شاپور، فرزندی از فاتح آباد
در تیرماه سال ۱۲۹۳ خورشیدی (ژوئن سال ۱۹۱۴ میلادی)، شاپور بختیار در روستایی، در دامنه کوههای سر به فلک کشیدهی زاگرس ـ میان کوه کلار و سبزکوه ـ چشم به جهان گشود. این روستا پس از پیروزیهای پدر شاپور در جریان جنگهای مشروطه و نامیده شدن او به «سردار فاتح»، فاتح آباد خوانده شد.
مادر او «نازبیگم» و پدرش «محمدرضا»، هر دو از اعضای برجستهی خاندانی بزرگ از ایل و تبار بختیاری بودند. آن دو در ابتدا صاحب دختری (بنام طلعت) میشوند که در هفت سالگی از دنیا میرود. پس از او شاپور زاده میشود و از آن پس، پسر دیگری بنام ایرج که در کودکی درمیگذرد.
مادر در هفت سالگی شاپور از دنیا رفته و از همسر بعدی پدر، برادری تولد مییابد (عبدالرسول) که هم امروز در اروپا زندگی میکند.
شاپور، در زمان تحصیل در اروپاست که از اعدام پدر در ایران باخبر میشود. اما زندگی این خانواده فراز و نشیب بسیار دارد و آشکار است که سربلندی و آزادگی بختیاریها، به ویژه خانواده شاپور در تاریخ عصر ما با ستیز علیه استبداد و عقبماندگی گره خورده است.
«علیقلی خان سردار اسعد» عموی مادری شاپور از جنگاوران شاخص انقلاب مشروطه و یکی از دو تن رهبران کشور پس از برکناری محمدعلیشاه قاجار بود. «نجفقلی خان صمصامالسلطنه» پدربزرگ مادری و دولتمرد میهنپرست و آزادیخواه هم، نخست وزیر اوان مشروطه و باطل کننده واقعی قاعدهی ننگین کاپیتولاسیون «امکان قضاوت کنسولی بیگانه» بود.
بختیاریها در آن انقلاب ملی، تا حد مقابله مسلحانه در برابر مستبدین پیش رفتند. آنان اسلحه را برای مبارزه علیه حکومت مطلقه و ارتجاعی محمدعلیشاه و متحدش شیخ فضلالله نوری به کار بردند و بعدها در چارچوب نظام مشروطه، اگرچه با روش ادارهی کشور و اعمال دیکتاتوری موافق نبودند، از جنگ و گریز و ایجاد ناامنی پرهیز نمودند.
سردار اسعد و سردار فاتح (پدر شاپور) در دوران دیکتاتوری رضاشاهی جان باختند، همانگونه که تنی چند از بزرگان بختیاری پیش از این زمان به اشارهی ناصرالدینشاه بدستور ظلالسلطان کشته شده بودند. شاپور بختیار نیز تا آخرین لحظهی زندگی که وقف ایران و ایرانی بود، مبارزه و مقاومت کرد و سرانجام در سن ۷۷ سالگی در سال ۱۹۹۱ در سورن (حومهی پاریس) جان باخت.
بختیار فرزند کوهستان
شاپور بختیار، فرزند کوههای سرسخت زادگاهش بود و سخت استوار و مقاوم و بلندطبع. دلبستگی به طبیعت و کوه و کمر را همهی کسانی که کوهنوردی تعطیلناپذیرش در ارتفاعات شمال تهران و جاهای دیگر دیدهاند به یاد دارند.
در جوانی و بهنگام دانشآموزی در لبنان هم ترک عادت نکرد و حتی یک بار کوههای فاصله میان بیروت و فلسطین تا مرز ترکیه را پیمود.
بعدها در زمان اقامت در حومهی بدون ارتفاعات پاریس بجای کوهپیمایی پارک وسیع «سن کلوو» را برای دویدن برگزیده بود.
به خلاف بدگویی «روحالله خمینی» که بختیار را بیابانی توصیف کرد، او در واقع مرد کوه وکمر بود و اگر از «بیابانی» بودن، سبعیت و خشونت را بخواهیم استخراج کنیم، به وصفالحال خمینی میرسیم که با آن خشکمغزی و درندگی، گویی از بیابان آمده، بلکه پسماندهی آن بادیههای جهل و جنون دیرین بود.
بختیار اهل ادب و هنر
شاپور، در خاندانی پا بعرصهی وجود گذاشت که در میان آنها اهل فضل و ادب کم نبودند. پدرش با او قرار گذاشته بود، هر بار که سی بیت از اشعار شعرای نامدار را از بَر کند اجازه خواهد داشت بورزش مورد علاقهاش، اسبسواری بپردازد و بیسبب نبود که او نزدیک به ده هزار بیت شعر از حفظ داشت و بیشتر گفتهها و نوشتههایش را با شعر میآراست.
همانگونه که اعلامیه مشهور آغاز نخستوزیریش را با بیتی از «رعدی آذرخشی» چنین بپایان برد:
من مرغ طوفانم، نیندیشم ز طوفان
موجم نه آن موجی که از دریا گریزد
بیتردید در میان دولتمردان ایرانی روزگار ما کمتر کسانی بودند که در زمینههای فرهنگ و ادب و هنر بتوانند با او مقایسه شوند.
در خانهاش در تهران، کتابخانه بزرگی برپا کرده بود که کتابهای بازمانده از پدر نیز در آن میان بود. این کتابها همراه با بسیاری آثار قدیمی و باارزش ایرانی و بیگانه و نسخههای خطی، پس از غلبه خمینی، توسط اراذل و اوباش، بآب انداخته شد و به سنت وحشیان فاتح شسته و پاکسازی گشت.
در دورههای استبداد، کسانی چون بختیار تحمل نمیشدند. گمنام وگرفتار بودند. با این حال گویی تاب مستوری نداشتند و سر از هر روزن برمیآوردند. فرهنگ شش جلدی معین که بارها و بارها بچاپ رسیده از همان چاپهای نخست در چهار یا پنج جا از شاپور بختیار بعنوان هنرشناس (صاحبنظر در مورد انواع کمیاب چینی عهد صفویه و صاحب جُنگهایی در این زمینه) یاد میکند و این یادآوریها آنهم از نامهای ممنوعه و این اغتنام فرصتها، فقط از بزرگانی چون محمد معین ساخته بود.
سخن از ذوق و هنردوستی بختیار بود. اگر به موسیقی علاقه داشتید میتوانستید با او براحتی در همه زمینههای پر پیچ و خم موسیقی ایرانی یا کلاسیک غربی به گفتگو بنشینید و یا در مورد تابلوهای نقاشی و از یاد نبریم نقش قالیهای ایرانی، با او گرم صحبت شوید.
بزرگواری و تعادل
بختیار، بینهایت مؤدب و فروتن بود و جز یکی دو مورد استثنایی با دوستان بسیار قدیمی، با همه به لفظ جمع سخن میگفت. به کسی نمیتاخت. بیشتر گوش میداد.
به خلاف آنچه برخی دشمنانش آوازه دادند بهیچوجه یکدنده و لجوج نبود. فراموش نکنیم که ثابت قدمی و استواری در پیمان را نباید با تعصب جاهلانه یکی گرفت. بزرگوار و بلندطبع بود. تا آنجا که توانست و امکانات مالیاش اجازه میداد از این و آن دستگیری کرد. محفل گرمی داشت و سفرهاش برای همه باز بود و قطعاً بسیاری بیاد دارند و شاید خلق و خوی ایلی راهنماییاش میکرد. سر میز غذا خود آستینها را بالا میزد و با فروتنی و گشادهرویی از این و آن پذیرایی میکرد. هیچ فهرست ممنوعهای در خورد و خوراک و نوشاک نداشت مگر اصراف و بیهودهخواری. اهل دود و دم هم نبود و حتی سیگار هم دود نمیکرد و آنچه از این ناحیه از سوی بدخواهانش که بعضاً خود معتاد و مبتلا بودند پراکنده شد، نادرست بود.
از شهرکرد تا پاریس
بختیار در شهرکرد آموزش دبستانی را آغاز کرد و سپس به اصفهان رفت (دبیرستان صارمیه). از آن پس به راهنمایی پدر برای ادامه تحصیل راهی بیروت شد. در آنجا زبان عربی را آموخت و زبان فرانسه را که پیشتر در ایران و نزد یکی از دبیران دبیرستان (پدر گالو فرانسوی) آغاز کرده بود تکمیل کرد و آنگاه به فرانسه رفت و وارد دبیرستان مشهور لوئی لوگراند (Louis Legrand) در پاریس شد. در همان زمان بود که خبر اعدام پدر را باو دادند و به ناچار به ایران برگشت و پس از چند ماه در بازگشت به فرانسه آغاز به تحصیل دانشگاهی کرد. بختیار در دانشگاههای مهمی چون سوربن در زمینه فلسفه و حقوق و علوم سیاسی به تحقیق و آموزش پرداخت و به عنوان زبان دوم با آلمانی هم آشنا شد. پایاننامهی دکترایش زیر عنوان «رابطهی میان قدرت سیاسی و مذهب در جوامع باستانی» از سوی هیأت بررسی پایاننامهی دکترا به سرپرستی ژرژ سل (که بعدها در جریان ختلاف ایران با انگلستان در نهضت ملی شدن صنعت نفت از مشاورین ایران بود) بخوبی پذیرفته شد. همینطور ژیدل که او هم از استادان بختیار در پاریس بود.
در همین زمان در سال ۱۹۳۹ همسری فرانسوی (مادلن) برگزید و آنان در فرانسه و سپس در ایران صاحب فرزندانی شدند: گی (گیو)، ویوین، پاتریک، فرانس. گی از قرار چندی پس از مرگ پدر دچار بیماری سختی شد و درگذشت. ویوین نیز بلافاصله پس از کشته شدن بختیار دچار ایست قلبی گشته و جان سپرد. پاتریک هم اکنون در امریکا زندگی میکند و متأسفانه بیمار است. فرانس هم در امریکا زندگی میکند.
بیفزاییم که پس از ازدواج نخستین و جدایی بعدی، بختیار در آخرین دههی زندگی، با همسر دوم (بانو شهین تاج بختیاری) پیمان زناشویی بست و آخرین فرزند او به نام گودرز در کنار نوهها از جوانترین افراد خانواده است.
بختیار اندیشمند خستگی ناپذیر
او در سالی بحرانی ـ ۱۹۱۴ ـ که آغاز جنگ جهانی اول و سال آشوبها و ترورهای مهم سیاسی بود زاده شد. فرانسوا فردیناند ولیعهد اتریش در سرایوو به قتل رسید و بسیاری همین رویداد را نقطهی آغاز آن جنگ میشناسند.
ژان ژورس رهبر سوسیالیست صلحطلب معروف فرانسوی نیز در همین زمان به دست عوامل جنگطلب ترور شد.
در ایران چند سالی از پیروزی انقلاب مشروطه میگذشت و بختیاریها نقش مهمی در اداره امور کشور ایفا میکردند. با پایان گرفتن جنگ و وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه و بهم خوردن تعادل قدرتها در ایران، حضور مستقیم قدرت روس و انگلیس پایان گرفت و در شرایط ایجاب حکومت مقتدر در ایران، رضا شاه پهلوی حاکم مطلق ایران شد.
شاپور بختیار در این حال و هوا، برای تحصیل عازم خارج از کشور شد و دیدیم چگونه بستگان نزدیکش چون سردار اسعد و سردار فاتح نابود شدند. پس او نمیتوانست دلخوشی برای نزدیکی به نظام رضاشاهی داشته باشد.
در فرانسه با دمکراسی آشنایی بیشتری یافت و گرایش او به سوسیال دمکراسی بویژه در سالهای قدرت گرفتن «جبهه مردمی» (Front Populaire) و امثال لئون بلوم، اعتقاد او به آزادی و رفاه عمومی و لائیسیته را راسخ کرد. او خلاف بسیاری از دیگر ایرانیان که در اروپا از انترناسیونال کمونیسم سر درآوردند، شخصاً هوادار دمکراسی بود و مبارزه با فاشیسم و نازیسم و فرانکیسم را وظیفه خود به حساب میآورد و عملاً در این مبارزات شرکت کرد. او از جمله ایرانیان کنجکاوی بود که به هر جا و نزد هر فرقه و مکتبی سر میزد تا سر از پیچیدگیهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی درآورد. از نزدیک باشخصیتهای برجستهای چون هانری برگسون (فیلسوف)، پل والری (شاعر) و یا فلیکس گایار (نخستوزیر بعدی فرانسه) دوستی و نشست و برخاستها داشت. حتی یک بار فرصتی یافته و در یک مجلس سخنرانی، آدولف هیتلر را از نزدیک دیده و به حرکات جنونآسایش خیره شده بود. اما شاپور خود را در چارچوب ایدئولوژیها و مسلکها و فرقهها و مدعیان تصاحب حقیقت محض زندانی نمیکرد. بختیار در کتاب «یکرنگی» از این دوره چنین یاد میکند: «پیوستن من به آن نهضت انگیزهی ایدئولوژیک نداشت و صرفاً برای شرکت در آزادسازی فرانسه بود». و خواهیم دید که بعدها پس از درهم ریختن دولت مصدق، از بقایای جبهه ملی و هواداران مصدق «نهضت مقاومتی» تشکیل شد که بختیار هم از گردانندگان آن بود و البته شرایط آنزمان ایران را نمیشد با اوضاع و احوال فرانسه زیر اشغال بیگانه یکی دانست و آن مبارزه و مقاومت هم در فکر و هم در عمل، محدود در چارچوب نظام مشروطه و دعوت قدرتمندان جدید به تمکین از قانون اساسی بود.
۱۹۴۶ ـ بازگشت به ایران
بختیار کمی پس از پایان جنگ دوم جهانی و بعد از یازده سال اقامت پربار در فرانسه راهی ایران میشود. تحصیلات مفیدی در زمینه حقوق و علوم سیاسی و فلسفه انجام داد. با جنبههای گوناگون زندگی غربی به ویژه در زمینههای اجتماعی و سیاسی برخورد مستقیم داشته، همسرش فرانسوی و با نخستین فرزندان در شرایط ایام جنگ زندگی کرده و در عین حال در مبارزات علیه بلایای قرن چون فاشیسم و نازیسم مشارکت داشته و دمکراسی را به خوبی فهمیده است.
ظاهراً در ایران موقعیت مناسبی در انتظارش است. دختر عمویش ثریا (پدرش خلیل اسفندیاری از بختیاریهای سرشناس و سفیر سابق ایران در رایش سوم و مادرش بانویی آلمانی) ملکه ایران است. پسر عمویش تیمور وارد ارتش شده و مدارج ترقی را میپیماید و معلوم نیست واقعاً بدنبال چه هدفی است که سرانجام پس از دوران مصدق از عناصر و عوامل مهم سرکوب میشود و هم اوست که سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را برای حفظ و حراست رژیم ایجاد میکند. البته عاقبت بخیر نشده و عوامل همان ساواک او را که برای مخالفت عملی با شاه در عراق مستقر شده بقتل میرسانند. همین ساواک را ربع قرن بعد شاپور بختیار منحل میکند. امنیت رژیم خمینی هم ایجاب میکند که تشکیلات امنیتی جدید که ترکیبی از بقایای ساواک با آدمهای رژیم تازه است، خود شاپور را هم از میان بردارند.
باری شاپور بختیار در سال ۱۹۴۶ (۱۳۲۴) وارد صحنهی اصلی نبرد و زندگی، یعنی ایران میشود و فرصتی هم مییابد تا با شاه جوان دیدار کند و حتی تمایل او به گشایش اوضاع و دمکراسی را احساس نماید، ولی رابطه در همین جا قطع میشود.
قبول مسئولیت
بختیار بزودی وارد وزارتخانهی تازه تأسیس «کار» شده و برای اداره امور مربوط به اصفهان میرود. او گذشته از تلاش برای انجام وظائف معمول و روزمره اداری میکوشد برای بهبود وضع زندگی و رفاه کارگران کارهایی صورت بدهد. ولی به مانع نیرومند حزب توده برخورد میکند. حزب توده دولتی در دولت بود و کارها را به روش استالینی پیش میبرد. یک بار بختیار مجبور شده بود شخصاً برای جمعآوری تصویرهای لنین و استالین در کارخانهها و کارگاهها عمل کند و بهر صورت موفق شد برخی نیات رفاهی خود را پیش ببرد.
پس از تجربه کار در اصفهان مأمور ادامهی انجام وظیفه در استان حساس و نفتی خوزستان شد. این بار نه خود را مقابل حزب توده و حضور نامرئی ولی پررنگ روسها در اصفهان میدید بلکه در برابرش کمپانی نفت انگلیس و ایران (BP) تره هم برای دولت ایران خرد نمیکرد. اهتمام بختیار در رسیدگی به کارها و بهبود بخشیدن به وضع سخت زندگی کارگران، با مصالح کمپانی انگلیسی هماهنگی نداشت. کارشکنی میکنند. پروندهسازی میکنند و او را در آستانه بازداشت و اخراج از خوزستان قرار میدهند. این بار میکوشد با محبوبیتی که پیدا کرده بفعالیت پارلمانی بپردازد. مدارکی برایش سر هم میکنند (اشاره به سناریوی اسناد چمدان سدان) که حتی عامل انگلستان قلمداد میشود. بدگویان و بدخواهان قلمفرسائیها میکنند و بهر صورت مجبور میشود خوزستان را ترک کند. بد نیست بدانیم که برای ادارهی کار خوزستان، جانشینی معرفی میکنند که از سال ۱۳۲۵ شمسی با او دوست بود و بعدها نیز این دو یکدیگر را ترک نمیکنند. حتی در زمان نخستوزیری او معاون بختیار است. این جانشین محمد مشیری یزدی است که در تهیهی همین یادداشتها هم حضور دارد.
باری بختیار به تهران بازمیگردد و با تجربههای کار در اصفهان و خوزستان آماده انجام وظیفه است. مصدق در پست نخستوزیری بافراد کارساز و دانا و درستی چون او نیاز دارد. بختیار اکنون عضو حزب ایران هم هست و دیگر هیچ دلیلی وجود ندارد که مصدق به جعلیات گوش فرا دهد. بختیار در سمت معاون، کفیل و همه کارهی وزارت کار و در واقع مشاور امور اجتماعی وکارگری مصدق میشود. تهیه و تنظیم قانون کار و بیمههای اجتماعی به همت او، نشان دهنده کاردانی و احاطه او بود. قانونی که تا دورهی حکومت اسلامی با اندک دستکاریهای بیمورد، نافذ بود.
پس از مردادماه ۱۳۳۲
با پایان گرفتن دوران دولت مصدق، به شرط قبول وضعیت جدید، از سوی سرلشگر زاهدی برای وزارت کار دعوت شد که نپذیرفت و بهر حال پس از آن بختیار اجازهی خروج از کشور را نداشت و چند هم بار به زندان رفت. ولی کوشید جبهه ملی را با ارزشهای روز و اصول دمکراسی و محتوای پیشرو انقلاب مشروطه هم افق نگهدارد. خاصه آنکه تجربههایش در زمینههای گوناگون خصوصاً مسائل اجتماعی و کارگری و یا در ارتباط با دانشگاه تهران که آن زمان قلب زنده مبارزه علیه رژیم بود بدو یاری میداد. و البته برای گذران زندگی خود و خانواده، محروم از مشاغل دولتی به بخش خصوصی روی آورد و در هر جا که رفت کارساز و مورد اعتماد بود. در این دوره مدیریت کارخانه نساجی کازرونی و شیشه قزوین (آبگینه) را بعهده گرفت که در هر دو مورد با دخالت و اشارهی ساواک خانهنشین شد.
بختیار علیرغم ممنوعیتها، به مبارزه سیاسی در حزب ایران و بالطبع در جبهه ملی ادامه داد و در سوابق سیاسیاش جز اتهامات بیپایه هیچ نکته مبهم و یا نامطلوبی نمیتوان یافت.
در هر حال بختیار در عین صداقت و توانایی در آری یا نه گفتن، مصالح سیاسی و حزبی را رعایت کرده و از کسانی نبود که به هر بهانه از خود رفع مسؤولیت نماید. برای نمونه در یکی از روزهای برگزاری مراسم ۱۶ آذر، دانشگاه تهران در مقابل دولت قرار گرفت و دانشجویان به علت اعتراض به بازداشتها دست بتحصن زدند. بختیار همان زمان به دانشگاه رفت و علیرغم گرایش شخصی، تصمیم هیأت اجرائی دائر بر شکست تحصن را باطلاع همگان رسانید. او از جانب دانشجویان متهم به سازش شد ولی مسئوولیت ابلاغ آن تصمیم را به عهده گرفت و البته بعدها در این زمینه سخنی گفته نشد.
باز نمونهای دیگر از رویکردهای بختیار را بازبینی کنیم. پس از وقوع غائله (پانزده خرداد) افراطیون مذهبی و اوباش در سال ۱۳۴۲ برهبری روحالله خمینی، دولت برخی از آن جماعت را از میان برداشت و سران جبهه که آن زمان در زندان بودند بصرف ضدیت با دولت، قصد اعتراض داشته و مهیای حمایت از خمینی میگشتند ولی با مخالفت امثال صدیقی و بختیار آنها بمقصود نرسیدند. بختیار در آن هنگام نظر داده بود: «با رژیمی که زبان ما را بسته و بزنجیرمان کشیده است کنار نیامدهام. با آنهایی هم که میخواهند بر دوش مذهب استبداد تازهای سوقات بیاورند، کنار نخواهم آمد».
بختیار و مصدق
شاپور بختیار به مصدق، همچون یک مربی و رهبر جسور و پیشرو و دورنگر مینگریست. برخورداری از اندیشهای قابل دفاع در زمینه سیاست و منافع ملی، اعتقاد عمیق به آزادی و حاکمیت ملی، آشتیناپذیری در نگهبانی اصول، پرهیز از قربانی کردن نظام به راستای فریب عوام و خیالات شخصی و خصوصاً اعتقاد به نقش سازندهی قشر برگزیده و نخبهی جامعه بجای بسیج مخرب و کورکورانه تودهها. مراعات همه این موارد را در تک تک اعمال و افکار و گفتههای او دیدیم.
از دیگر سوی میدانیم که نوعی رابطهی همدلی و دوستی میان بزرگان بختیاری و مصدق وجود داشت. یادآور شویم که هنگام کودتای سال ۱۲۹۹ و حکومت صد روزهی سید ضیاءالدین طباطبایی ـ مشهور به کابینهی سیاه ـ مصدق والی یعنی استاندار فارس بود. او خلاف بسیاری دیگر از همگنان به فرمایش سید وقعی نگذاشت و پس از اعلام استعفا به شخص احمد شاه قاجار، عملاً به بختیاریها پناهنده شد و حدود چهار ماه در خاک بختیاری میهمان خانوادههای بزرگ بختیاری بود. ای بسا شاپور هفت ساله اولین بار نزد بزرگترهایش مصدق را دیده و پای صحبتهایش نشسته باشد. بختیار در خاطرات خود مینویسد: «در زمان این حوادث من هفت سال داشتم و بعدها هم هرگز نخواسته بودم از روابط و دوستی خانوادگی سودی بجویم. بعلاوه میدانستم مصدق کسی نیست که این نوع سوابق را برای انتخاب همکارانش در نظر بگیرد».
بهر صورت امثال صمصامالسلطنه و سردار اسعد و سردار فاتح و مستوفیالممالک و البته مصدق و دیگر مردان برجسته دوران، سرمشقهایی برای شاپور بودند.
کم کم برایش بدیهی شد که یک قهرمان ملی و تاریخی هر چند به نیروی اراده و اندیشه مجهز است به دلیل صداقت و شفاف بودن همیشه در مخاطره قرار میگیرد. اگرچه نقشی مثبت برای جامعه خود ایفا میکند ولی در بیشتر مواقع باید انتظار شکست و گوشهگیری و تبعید و دربدری و یا جانبازی را داشته باشد.
این حقایق تلخ را خود شاپور بختیار تا به آخر تجربه کرد.
۱۳۴۶، سال درگذشت مصدق است. بزرگداشت او برای دوستداران کار سادهای نیست. مأموران امنیتی همهگونه مانع و مشکلی ایجاد میکنند تا مراسم هرچه محدودتر برگزار گردد. بر روی تاج گل اهدایی حزب ایران که قرار بود بر مزار مصدق گذاشته شود در آخرین لحظه شعر زیر بانتخاب بختیار نوشته و نصب میشود:
یاران پس از تو نیز به راه تو میروند
شرمنده آن که راه بر آن کاروان گرفت
بختیار مصدق را تحسین میکرد ولی به مخاطب حالی میکرد که دورهی ما دورهی دیگریست. او آدم متعصبی نبود و رعایت مروت و انصاف که همیشه ورد زبانش بود حکم میکرد تا در بررسی اوضاع و نگاه بدیگران واقعبین باشد.
هنگام احراز نامزدی سمت نخستوزیری، محمد رضاشاه به غلامحسین صدیقی که رابط بود یادآور شده بود، آیا بختیار کشته شدن پدرش بدستور رضاشاه را ملاک نظردهی خود قرار خواهد داد؟ مخاطب گفته بود، بختیار از آن آدمهایی نیست که خلق و خوی انتقامجویی و مقابله با پدرکشی داشته باشد.
بختیار در مورد شخصیتهای دوران محمد رضاشاه نیز حکم واحد نمیراند، با برخی مخالف بود ولی گهگاه بیتفاوت و در بعض موارد ستایشگر. برای مثال در مورد شهبانو، ایشان را صاحب فرهنگ و ذوق سلیم میشناخت و بیاد میآورد که قطعهای از اشعار «الوار» را بعنوان هدیه از شهبانو دریافت کرده است. اضافه میکند که بخلاف رسوم غریب حاکم بر دربار، شهبانو به مستمندان و تیرهروزان توجه داشت و نزد او نه ذرهای فخرفروشی و نه نشانهای از بدذاتی دیده بود.
و یا در مورد «جمشید آموزگار» که وی را مردی درست و هوشمند و صاحب حافظه حیرتانگیز میدانست، افزوده بود که «آموزگار را بخلاف برخی ارزیابیها، نمیتوان «آدم امریکاییها» نامید. شرافتش همین بس که همیشه برای معاش و گذران زندگی ناچار بود کار کند. آموزگار پس از آنکه جانشین هویدا شد، قسمتی از درآمد ملایان را قطع کرد…»
بهر صورت از نوشتههای هر دو شخصیت (جمشید آموزگار و شاپور بختیار) چنین میتوان درک کرد که نوعی اعتماد و ارزیابی مثبت متقابل میان آن دو موجود بوده که حتی در جریان تماس بختیار با پادشاه مؤثر افتاده و آموزگار در این زمینه با علاقمندی موضوع را پیگیری مینموده است.
ناگفته نماندکه میان دوستان و یاران نزدیک بختیار که بسیاری همرزم نزدیک او بویژه پس از غلبه خمینی بودند میتوان بنام بسیاری از دولتمردان ومقامات کشوری و لشکری پیشین برخورد. در آن آغاز نخستوزیری در برابر انبوه خبرنگاران خارجی میبایست پاسخ صریح و روشنی بیکی از آنها بدهد. پرسش این بود که میان دیکتاتوری پیشین و ای بسا نظامی و استبداد محتمل آخوندی کدام را انتخاب میکند. اوگفت من با هر نوع دیکتاتوری مخالفم. ولی خبرنگار با اصرار پاسخ واضح میخواست. بختیار هم بصراحت گفت: در آنصورت میان دیکتاتوری چکمه و نعلین، دومی را بکلی رد میکنم.
باری، بختیار اساساً آدم دگم و جزمی نبود. اگر ممکن میشد بدون تردید آری یا نه میگفت و ای بسا گهگاه واقعیت را فراتر از حوزه «آری یا نه» میدید و شاید میدانست که زمان، گورستان «آری یا نه» گفتنهای عجولانه است. او آدم فیلسوفمنشی هم بود. بیشتر گوش میداد وکمتر و مناسبتر به پاسخ میپرداخت و یا مطلبی عرضه میکرد. در مبادله افکار سختگیری نمیکرد و گاه نکته نامطلوبی را دور میزد و به نکتهی لازم دیگری میپرداخت تا مجبور به سکوت نشود، لذا میتوان گفت که دیپلمات هم بود.
در میان «نه»های مشهورش، عباراتی است که در باره ملاها گفته و یا نشان دهنده پیشبینیهای او در بارهی اوضاع نامساعد آینده ایران است و یا در میان «آری»ها پذیرش مسئولیت ادارهی کشور در مقام نخستوزیری. در باره دمکراسی و رعایت قانون اساسی و قبول مشروطه و امکان تحول آن بسیار گفت و همه را از روزگار دیکتاتوری نعلین و استبداد آخوندی برحذر کرد.
در نخستین روزهای قبول مسئولیت گفت: «من متعهد میشوم که با تمام قوا و بدون کمترین تزلزل ایمان و تردید فکر، برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی کشور، مبارزه نموده و در راه اعتلای حقوق حقهی ملت شریف ایران از هیچ کاری دریغ ننمایم، حتی اگر بقیمت جان من تمام شود».
در باره ادعاهای خمینی هم میگوید: «هیچکس نمیداند جمهوری اسلامی وی چیست، و اگر کسی به متون گذشته مراجعه کند پشتش بلرزه درمیآید. او نه تعدد گروههای سیاسی را میپذیرد نه دمکراسی را. میخواهد روحانیت قانون الهی را اجرا کند، همه چیز این جا شروع میشود و اینجا تمام میشود».
پیشبینیهای روشن او بگوش احدی نمیرود و دعوت او به دمکراسی و قبول لائیسیته بعنوان راه حل مفید در آن هنگامهی «اللهاکبر» چندان شنیده نمیشود.
اوبانگ برمیدارد: «اگر ملایان بر ایران مسلط شوند خدا میداند فاجعه چه ابعادی خواهد یافت. با تسلط آنها به اهرم قدرت تاریکی قرون وسطی ایران را خواهدگرفت».
بختیار از اکثری بد و بیراه شنید که علیه امام قیام کرده و کج و کوله میرود. کسانی که خود را چپ میدانستند با خیالات و اوهام خود زیر پرچم خمینی جمع شدند و آنها که به راست بودن شهره شدند او را متهم کردند که باعث خروج شاه و سقوط رژیم شده است. گفتند غربزده و فرنگیمآب است. دوستان و یاران پیشین جز مورد غلامحسین صدیقی همه بدو تاختند که بخاطر جاهطلبی و خطاکاری در مقابل امام ایستاده است. بسیاری از مدعیان دفاع از راه مصدق به بهانههای گوناگون و مستقیم و غیرمستقیم و تهدید و تحبیب در خدمت انقلاب اسلامی خمینی درآمده و روزگار را بر بختیار تیره و تار کردند. از بامداد تا شامگاه، میبایست موعظههای قبول واقعیت و اقبال تودههای عظیم به خمینی را گوش بدهد و او هم بزیر عبای آقا برود.
غلامحسین صدیقی که پیش از بختیار نامزد نخستوزیر شدن بود، نتوانست شرایط خود را به شاه بقبولاند. شرایطی که شاید قابل تحقق هم نبود ولی با صراحت خاصی که داشت به مخالفخوانها تاخت و گفت: «انسان وجاهت ملی و حسن شهرت را قطعاً برای گور خود لازم ندارد و هر کس که میتواند، باید در چنین اوضاع آشفتهای بخاطر بقای مملکت فداکاری نماید» و الحق که هیچگاه از حمایت بختیار دریغ نکرد.
بختیار هم از معدود کسانی بود که با قدرت تشخیص و دانش و دوربینی و غیرت و حمیـّت گفت: «من سنگر را خالی نمیکنم» و اینکه «در اوضاع و احوال کنونی که مملکت از دست میرود یک نفر باید از خود بگذرد و فدا گردد، ولی مسئولیت تحولات را بپذیرد و من تصمیم خود را گرفتهام» و «من اینجور زندگی میکنم و جور دیگر ممکن نیست».
او بجنگ اجتماعی از چپ افراطی تا مذهبیان درنده و مسلح و متعصب و یا بسیاری از عوامل و حتی گردانندگان ارتش و ساواک و سایر تشکیلات و البته انبوهی از اراذل و اوباش، مستظهر به تأئید و کنترل مستشاران و فلان فرمانده ناتو و یا مزدوران فلسطینی رفت که بتواند حرف خود را به کرسی بنشاند و گویی شعاری را تکرار میکرد «ایران هرگز نخواهد مرد».
یعنی در میان بیداران و زبدگان درستاندیش و راستکردار این کشور کسانی هم یافت میشوند که نگذارند پرچم موجودیت و سرفرازی این مرز و بوم به خاک بیفتد و لگدمال کسانی شود که میخواهند ایران را باری دیگر بعنوان مال غارتی و بلاد کفر به دارالاسلام ضمیمه کنند.
سرمایه مهم بختیار در این مقاومت، وفاداری به اصول مقبول جهان امروز و پاسداری دستاوردهای درخشان ایرانیان پیش از او بویژه گرامیداشت نظام مشروطه بود. در بدترین شرایط و در هنگامهی همافقی همه بدخواهان و دشمنان داخلی و خارجی و حکمروایی جهل و جنون، صادقانه، بهترین و مفیدترین راه را انتخاب کرد. ناسزاها گفتند و برای درهمشکستن او اتحادی مقدس فراهم کردند. مطبوعات و رادیو و تلویزیون را آزاد کرد ولی مخالفان مانع شدند و تا آنجا که مقدور بود نگذاشتند صدای بختیار بگوش احدی برسد. آن مطبوعات و وسائل و ارتباطها، دیگر هیچگاه رنگ آزادی ندیدند و بیشتر زندانیان نیز از آزادی جز رویارویی با بختیار و نظامی که در حال فروپاشی بود چیزی نفهمیدند. هیچکس جز بختیار طرفدار دمکراسی نبود. هر فرد و گروهی آزادی را برای خودش و سلطه بر دیگران تعریف میکرد. بیانصافی را در حق او تمام کردند. در تاریخ معاصرمان کمتر کسی به اندازه او این چنین تنها و مظلوم ماند. شکیباییاش بینظیر بود و فقط در خلوت یاران نزدیک از این بیانصافیها شکوه میکرد و در آن فرصتها وصفالحال خود را در این بیت رهی معیری زمزمه میکرد:
جلوهها کردم و نشناخت مرا اهل دلی
منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید
سرانجام زمانیکه فهمید همه حتی سران ارتش و ساواک مدتهاست به خمینی پیوستهاند، به راه خروجی از این مهلکه اندیشید. آن فرمانده امریکایی که سهم مهمی در مهار کردن ماشین ارتش داشت، با پایان گرفتن مأموریت از ایران خارج شد. در اینمورد نه شاه و نه بختیار دیگر تردیدی نداشتند. ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکار بودند که امام نزول کند. دستیاران نزدیک بختیار همهی راههای خروج را بررسی کردند و حتی فهرستی چهار صد نفری از عناصر مهم مزاحم و آشوبگر تنظیم شد که میبایست بازداشت و از دسترس تظاهرکنندگان دور شوند. یکی از افسران عالیرتبه و میهنپرست مأمور این کار شد، ولی از همان لحظه نخست در تماس با دیگران، دیگرانی که یک پایشان در اردوگاه خمینی بود، در واقع ملاها را بیدار کرد. نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی بطور آشکار اطاعت از دولت را کنار گذاشتند و شد آنچه نباید و آثارش را دیدیم.
دیگر راهی نماند، بختیار نزد خانوادهای میهنپرست پنهان شد. چند ماهی بطول انجامید و حتی یک بار نزدیک بود اسیر کمیتهچیانی شود که بقول او دنبال آفتابه دزدی، محله را میگشتند و بویی نبردند و خارج شدند. آن اواخر نوارهای پیامی هم به بیرون فرستاد و تنها وسیله تلفن و بطور ناشناس با یکی دو تن از دوستان بسیار مطمئن تماس میگرفت. البته بعدها کسانی هم پیدا شدند که تصور میکردند به خلوت بختیار راه یافته و حتی با او مشاعره کردهاند و صحنههای تخیلی را با آب و تاب بعدها بروی کاغذ آوردند. واقعیت این بود که صاحبخانه حتی یک نفر را در این فاصله نپذیرفت و اعضای خانواده چهار نفری، میزبانی میهمان خود را در عهده گرفته بودند و همانطور که گفتیم فقط کمیتهچیها یکبار، چند قدمی، داخل خانه شدند.
میزبانان در صمیمیت سنگ تمام گذاشتند و تا لحظه پرواز و خروج از ایران هم یاریاش دادند. همهی آن رد شدن بختیار از مرز بازرگان و حرف وسخنهایی حول و حوش فراری دادن بختیار از بیخ و بن دروغ بود.
اما بختیار ثابت کرد که برای اداره کشور بویژه در لحظاتی چنین حساس، پست نخستوزیری و بگفتهی قدیمیها صدارت عظما مهمترین و در عین حال مفیدترین است، زیرا تاریخ این کشور مزین به وجود وزیران بزرگیست که بزرگمهر تا خواجه نظامالملک را در خود دارد و بعدها به امثال قائم مقام و امیرکبیر تا مشیرالدوله و مستوفی و صمصمام و فروغی و مصدق و نظایر آنان میرسد.
بختیار با قبول این سمت، ۳۷ روز که سهل است، حتی اگر یک هفته هم این کار را میکرد گزینش و اراده استوار و پیامهایش آبروی ایرانیان را خرید. نشان داد که در میان انبوه میلیونها ایرانی کسانی هم بودند که مقاومت کردند. او وصل کننده گذشته و آیندهی دوره ظلمانی حکومت اسلامی بود. برنامه دولت او هرچه بود، به بایگانی تاریخ سپرده شد ولی تحول فکری که ایجاد کرد مقدمهای میتوانست و میتواند بر انقلابی فرهنگی در کشوری باشد که در آن به اسم توجه به معنویت، فساد و دغلکاری و دروغ را، راه رستگاری تبلیغ میکنند. اگر کارنامه بختیار را بدقت نگاه کنیم ارزشهای بالایی در آن میبینیم و آن دعوت عموم به پذیرش دمکراسی و حاکمیت ملت و لائیسیته و آرزوی سرفرازی برای ایران و ایرانی است. ایرج پزشکزاد به ارزیابی درستی دست زد و گفت: «آموزشهای بختیار فضای فکری ایران را تغییر داد». و یا از تذکر دردمندانه «هادی خرسندی» بگوییم که چنین سرود:
وارث صد جور بیماری شدیم
گرچـه دکتر بختیاری داشتیم
او برای ما الفبا مینوشــــت
ما نظر بر عکس ماری داشتیم
او ز لائیسیته میگفــت و ما
با امــــام خود قراری داشتیم
عاقلی حرفی زد و در معنیش
حیــــرت دیوانه واری داشتیم
هادیا از خاطرات تلخ خویش
کاش امـــــکان فراری داشتیم
باری بختیار تا آنجا که میتوانست مقاومت و مبارزه کرد. اما از منجیق فلک سنگ بلا میبارید. عده یاران اندک و دشمنان و بدخواهان بیشمار و از افراد خاموش و نگران هم کاری برنمیآمد. روزنامههای مهم دنیا از کشوری سخن میگفتند که جز قلیلی همه خمینی را میخواهند. بختیار از سر میز ناهاری که دست نخورده ماند یک راست بیرون رفت و نقطه نامعلومی را هدف گرفت و پنهان شد. گفتند او را کشتهاند و یا بیرونش انداختهاند و یا گریخته است. دنبال این مسأله نبودند که او که بود و چه گفت و چه کرد. از هم میپرسیدند، با چه دوز و کلکی و وسیلهی چه کسی، مثلاً بازرگان، گریخته و بساحل امن رسیده است؟ بختیار ایران را پشت سر گذاشت. آدمی بیاختیار بیاد دیوژن فیلسوف عهد باستان یونان میافتد. بدو گفتند با آن رفتار وگفتار از آتن بیرونت انداختند. پاسخ داد آنها مرا از آتن بیرون نکردند، من آتن را جا گذاشتم. شاید بتوان گفت بختیار با تلخکامی ایران را جا گذاشت ولی هیچگاه دست از مبارزه نشُست. یاران پراکنده وپریشان را خبر کرد، نهضت مقاومتی برپا شد. با همان اندیشهها و برنامهها بسود ایران و ایرانیان و دمکراسی و لائیسیته. کم کم متحدان شتر گاو پلنگ خمینی که از سوی ملاها سرکوب شده بودند، جان خود را برداشته و از ایران خارج شدند. بختیار باز هم با همان طیف زیانکار و بیهودهگو و پرمدعا روبرو بود. با ایدئولوژیهای رنگارنگ کمونیستی و مذهبی و مدعیان پیمودن راه مصدق هم مرتب و سر هر بزنگاه جانب اردوگاه انقلابیشان یعنی انقلاب اسلامی را میگرفتند و نفرینها به ملاها که انقلاب باشکوهشان را دزدیدهاند. گویی دعوا فقط برای نجات یا اصلاح آن انقلاب کذایی بود. بختیار خود در جایی از کتاب «یکرنگی»اش یادی از آن روزها میکند: «زمانی که من صدا را برای محکوم کردن طبیعت شوم بدعتگزاریهای تحمیلی خمینی، مکرر و بدون رعایت تربیت و آداب، بلند کردم، در صحرایی فریاد میزدم که صدا در آن حتی انعکاس نداشت. نه اپوزیسیون وجود داشت و نه منشعبی. بعد وقتی اوضاع وخیم شد، زمانی که ایران در ظلمت و هرج و مرج فرو رفت مخالفین پیدا شدند، ولی باز اپوزیسیونی بوجود نیامد». باری بختیار راه خود را ادامه داد. پس از بحکومت نشستن، خمینی، با آن برنامههای «فدائیان اسلام»، بخیال خود شرع انور را جاری میساخت و البته تا آنجا که توانست به کشت و کشتار و غارت و تجاوز و تاراندن دیگران پرداخت. ملاها و فدائیان سابقه سیاسی شناخته شدهای جز ترور نداشتند. دیری نپایید که آدمکشان را راهی خارج از کشور هم کردند. انیس نقاش قاتل حرفهای فلسطینی را سراغ بختیار فرستادند اما او کاری از پیش نبرد. ولی از هدف دست نکشیدند. در سال ۱۳۷۰ شمسی (۱۹۹۱ میلادی) بار دیگر به یاری عوامل امنیتی و نفوذی، بالاخره توانستند به خلوت بختیار داخل شوند و گلوی حقیقتگوی او را ببرند. مرگ فجیع بختیار هرچند برای دوستداران و دنبالهروانش اندوهبار بود، دشمنانی چون ملاها را شاد کرد و تنگنظران وکوتهفکران هم با کلیگویی و طفرهروی و ظاهرسازی دم فروبستند. گویی رستم از مادر نزاده بود.
جای شایسته بختیار
شاپور بختیار بهنگام فروپاشی بنای دیکتاتوری پیشین برای گشودن دروازههای آزادی آنچه میسر بود انجام داد. ولی تنهای تنها ماند. آنچه خیرخواهان، حتی با ایما و اشاره، دویست سالی بود میگفتند، به صراحت ابراز کرد. فریاد زد که راه خروج جامعه ایرانی از بنبست تاریخی و فرهنگی و اجتماعیاش، از جمله در پذیرش اصول لائیسیته است. جای اغراق نیست بگوئیم که با توجه به شرایط ایران در سال ۱۳۵۷ حتی تا بامروز، بختیار بسیار پیشرو و جسور بود و به همان نسبت دیگران بشدت عقبمانده و سردرگم بودند.
کوشید نظام در حال احتضار مشروطه را حیات تازهای ببخشد و ایران را بسوی دمکراسی براند. انبوه مخالفان و رقبا که بدون استثنا همه در رؤیای دیکتاتور شدن خود بودند و از مفهوم واژههایی چون لائیسیته سردرنمیآوردند و یا با آن ستیزه میکردند، راه تنفس و ورود هرگونه هوای تازه را بستند. بختیار بخلاف همه کسانی که با او رویارو بودند با هرگونه اندیشه قالبی و فرمایشی و ایدئولوژیک بیگانه بود و با کراهت تمام از عوامفریبان و دستاربندان و دیگر شیادان و یا نادانانی که نگهبانان قلعه سنگستان جهل و جنون بودند فاصله میگرفت. در برابر آثار زد و بندهای مراکز ذینفوذ خارجی و برنامههای ایران برانداز که سلطه ملاها را تدارک میدیدند ایستاد ولی با دست خالی چه میتوانست بکند؟ او میدانست، شاه هم پیش از اوگفته بود، گردانندگان سرشناس بخشهای حساس به ویژه «لشکری و امنیتی»، بیشترشان مدتها بود عتبهی ملاها را بوسیده و فقط از آنها حرفشنوی داشتند. اکنون میتوان گفت که «نه» و «آری» گفتنهای صریح و راست و درست بختیار در آن گیرودار اهریمنی تاریخ معاصر ایران و مبارزه و مقاومت او تا حد جانبازی، آنگونه که فقط در تراژدیهای تاریخی خودمان و دیگران به چشم میخورَد، جای شایستهای برای او در میان بهترین فرزندان ایران خواهد گشود.
یاد آن بزرگمرد را در این زمان که سدهای از زادروزش میگذردگرامی داریم و برای بیان و وصف حال او از حافظ شیرازی بزرگوار مدد بگیریم که شعرش بر سنگ مزار بختیار در آرامگاه مونپارناس پاریس نقش بسته است:
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بُود که جز ره آن شیوه نسپریم
سخنانی که شادروان مولود خانلری بهنگام خاکسپاری بختیار در ماه اوت سال ۱۹۹۱ ادا کرد زبان حال بسیاری از ایرانیان دلسوخته بود که هیچگاه از یاد او فارغ نشدند.
خانلری گفت: «بختیار بظاهر و به اعتبار جسمانی مرد. ولی من به ذرات وجود او معتقدم که در ایران رشد و نمو خواهد کرد. بختیار به عظمت کوههای بختیاری، عظمت داشت و چنان ثابتقدمی، که نمیتوان آن را با هیچ چیز برابر کرد. وطنپرستی او بیمانند بود. همانطور که رگهای میرزا تقیخان امیرکبیر شکافته شد، در راه اعتلا و ترقی ایران، رگهای بدن بختیار نیز در غربت شکافته شد و خونش بر زمین ریخت. برای این که ایرانی را بیدار کند و بگوید: ایران کشور تُست، به کشورت فکر کن».
پارهای از اسناد و مدارک و مراجع:
ـ «یکرنگی» شاپور بختیار، ترجمه مهشید امیرشاهی، سال ۱۹۸۲.
ـ «در آینهی ۳۷ روز»، حمید صدر، سال ۱۹۸۴.
ـ «یادنامهی بختیار»، گردآوری منصور انوری، سال ۱۹۹۱.
ـ «مرغ طوفان ـ کارنامهی دکتر شاپور بختیار»، منوچهر کارگر، سال ۲۰۰۱.
ـ «بختیار، بیست سال بعد»، رامین کامران، سال ۲۰۱۲.
ـ «سی سال در گذر تاریخ»، رحیم شریفی، سال ۲۰۱۳.
ـ «یادماندههای رحیم شریفی» (جلد یکم)، رحیم شریفی، سال ۲۰۱۳.
ـ ویکیپدیا (مرجع اینترنتی).
ـ مصاحبه منتشر نشدهی شاپور بختیار با محمد مشیری یزدی.
در تهیه این یادنامه گذشته از مراجع و اسناد یاد شده، در همهی زمینهها از همفکری محمد مشیری یزدی و رحیم شریفی، از یاران و دوستان قدیمی بختیار، بهره گرفته شد.
نیو نابت
تیرماه ۱۲۹۳ شمسی
ژوئن ۱۹۱۴ میلادی
انتشارات سهند
ژوئن ۲۰۱۴