در همین رابطه بود که حدود ۳ سال پیش، وقتی آقای تاجزاده دوباره دست به جعل تاریخ دوران مرجع انقلاب زدند و از جمله نوشتند:

«مشروح مذاکرات مجلس خبرگان و نیز برگزاری آزاد انتخابات در دور نخست مجلس و ریاست جمهوری اول، آنهم پس از تصویب قانون اساسی، بیانگر آن است که بنای انقلاب و رهبری فقید آن و نیز مبنای تشکیل دولت و مجلس در جمهوری اسلامی انتخابات آزاد بود که متاسفانه پس از آغاز تروریسم کور و گسترده فرقه رجوی به محاق رفت.»

در پاسخ ایشان گزارش آقای علی امیر حسینی، مشاور رئیس جمهور بنی صدر و رابط ایشان با آقای خمینی را آوردم که نشان می داد حدود ۷۰ درصد در انتخابات تقلب رخ داده است و اینگونه کشور دارای مجلسی شده است که ۷۰ درصد آنها که به مجلس راه یافته اند، تقلبی می باشند:

«…انتخابات دور اول مجلس در ۲۴ اسفند ماه ۵۸، انجام پذیرفت. (۷) شدت دخالت‌ها و دستکاری‌های حساب شده و از پیش طراحی شده به حدی بود که موجی از شکایات و اعتراضات همه گیر را برانگیخت. آقای داریوش فروهر در اعتراض به تقلبات و تخلفات انتخاباتی به تاریخ ۲۶ اسفند ماه، از دولت شورای انقلاب استعفا کرد، ۲۷ اسفند ماه شاهد اعتراضات وسیع شخصیت‌های سیاسی و احزاب مختلف بود. از ۱۷۳ حوزه از جمع ۲۴۲ حوزه‌ای که انتخابات در آنان انجام گرفته بود، سیل شکایات مستند و مستدل، به دفتر ریاست جمهوری و وزارت کشور، روانه گشت… دفتر ریاست جمهوری متعاقب تشکیل این هیأت، پرونده شکایت واصله از ۱۷۳ حوزه را به این هیأت ارجاع نمود، پس از این، اینجانب در تماس مرتب جهت پیگیری این شکایات با هیأت متشکله بودم. دراین میان، آقای توانا کار رسیدگی به حوزه‌های ارجاعی را به پایان برد و گزارشی مستند به حجم سی و اندی صفحه را تقدیم رئیس جمهور کرد. وی با ذکر شواهد و بینات فراوان، مخدوش بودن انتخابات حوزه‌های مورد رسیدگی را اعلام و بطور نمونه نظر به ابطال قطعی انتخابات تهران و ساوه داده بود…. این گزارش عیناً به هیأت هفت نفره تسلیم گردید و مورد توجه و استفاده این هیأت قرار گرفت. این هیأت در طول کار خود موفق به رسیدگی جامع قریب به چهل حوزه انتخاباتی شد که از این تعداد، ۱۶ حوزه را تأیید و در مورد مابقی، رأی به ابطال داد؛ از جمله از حوزه هایی که در معرض ابطال قرار گرفت، حوزه تهران بود که این هیأت یافته‌های خود را مطابق با گزارش آقای توانا یافت.» (۲)

البته آقای تاجزاده حتما اینها و بسیار بیشتر از اینها را می داند. ولی از آنجا که هدف ایشان از فعالیت سیاسی از همان زمان که سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را بهمراهی دیگر خشونت ورزان براه انداختند و بعد از کوشش سازمان در مقابله با آیت الله طالقانی که در نتیجه آن، بنی صدر آنها را از خود طرد کرد و از زمانی که به همراه “یارانشان” در کودتای خرداد ۶۰ ( ۳) نقشی فعال داشته و شب و روز در پی یافتن و ترور اولین رئیس جمهور تاریخ وطن بودند، قدرت را اصل دانسته و می دانند.

البته و از آنجا که «قدرت» بنا بر قاعده و پویایی آن اخلاق ندارد و معلمانی چون آقای خمینی داشته اند یعنی فردی که در بکار گیری زبان فریب و نیرنگ، ماکیاول را نیز درس می داد، ایشان نیز در دروغگویی و بکارگیری زبان فریب هواداران خود ید طولایی دارند. به همین علت است که در زمانی که ادعای گفتگوی آزاد را می کردند، بگونه ای با وجود پیشنهادها، مرتب از انجام بحث آزاد با بنی صدر فرار می کردند. این در حالی بود که بنی صدر بنا بر روش خود، همیشه از بحث آزاد، از جمله با ایشان، استقبال می کرد. علت فرار آقای تاجزاده، باهوش بودن و مسئولیت ناپذیری ایشان بود. چرا که می دانستند که نمی توانند جلوی قاضی هم معلق بازی کرده و در حضور بنی صدر باز هم به روال این سالیان، داستان سازی کرده و روی حقایق را بپوشانند.

رضا پهلوی، لبه دیگر قیچی

این را هم می دانیم که هر زمان که در ایران جنبش رخ داده است، بعد از چندی آقای رضا پهلوی موش خود را داخل دیگ انداخته و فریاد انا شریک سر داده اند و باز می دانیم که هر بار این فریاد رسانه ای شده، جنبش فروکش کرده است. نمونه آخر آن جنبش انقلابی مهسا/سیمرغ/۴۰۱ بود که با زبان فریبِ وحدت بین جمهوری خواهان و پهلوی خواهان، یعنی وحدت دو جریانِ یکی رو به جلو و دیگری جریان رو به عقب، در جامعه، ایجاد ابهام و در نتیجه، مانع از پیوستن اکثریت جامعه ملی به جنبش شدند و اینگونه جنبش بجای گسترش، فروکش کرد. گویا این کافی نبود که با «تویت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» هم به آن سکته وارد کردند. در نتیجه بخش رو به افزایشی از نسل جوان به نقش مخرب ایشان پی برده و اینگونه ایشان به حاشیه رانده شدند.

حال سوال این است که چرا آقای تاجزاده که در جنبش انقلابی مهسا، مانند دیگر اصلاح طلبها به حاشیه رانده شد، در همکاری با آقای مهدی نصیری، کوشش کردند تا ایشان را از حاشیه به مرکز دعوت کنند، تا آقای رضا پهلوی در لندن در جمع خودی ها ببرند و بدوزند و سخنانی را که به ایشان آموخته اند تکرار کنند؟

پیوند دو حاشیه نشین برای مرکزنشین شدن

آیا ایشان فکر کرده بودند که همکاری و همراهی دو حاشیه نشین، آنها را مرکزنشین می کند؟ آیا ایشان از آنجا که می دانستند آقای رضا پهلوی فاقد هر گونه توانایی در اندیشیدن، سازماندهی و گفتار و بسیج می باشند، می توانند از ژن ایشان برای قدرت استفاده و به عنوان نردبان از شازده استفاده و بعد که به پشت بام قدرت رسیدند نردبام را به پایین بیاندازند تا ایشان بازهم به ولگردی ها و خوش گذرانی های خود از ثروت به غارت رفته وطن ادامه دهند؟ ولی به چه بهایی؟

آیا این فرض بر بدبینی بنا شده است؟ پس بهتر است که سوال را بگونه ای دیگر طرح کنم:

آیا واقعا آقای تاجزاده، آقای رضا پهلوی را نمی شناسند؟ اگر نمی شناسند و قصد نزدیکی به ایشان را دارند که اوج بی خردی سیاسی است و اگر می شناسد که اوج بی اخلاقی سیاسی است.

یعنی آقای تاجزاده نمی دانند که آقای رضا پهلوی، مظهر شرم ملی، فساد، دخیل بسته به ضریح کاخ سفید و دیوار ندبه است؟

یعنی ایشان نمی دانند که آقای رضا پهلوی خود را شاه قانونی ایران می دانند (۴ ) و از قبل، خانم نور را به عنوان ولیعهد خود تعیین کرده اند؟ ( ۵)

یعنی آقای تاجزاده نمی دانند که ایشان همیشه در پی برانگیختن حمله نظامی به وطن بوده اند و در بعد از حمله ۷ اکتبر هم مکرر تکرار کرده اند که سر اختاپوس در ایران است و باید آن را زد؟ ( ۶)

آیا ایشان نمی دانند کسی که همیشه کوشش در برانگیختن آمریکا به حمله نظامی بوده است، خائن بوطن است و اگر آمریکایی بود و اینکار را در مورد آمریکا انجام می داد، بر طبق قانون اساسی آمریکا دستگیر و محاکمه می شد و براساس شدت خیانت و اینکه در کدام ایالت محاکمه شود، حداقل مجازات ایشان ۵ سال زندان بود و حداکثر آن اعدام؟ ( ۷)

پاسخ هر چه باشد، در بهترین حالت نشان از فردی دارد که از روی ناشی بودن به کاهدان زده باشد. به همین علت است که آقای رضا پهلوی را «مدوسای ایران» توصیف کرده ام:



« در تاریخ اسطوره ای یونان، هیولایی وجود دارد به نام مدوسا که وقتی چشمش به کسی می افتد، آن فرد را سنگ می کند.

رژیم خیانت، جنایت و فساد خوب می داند که آقای رضا پهلوی صهیونیست بوسه زن بر دیوار ندبه (که نتانیاهو فقط حاضر می شود این فرد بی شخصیت را تنها چند دقیقه ای در آبدارخانه خود ببیند وعکسی گرفته شود) چنین وضعیتی را پیدا کرده است. رژیم می داند که به علت سابقه سیاسی و از زمانی که در دوران ریگان، سازمان سیا ایشان را در برابر دوربین نشاند تا پیامی خطاب به مردم با عنوان “من برخواهم گشت” را بخواند، به نمادی از وابستگی محض، فساد محض و بی کفایتی محض تبدیل شده است. بنا براین نزدیک شدن به ایشان همان و مرتکب خودکشی سیاسی شدن همان. اگر بخواهیم از ادبیات دینی استفاده کنیم، اینگونه می شود گفت که استبداد حاکم می داند که هر کسی که دستش به ایشان بخورد، درجا نجس می شود!

به همین علت، در اوج جنبش انقلابی مهسا/سیمرغ ایران، برای شکستن آن و تمام کردن تاثیر سیاسی مخالفان خود، کوشش کرد تا به اسم “وحدت”، آنها را به این آقا نزدیک کند. پس با پرکردن اطراف ایشان از جان نثاران سابق آقای خمینی و خامنه ای و کسانی که اینک خاک آستان “رضا شاه دوم” را طوطیای چشم خود کرده اند، توانست جنبش را از اوج، فرود آورد. اینگونه بود که با «توئیت گیت» و «وکالت گیت» و «پیمان مهسا گیت» با یک تیر دو نشان زد: هم سکته ای به جنبش وارد کرد و هم فرصت طلبهای بی اخلاق و بی کفایتی که دور و بر ایشان جمع شده بودند را اگر نه به سنگ، بلکه به زامبی تبدیل کرد. زامبی هایی که هنوز فکر می کنند زنده اند و هنوز بر کره خاکی سیاست منشاء اثر.

ولی حال که می بیند کار پیمان مهسا ای ها به «زامبی ستان» کشیده شده است، در پی آن است تا دیگرانی را که فکر می کند هنوز منشاء اثری می توانند باشند را وارد این زامبی ستان کند. در اینجاست که ناگهان شعار «از شاهزاده تا تاجزاده» را ورد زبانها می کنند و آقای مهدی نصیری که در تمام عمر سیاسی اش همیشه از پاسداران ارتجاعی ترین جریانها در داخل استبداد مذهبی بوده است، ناگهان خواب نما می شود و آب توبه بر سر می ریزد و رژیم با سلام و صلوات پاسپورت بدست ایشان می دهد و از وطن خارجش می کند. اینگونه، ایشان حال از وطن خارج شده، شمشیر بدست می گیرد تا رژیمی را که زندگی و هویت و همه چیزش را از آن دارد کن فیکون کند. البته راه این کن فیکون کردن را نیز می یابد و پیشنهاد جبهه مشترک اصلاح طلبان سابق با آقای رضا پهلوی را می دهد تا تاجزاده (ها) دستشان را در دست شاهزاده گذاشته تا همانگونه که آقای خمینی قبرستانها را آباد کرد، ایشان نیز «زامبی ستان» و «نجس ستان» را آباد کند.

خلاصه اینکه بنظر می رسد که این یکی از آخرین ترفندهای دستگاه اطلاعاتی رژیم باشد و تله ای است و پرستویی است، ریش دار، برای به زامبی تبدیل کردن این آقایان و خانمها.» ( ۸)

 

البته امکان اینکه آقای تاجزاده، اینها را نداند نزدیک به صفر است. بنا براین سوال این است که چرا در همکاری با آقای مهدی نصیری و دیگرانی را که فعلا نمی شناسیم، مرتکب چنین خبطی شده اند؟ آیا واقعا خبطی است که از سر اعتیاد به قدرت انجام شده است و اینگونه برنامه اطلاعات رژیم را پیش برده اند؟

واقعا ایشان نمی دانند که چاه کن همیشه ته چاه است؟ ! یادتان هست که چگونه هوشِ بازاریِ آقای رفسنجانی سبب شد که رفیق بی کفایت خود را در مقام مطلقه فقیه بنشاند تا او سلطنت کند و خودش حکومت و اینگونه رفیق ۵۰ ساله تاجبخش را استخری کرد؟ آیا از سرنوشت او نمی خواهید درس بگیرید؟

آقای تاجزاده و امثال آقای تاجزاده ها، واقعا از جان این مردم چه می خواهید؟ شما هنوز بعد از نزدیک به نیم قرن کار سیاسی که بیشتر آن در ساختن و حفاظت از ستون پایه های استبداد و سرکوب صرف شده است، در بهترین حالت، هنوز نمی خواهید بفهمید که در کشوری با وضعیت ژئوپلیتیک ایران، استقرار مردمسالاری بدون لحاظ کردن اصل آزادی و استقلال که دو روی یک سکه و مکمل یکدیگر می باشند، غیر ممکن است؟ اگر این را می فهمیدید و می دانستید که در ایران و از قبل از مشروطه هم، دو جریان «استبداد و وابستگی» و «آزادی و استقلال» در برابر یکدیگر ایستاده اند و هر بار اولی با کودتا و همکاری قدرت خارجی، دومی را به عقب رانده است، آنگاه موقعیت خود در برابر این دو جریان را بگونه ای مشخص می کردید تا هوادارانتان دقیقا ببینند که مواضعتان چیست و چه می خواهید؟

آقای تاجزاده! شما با لاس زدن با ژن سالاری که ژن دو کودتاچی و دو دیکتاتور را در خود دارد و در پی استقرار دیکتاتوری سوم پهلوی می باشد و از قبل گارد آهن و چماقداران خود را در لندن و واشنگتن و دیگر شهرها آماده کرده است که تعرضات جنسی خود را از آقای هالو شروع کرده اند و هیچ نشده وعده اعدام مخالفان خود را می دهند و می خواهند استخوانهای مصدق کبیر را از قبر بیرون کشیده و آتش بزنند، آن مقدار آبرویی را هم که بدست آورده بودید، از دست دادید. برایتان متاسف هستم. ولی این نوع مواضع را و شفاف شدن ماهیت افراد و جریانها را برای جامعه ملی ایران مفید می دانم. اینگونه جامعه به روشنی می بنید که دو جریان در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. جریانی که در پی به نتیجه رساندن جنبشهای ۱۳۰ ساله ایرانیان برای استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن مستقل و آزاد است و جریانی که رو به عقب دارد و بازسازی استبدادی وابسته و دیکتاتوری سوم پهلوی مد نظر اوست. شما می توانستید از طریق نقد صادقانه تاریخ سیاسی خود و قطب نمای عمل و اندیشه سیاسی خود را حقوق انسان و حقوق شهروندی و حقوق انسان به مثابه عضوی از جامعه جهانی قرار دادن، جبران مافات کرده و با قرار گرفتن در صف جریان مصدقیِ استقلال و آزادی ، در طرف نیک تاریخ قرار بگیرید. ولی نگاه ماکیاولی به سیاست داشتن و چشم از قدرت بر نداشتن سبب شد که آن اندکی را نیز که بدست آورده بودید، بسوزانید و زندگی کردن در زیان را انتخاب کنید. آیا دوستانی دارید که به شما نهیب بزنند که به خود آیید؟ امیدوارم.

 

m_delkhasteh@yahoo.co.uk

 

 

(۱)

https://www.iran-emrooz.net/index.php/news2/114483/

(۲)

https://news.gooya.com/2021/06/post-52870.php

(۳)

https://www.zeitoons.com/89156

 

(۴)

https://www.tribunezamaneh.com/archives/148592

(۵)

https://www.youtube.com/watch?v=jk-2pL6k1KQ

(۶)


https://www.independentpersian.com/

(۷)
https://constitution.congress.gov/browse/essay/artIII-S3-C1-1/ALDE_00013524/#:~:text=Article%20III%2C%20Section%203%2C%20Clause,on%20Confession%20in%20open%20Court.

(۸)

https://www.akhbar-rooz.com/241474/1403/02/29/

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.