با یاد کیانوش سنجری و همه فرزندان ایران زمین
فرزندان ایران، زنده و بیدار هستند و برای آزادی و بهروزی میهنشان جانفشانی میکنند. کیانوش سنجری به نام نجات ایران، جان خود را فدا میسازد. دختر آبی به ورزشگاه میرود و پس از گرفتن حکم مجازات، با آتش زدن جانش، اخگرهای برابری زن را میپراکند. سامر هاشمزهی در جمعه خونین زاهدان گلوله میخورد تا آزادی را پاس بدارد. توماج صالحی به ستمگران هشدار میدهد که زمان خریدن سوراخ موش فرا رسیده است. پرستو احمدی «مرا به ببوس» را میخواند تا با نسیم کویری پژواک مهر ایران زمین بشود. مهسا امینی نه روسری بر میتابد و نه توسری تا جرقه جنبش شگفتیآور «زن، زندگی، آزادی» را بزند تا شروین حاجیزاده «برای» این جنبش سرود «آزادی» بخواند. و کیان پیرفلک مژده آمدن خدای رنگین کمان را میدهد.
وانگهی قرار نبود چنین شود!
در آستانه چهل و شش سالگی انقلاب به اصطلاح اسلامی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این درست ضد آنچیزی است که خمینی به آن امید بسته بود. خمینی امید داشت نسلی که پس از انقلاب اسلامی به دنیا میآید برای همیشه از نوک پا تا فرق سر آغشتهی «اسلام عزیز» باشد و سر و جان را فدای حکومت ولایت فقیه نماید. قرار بود که جمهوری اسلامی با تکیه بر این فرزندان اُمتی مورد تایید الله واقع شود «و آن را به حکومت عالَمی قائم آل محمد – صلی الله علیه و آله – متصل فرماید “انّه قریب مجیب.”»(۱)
خمینی از همان سالهای چهل باور داشت که طرفدارانش در گهواره مادران مسلمان شیعه اثنیعشری به دنیا میآیند. او شکی نداشت نسل جدیدی که در قلمرو اسلامی ایران به دنیا میآید، سرباز اسلام میشود و همه مخالفان اسلام عزیزش را مهدور الدم اعلام کرده و خونشان را میریزند. پدران این فرزندان نمونههایی چون صادق خلخالی، نواب صفوی، اسدالله لاجوردی و محمد بخارائی بودند که پیشاپیش به رذالت مورد نظر خمینی گواهی داده بودند. برخی از اینها در آستانهی انقلاب با سوزاندن مردم بیگناه در سینما رکس آبادان نشان دادند که همچنان به نگرش برخاسته از عربستان سالهای ۶۰۰ میلادی باور جنهمی دارند. برخی دیگر با اسیدپاشی بر صورت زنان، تلقی تنفرآمیزشان نسبت به منزلت زن را آشکار کردند. افسوس، آنهایی که بایستی نشانههای پیدایش جهنم را به چشم میدیدند، به جایش، آمدن بهشت به ایران را با دیدن چهرهی خمینی در ماه سراغ گرفتند.
با رویداد انقلاب، چه بسا خمینی خود نیز مبهوت شد که نیازی به سالها صبر برای بزرگ شدن فرزندان اسلام در گهواره نیست. زیرا چنین فرزندانی ناگهان از قبرهای ۱۴۰۰ ساله پیش بیرون آمدند. فرزندانی که به نام اسلام از کُشتهها پُشتهها ساختند. همان فرزندانی که وقتی خمینی در خرداد ۱۳۶۸ مُرد، جنونوار بر کفن او چنگ انداختند تا شاید با برهنه کردن سر و تنش، او دوباره برخیزد، زیرا – بنابر شعارهای ذوب شدگانش – قرار بر این بود: «خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، حتی کنار مهدی، خمینی را نگهدار!»
اگر خمینی زنده بود، میدید آن فرزندانی که منتظرشان بود، بیش از پیش از حکومت اسلام عزیزش رویگردان شدهاند. میدید که دیگر از او یاد نمیکنند و اگر هم یاد کنند، به زشتی و توام با لعنت است. میدید که ایران تا چه اندازه بیشتر از اسلام برای نسلهای پس از آنقلاب عزیز و گرامی است. میدید که جوانان عمامه را نشان قساوت و ستم به شمار میآورند و در مقابل پرچم شیر و خورشید را نشان افتخار میدانند. میدید که زنان و مردان ایران آزادی خود را دیگر در چهارچوب اسلام سراغ نمیگیرند و به نام «زن، زندگی، آزادی» روانه ساختن دوران نوینی از مدرنیسم، دموکراسی و جهانی بود برای ایران هستند.
چهل و شش سال پس از انقلاب واپسگرای اسلامی، آندسته از فرزندان همچنان زنده خمینی، در فساد، پولشویی و رانتخواری غوطهورند و در مقابل کیانوش سنجریها عمر خود و ملتی را برباد رفته تلقی میکنند و برای دوباره به دست آوردنش جان میدهند و از اسارت و شکنجه شدن باکی ندارند.
و ایکاش دکتر شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر ایران پیش از انقلاب، زنده بود تا میدید جوانان چگونه به مجهولیت و ستمگری مطلق جمهوری اسلامی پی بردهاند و ندای او را سر دادهاند که میگفت «من اول انسانم، بعد ایرانیام» – و میدید که بسیاری دیگر حتی نمیگویند، «و بعد مسلمانم».(۲)
آری، کاش بختیار زنده بود تا ببیند که فرزندان ایران، زنده و بیدارند و با سرود ای ایران، ای مرز پر گهر فریاد میزنند:
«ایران هرگز نخواهد مرد.»
————————————-
پانوشتها:
۱) بخش پایانی فرمان هشت مادهای خمینی به تاریخ بیست و چهارم آذر ماه سال ۱۳۶۱ خورشیدی. به نقل از سایت تابناک.
۲) در باره این سخنان بختیار نگاه کنید به مقالهی اینجانب: «من اول انسانم، بعد ایرانیم و بعد مسلمانم»: جاذبههای دکتر شاپور بختیار
* عکس زنده یاد کیانوش سنجری به عکاسی احمد باطبی است و از سایت صدای آمریکا برداشت شده است.
از: ایران امروز