محمود دلخواسته
آماده خواب شده بودم که ویدئوی دختر دانشجویی نیمه عریان را در صحن دانشگاه دیدم. دخترانی که ویدئو را گرفته بودند، مطابق معمول سرشار از شادی ناز دخترانه و خنده و شوخی بودند و ستایشگر شجاعت دختر جوان.
بعد خبر آمد که ماموران امنیتی به دختر حمله کرده و سر او را به در ماشین کوبیدهاند و آن دختر خونین و در حالت اغماء به بیمارستان برده شده است. گفتم باید اول مطمئن شد که آیا این ماجرا شایعه است یا واقعیت دارد. ولی از آنجا که با توجه به تجربه مهسا، دختر ایران، احتمال واقعیت داشتن آن را میدادم، شب بدی را با بیخوابی پشت سر گذاشتم و پریشان بودم.
در نظرم آمد که این نوع واکنش به ظلم و سرکوب و توهین و تحقیر و فریاد رسی نیافتن، شاید قدری شبیه خود سوزی زنانی است که آتش خشونت مردی که خود را مالک زن خود میداند و هر بلایی که میتواند بر سر او میآورد، جان به لبشان میرساند و آتش درون و خشم خود را با به آتش کشیدن بدن خود به نمایش میگذارند. پس با خود گفتم که این نوع اعتراض و از بدن خود به عنوان بلندترین فریادی که برای اعتراض بر تحقیر و سرکوب در دستش مانده، شاید نوع سکولار آن به آتش کشیدن باشد. در واقع اگر اولی مرگ را روش تسلیم نشدن به ظلم انتخاب کرده بود، دومی، زندگی را انتخاب کرده است.
صبح به اخبار مراجعه کردم و دیدم که مسئولان دانشگاه گفتهاند که دختر، دچار بیماری روانی است! یعنی همان روش قدیمی که استبدادها برای خنثی کردن پیام سیاسی معترضان همیشه بکار بردهاند و خواهند برد، بکار گرفته شده است.
ولی خبر راست را از خبرنامه دانشجویان امیر کبیر یافتم و اینکه وقتی دختر دانشجو که گویا خود را آهوی دریایی معرفی کرده و دانشجوی رشته زبان و ادبیات فرانسه است بدون روسری خواسته وارد دانشگاه شود، ماموران آتش به اختیار خامنهای لباس دختر را پاره کردهاند و او مانده با یک زیر پوش و آنهم در آورده و گفته بیایید اینهم بقیهاش ما شما.
ویدئو را چند بار نگاه کردم و لحظهای از آن بیشتر توجهم را جلب کرد و آن لحظهای بود که دختر در حال راه رفتن با حالتی عجیب، به آسمان نگاه کرد. آن لحظه را در درون خود حس کردم. آنها که مبارزه برای آزادی و استقلال بر علیه استبداد را زندگی کردهاند، آن رو خوب میفهمند و حس میکنند که آن لحظه برای دختر، لحظه آزادی بود و زیبایی زندگی را در نه گفتن به قدرتی جبار یافتن.
استبداد با اجباری کردن حجاب آمد و با همان حجاب هم خواهد رفت
استبداد حاکم، بخصوص بعد از کودتای خرداد ۶۰، مقوله پوشش زن را که آقای خمینی در پاریس آزادی نوع پوشش را برای زنان تعهد کرده بود، به اهرمی سیاسی برای سرکوب و کنترل جامعه تبدیل کرد. از آن زمان بود که هرگاه دستگاه امنیتی رژیم خیانت، جنایت و فساد به این نتیجه میرسید که جامعه وارد وضعیتی ملتهب شده است و هر آن ممکن است به خیابان ریزد، موج مبارزه با بدحجابی را ایجاد و آتش به اختیاران خود را به خیابانها میریخت و با خشونت تمام دست به سرکوب زنان میزد. اینگونه به جامعه میگفت که او هنوز رئیس است و حرف اول و آخر را میزند.
در واقع، زن، در طول تاریخ و فرهنگهای مردسالار، همیشه نقش مرغ در عروسی و عزا را داشته است و به همین علت همیشه پوشش و بدن زن نقش اهرم کنترل جامعه را داشته و اینکه اگر زن کنترل شود، جامعه کنترل میشود. نقشی که جامعه مردسالار، به نسبت شدت و حدت قدرت حاکم، آن را اعمال میکرده است و میکند. اینگونه، کنترل بدن و پوشش زن، نشان از سلطه قدرت حاکم بر جامعه داشته است و زمانی پوشاندن آن را ارزش میکرده است و زمانی دیگر، عریان کردن آن را و در هر دو حال، دستان مرئی و نامرئی سنت و مدرنیته، کنترل بدن زن را به اختیار خود درمی آورده است و میآورد.
چرا که زمانی که آزادیِ درونی و خودآگاهی وجود ندارد، حق انتخاب هیچ نیست جز همان انتخابهایی که گفتمانهای حاکم قدرت آن را ساخته است و در اختیار زن قرار میدهد. چرا که «فرآیند رهایی خود» که هدف اولیه دوران روشنگری بود، از طریق «آزادی اصیل/authentic freedom» است که بر آورده میشود و این آزادی، تنها «آزادی حق انتخاب» نیست، بلکه «آزادی از جهل است»، «آزادی از ترس» است، «آزادی از پیش داوری» و «آزادی از فریب دادن و فریب خوردن»، و.. میباشد. البته بدون اینگونه آزادیها، «حق انتخاب»، هیچ نیست جز همان «آزادی ظاهری/apparent freedom» که برای مثال، صنعت مد در اختیار جوامع میگذارد.
در هرحال، همانگونه که در اوائل قرن بیستم، مستبد در وطن ما، برای اظهار قدرت خود، به صحرای کربلای مدرنیسمی که نمیدانست چیست زد و با کتک، حجاب از سر زنان میکشید، در اواخر این قرن نیز، اظهار قدرتِ مستبدان جانشین وی، از طریق «یا روسری/یا توسری» اعمال شد ولی مستبدانی که حال عبا و عمامه برتن کرده بودند، یک واقعیت را نتواستند بفهمند و آن اینکه، آنها، نه نتیجه کودتای قدرتی انیرانی که در راستای یکی از عظیم ترین و بی سابقه ترین انقلابات قرن بیستم بود بر تخت قدرت نشسته بودند. انقلابی که بر بستر تاریخی ۹۰ سال جنبش و انقلاب، برای باز پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و باز گرداندن آن به مردم بنا شده بود و تغییرات عمیق فرهنگی و روانی که آن را همراه کرده بود.
اینگونه بود که زنان، با وجودی که با خلف وعده فردی که قرار بود جز راست نگوید و حال ناراستی را پیشه کرده بود روبرو شده بودند، ولی نتیجه و منتجه چنین جنبشهایی بودند و بقولی، جن از بطری خارج و باز گرداندن آن به بطری امکان نداشت. بنابر این محال ممکن بود که به عقب باز گشتن را بپذیرند. اینگونه بود که استبداد هیچگاه نتوانست آن حجابی را که خود میخواست بر جامعه تحمیل کند. (یادم است چند ماه بعد از انقلاب به یکی از کلاسهای “نهضتهای رهایی بخش” رفته بودم که استاد جوانی، از حزب جمهوری اسلامی، پوشش ایده آل برای زنان ایران را پوشش زنان افغان و پشت پرده پنهان شدن توصیف کرد!) و مبارزه با بد حجابی و شل حجابی، شغلی دائمی برای بسیاری از دست نشاندههای قدرت ایجاد کرد.
در چنین وضعیتی و در حالی که کمتر کسی است که نداند اجباری کردن حجاب کمتر علت مذهبی و بیشتر علت سیاسی دارد، مقاومت بر علیه آن سخت افزون شده است. بخصوص بعد از جنبش انقلابی مهسای ایران/سیمرغ وطن، دیگر رژیم موفق نشد که حتی آن شل حجابی را هم بر نسل جوان تحمیل کند و تحمیل آن رویایش شده است. در چنین وضعیتی بکارگیری عقل متعارف میتوانست به یاری جمهوری اسلامی آمده و آن را وادار کند تا “نرمش قهرمانانه” دیگری را بپذیرد. چرا که وقتی حفظ نظام اوجب واجبات است، چنین نرمشی میتوانست برای استبداد، زمان بخرد. (هر استبدادی تاریخ مصرف دارد و به پایان میرسد) ولی چرا استبداد قادر به انجام چنین نرمشی نیست. علت اصلی میتواند این باشد که فکر میکند عقب نشینی در این رابطه، رژیم را در وضعیت ضعف و در نتیجه خطر فروپاشی قرار میدهد. اینها درس غلطی از انقلاب ایران و تحلیلهای کسانی چون الکسی دو توکویل گرفتهاند. توضیح اینکه وقتی مهندس بازرگان در ملاقات با رفسنجانی خواهان باز گرداندن بعضی از آزادیها شده بود، پاسخ داده بود که ما اشتباه شاه را تکرار نمیکنیم چرا که او آزادی داد و ما او را سرنگون کردیم. یا سخن معروف توکویل که گفته بود که خطرناکترین زمانها برای استبدادها زمانی است که سعی در اصلاح خود میکنند.
به همین علت است که اینها، بخصوص آقای خامنهای باور دارد که اگر کوچکترین نرمشی کند، آن نرمش، استارت فروپاشی رژیم او خواهد بود. اول اینکه ایشان نمیدانند که استارت سرنگونی استبداد زمانی زده شد که دست به کودتا بر علیه انقلاب، در خرداد ۶۰ بر علیه رئیس جمهور مردم زدند. دیگر اینکه، ایشان این را هم نمیداند که زمانی که جامعه متوجه شود که استبداد، فاقد نرمش لازم برای اصلاح میباشد، رژیم خود را در وضعیتی بس شکننده قرار میدهد، چرا که وقتی تحول و اصلاح و انعطاف را نپذیرد، تنها راهی که برای جامعه میماند شکستن آن است. یعنی همان سرنوشتی که استبداد پهلوی خود را به آن دچار کرد. البته، تمامی علائم به ما میگویند که در این سرنوشتی که استبداد بر خود تحمیل کرده، زنان در خط اول قرار دارند. چرا که آنها هستند که از بیشترین تبعیضات رنج میبرند و این آنها هستند که بیشترینها را بدست خواهند آورد.
در واقع در جنبش عظیم و تاریخی ایرانیان که بیش از ۱۳۰ سال از آن میگذرد، به قول دوست بسیار عزیزی، حال این زنان میباشند که نقش تاریخی کاوه آهنگر را بر عهده گرفتهاند و از پیش قراولان مبارزه برای باز پس گرفتن حق حاکمیت از شاه و شیخ و باز گرداندن آن به مردم میباشند. اینگونه در استقرار جمهوری شهروندان ایران در وطن آزاد و مستقل، زنان نقشی عظیم و تاریخی را بازی میکنند. زنانی که استقلال خود و آزادی خود را قدر میشناسند و میدانند که تنها وطنی آزاد و مستقل و مردمسالار شایستگی آنها را دارد و با مبارزات پیگیر خود به آن نزدیک و نزدیک تر میشوند.
از: گویا