از کسروی تا بختیار

دوشنبه, 15ام مرداد, 1403
اندازه قلم متن

شنیده و خوانده بودیم که در بیستم اسفند ماه ۱۳۲۴ خورشیدی، مورخ، نویسنده، روشن ضمیر و خرد‌گرای برجسته ایران یعنی احمد کسروی به همراه منشی خود با دسیسه چینی و شکایت وزارت فرهنگ دولت احمد قوام در دادگستری حکومت شاهنشاهی ایران آنهم حین بازپرسی به دست تروریست های فدائیان اسلام به طرز فجیعی، کارد آجین و مظلومانه به قتل رسیدند. همچنین مستندات تاریخی نشان می دهد قاتل اصلی آنها که دستگیر و زندانی شده بود، با وساطت وزیر دربار وقت یعنی هژیر از زندان آزاد شده است. مانند آزادی همه قاتلان دختران و پسران ایرانی در حکومت آخوندی.

دیگر، در بیست و پنج بهمن ۱۳۳۰، دکتر حسین فاطمی نماینده مردم تهران در مجلس شورای ملی هنگام سخنرانی در آرامگاه محمد مسعود مدیر روزنامه مرد امروز توسط محمد مهدی عبد خدایی[۱] پانزده ساله و عضو فدائیان اسلام، ترور نافرجام شد ولی تا آخر عمر افتخار آمیزش به لحاظ این صدمه مشکل راه رفتن داشت و با عصا راه می رفت. دکتر فاطمی بعد از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ در مخفیگاه خود شناسایی و در ششم اسفند ماه همان سال با وجود بیماری و تب شدیدی که داشت به دست اوباش به سرکردگی شعبان جعفری سپرده شد و خونین و مالین به زندان انتقال یافت و عاقبت در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ و با حکم دادگاه نظامی و اصرار اشرف خواهر فاسد شاه، تیر باران و به افتخارات تاریخ دلاوران ایران زمین افزوده گردید.

یکی دیگر اینکه در ۲۲ خرداد ۱۳۵۶ در حالی که کشور به علت سوء مدیریت و فساد حاکم در تنگناها و نابسامانی های سیاسی و اقتصادی گرفتار آمده بود، دکتر شاپور بختیار به اتفاق دکتر کریم سنجابی و داریوش فروهر مشترکاً نامه ای سرگشاده به پیشگاه اعلی حضرت همایون شاهنشاه نوشته و مشکلات سیاسی،     اقتصادی و اجتماعی کشور را گوشزد کرده و محترمانه خواهان اجرای کامل قانون اساسی مشروطه و رفع مشکلات و گذر از بحرانی که کشور در آن گرفتار شده بود، می شوند؛ اما کو گوش شنوایی؟

در برابر، پنج ماه بعد از انتشار این نامه که به نامه سه امضایی معروف شد، در اول آذر ۱۳۵۶ که مصادف با عید قربان بود آقای حسین گلزار از اعضای حزب ملت ایران در باغ متعلق به خود واقع در کاروانسرا سنگی   (بین تهران و کرج) جشنی برپا و با تدارک دوهزار صندلی ارج میهمانانی را که اغلب وابسته به جریان های جبهه ملی ایران بودند، دعوت می کنند. ساعت چهار بعد از ظهر ناگهان صدها نفر قلچماق مجهز به چوب های خراطی شده و یک دست، از دیوارهای باغ پایین آمده و به لت و پاره کردن میهمانان می پردازند. یکی از اولین ضربه ها سر داریوش فروهر را شکافته و خون سر و پهنه کامل صورتش را فرا می گیرد و کتف شاپور بختیار را می شکنند و . . . ضمناً مهاجمین به عنوان کارگران کارخانه های اطراف آنهم روز عید قربان و تعطیل رسمی معرفی می شوند که از خجالت همه مهمان ها بر آمده اند.[۲] فردای آن روز، روزنامه رستاخیز می‌نویسد: “‌مشت های کوبنده کارگران بر دهان عروسک های بیگانه” می توان نتیجه گرفت که پاسخ همایونی به نامه سه امضایی اینگونه از آب درآمد. هر روز بحران در کشور شدت پیدا می کرد و از سر کار آمدن شریف امامی معلوم الحال به پیشنهاد ملاهای حکومتی که می خواست آن شریف امامی سابق نباشد، تا دولت نظامی ازهاری که از نادانی ،صدای اعتراضی مردم کوچه و خیابان را از صدای نوار تشخیص نمی داد و موجب شد معترضین شعار دادند که: ازهاری گ. . . . . نوار که پا نداره. عاقبت دولت نظامی هم کارساز نبود و ملاها با پایگاه‌هایی که از سال ها پیش با تکیه بر موضع گیری های خرافی همایونی و حمایت بی دریغ او از اسلامیان عزیز ساخته بودند در حال پیشروی بودند، در نتیجه آریامهر از سر درماندگی و ناچاری دست به دامان کسانی شد  که آنها را سال ها  در زندان کرده، شکنجه داده و از همه حقوق انسانی و اجتماعی محرومشان کرده، سر و کتف شان را شکسته بود. در نتیجه قرعه به نام دکتر غلامحسین صدیقی[۳] پدر جامعه شناسی ایران، وزیر کشور دکتر مصدق و استاد ممتاز دانشگاه تهران (بنده افتخار شاگردی ایشان را داشتم) و دکتر شاپور بختیار که در جوانی بر علیه فرانکو و هیتلر جنگیده و علاوه بر آن حدود شش سال در زندان آریامهری به سر برده و پدرش را، پدر همایونی کشته بود، افتاد. از یک سو دکتر صدیقی اعتقاد داشت که صلاح است شاه در ایران بماند. از سوی دیگر دکتر بختیار عقیده داشت که اگر شاه برای مدتی از ایران خارج شود بهتر است، به هر حال هر کدام منطق خود را داشتند. سرانجام چون شاه توان برخورد با بحران ها را نداشته و عادت به فرار از مشکلات داشت، بختیار را انتخاب کرد و بختیار به عنوان فرزند یکی از سرداران انقلاب مشروطه و یکی از وفادارترین یاران رهبر بزرگ ملت ایران دکتر مصدق به این شکل سوگند یاد کرد: ” اگر به قیمت جانم و اعتبار و حیثیتم هم باشد بگذارم که کشور به سوی نابودی و زوال سوق داده شود”[۴] و دیدیم که بختیار با اختیار تمام به عهد خود وفا کرده و جانش را فدای آرمان هایش کرد. ولی افسوس به تنهایی قادر به جلوگیری از نابودی و اضمحلال کشور نشد. اگر عکس های بختیار را به هنگام معرفی کابینه خود در حضور شاه دیده باشید، سِری در آن نهفته است و آن این است که بختیار به جای بوسیدن دست شاه که غیر از قوام و مصدق رسم همه نخست وزیران و وزیران بود، نگاهی به شاه نداشت و بالا را می نگریست. به نظر من این صحنه ماندگار نشانگر این است که می خواست بگوید من نخست وزیر مشروطه ایران هستم نه نخست وزیر شخصی شاه. بختیار بعد از خروج از ایران نیز آرام نگرفت و بر تلاش عملی خود برای مقابله با نظام آخوندی ادامه داد و در نتیجه یکی از الویت های حکومت اسلامی حذف فیزیکی بختیار از آب درآمد زیرا او را خطری جدی برای خود احساس می کرد و در واقع چنین نیز بود. از این رو ملاها یکبار در تابستان سال ۱۳۵۹ با بکارگیری یک مزدور و تروریست عرب (انیس نقاش) دست به این کار زدند و موفق نشدند ولی اهمیتِ نبودِ وجود بختیار چنان بالا بود که رهبران حکومت اسلامی از پای ننشسته و دوباره دست بکار شده و موفق به قتل ناجوانمردانه، فجیعانه و مثله کردن مرغ طوفان و سروش کتیبه شدند. این قتل سبعانه یاد آور قتل کسروی و منشی اش در چهل و شش سال پیش ازآن گردید که هر دو جریان به دست تروریست های اسلامی صورت گرفته است. اینجا این پرسش مطرح است که نظام اسلامی چگونه تصمیم می گیرد که چه کسانی باید حذف فیزیکی شوند. در داخل کشور مسئله روشن است زیرا هر کسی که کوچکترین زاویه ای با نظام داشته باشد تکلیفش روشن است و از دسیسه چینی، تهمت و افترا، دستگیری، زندانی کردن، شکنجه کردن و نهایتا حذف فیزیکی از هدف های تعریف شده نظام می باشد، از داریوش و پروانه فروهر گرفته تا مختاری و پوینده و دکتر سامی و . . . و از ندا آقا سلطان گرفته تا مهسا امینی، نیکا شاکرمی، کیان پیرفلک و . . . به اضافه همه سر به داران و راست قامتانی که با بوسه بر طناب دار و با لبخند قهرمانانه شان لرزه بر اندام جنایت کاران انداخته و در این چند سال اخیر ضحاکیان را رسوای خاص و عام و جوامع بین المللی ساخته است. اما در خارج از کشور کسانی را حذف می کنند که خطر بالقوه برای حکومت دارند. حذف دکتر کاظم رجوی، دکتر عبدالرحمان قاسم لو، دکتر شرفکندی و همراهان، دکتر عبدالرحمان برومند، فریدون فرخزاد و . . . از این جمله بودند. یا در مورد کسانی که برنامه حذف فیزیکی آنها عملی نشد از جمله هادی خرسندی و بهرام مشیری و یا طبق مستندات ارائه شده توسط اف بی آی در مورد مسیح علی نژاد. البته برخی هم بدون مستندات قابل باور برای خود تبلیغ می کنند که می‌خواهند آنها را حذف کنند و زمین خوردن ها و دست بریدن ها را به منزله اقدام برای ترور آنها از سوی حکومت اسلامی تلقی می کنند که آنها را نباید جدی گرفت. از این رو می توان گفت قطعا هادی خرسندی برای حکومت اسلامی خطرناک تر از فلان فعال سیاسی و بهمان رهبر خود خوانده آنهم در خارج از کشور و از راه دور است و نظام آخوندی از این حرافی ها، اطلاعیه ها و تهدیدهای دور دستی بیمی به خود راه نمی دهد و آنها را خطری برای خود احساس نمی کند.

در پایان، فردا سال گشت کارد آجین گشتن مرغ طوفان و منشی اش به دست تروریست های حکومت اسلامی است و شایسته خواهد بود که این گفته ماندگار بختیار را که غیر از او هیچ سیاست مدار ایرانی به زبان نیاورده است تکرار کنم:

” استبداد نعلین بسیار خطرناک تر از استبداد چکمه است ” و امروز بر اکثر ایرانیان این پیام بختیار ثابت شده است. روان بختیار و همه جانباختگان راه آزادی میهن شاد و راه مصدق بزرگ پر رهرو باد.

 

ش. بابکان

تهران – چهاردهم امرداد ۱۴۰۳

 

پانوشت ها:

[۱]. این جنایتکار بی سواد و دانشگاه نرفته، هنوز به عنوان استاد در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز مشغول آموزش مبانی تروریستی به دختران و پسران این مرز و بوم می باشد. او در ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ به نقل از خبرگزاری مهر می گوید: ” اگر دوباره به گذشته برگردم حسین فاطمی را ترور می کنم.” وقتی جنایتکاری، بر روان و اندیشه کسی حاکم شود، حتی بعد از ۷۳ سال نیز همان گونه جنایتکار باقی خواهد ماند.

[۲]. من شخصا با سر لشگر بازنشسته رزم آرا (میر محمد صادقی تغییر نام داده) که در تاریخ موصوف مدیر عامل شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه بودند، درباره رویداد یکم آذر ۱۳۵۶ صحبت طولانی داشتم. می گفتند شب سی ام آبان آن سال، ثابتی با من تماس گرفته و گفت فردا تعدادی اتوبوس با راننده برای اجرای برنامه خاصی باید در اختیارش قرار گیرد. من زیر بار نرفتم. ولی فردا از توقفگاه شهر زیبا به من خبر دادند که افرادی وارد محوطه شده و با تهدید اسلحه بیست دستگاه اتوبوس را با خود برده اند. جالب است جانی معروف ساواک بعد از سال‌ها در مصاحبه با قانعی فر (یار غار محسن رضایی) به این یورش اقرار می‌کند.

[۳]. عصر روز پیش از ورود خمینی به ایران، ۳۷ نفر در منزل شاد روان دکتر صدیقی حضور داشتیم. یکباره خانم پروانه فروهر گفتند آقای دکتر فردا شما هم جزو مستقبلین امام هستید؟ دکتر صدیقی پاسخ دادند پروانه خانم آخوند که پیشواز لازم ندارد، خانم پروانه گفت آقای دکتر ایشان رهبر انقلاب هستند، دکتر صدیقی به عادت کلاس درس دست راست شان را بلند کرده، با تکان انگشت اشاره گفتند: پروانه خانم اینها به جان و مال و ناموس مردم رحم نخواهند کرد. همه ساکت شده و تجسم حرف های دکتر را در ذهن خود فرا خواندیم و امروز می بینیم که دکتر صدیقی درست می گفته است، روانش شاد باد.

[۴]. فایل سوگند دکتر بختیار بعد از پذیریش نخست وزیری به سادگی در شبکه  های اجتماعی قابل دسترس است.

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. جناب بابکان، میتوانید لطف کرده به اطلاع خوانندگان برسانید که زنده یاد فاطمی کجا و چه دکترایی داشت. در ویکی‌پدیا فقط آمده: “حسین پس از طی کردن دوره ابتدایی به اصفهان عزیمت کرد و در دبیرستان سعدی به تحصیل پرداخت. در دوران دبیرستان نخستین تجربه‌های روزنامه‌نگاری‌اش را در نشریه هفتگی «باختر» کسب کرد، «باختر» توسط برادر بزرگ‌ترش، نصرالله سیف‌پور، مدیریت می‌شد. دو سال پس از همکاری با برادرش در پی اختلاف‌نظری که با او پیدا کرد به تهران مهاجرت کرد و در سال ۱۳۱۶ وارد دنیای بزرگ مطبوعات ایران شد.” حتی نوشته نشده که ایشان دیپلم گرفته اند یا نه. با احترام نیکراد