
پس از درگذشت پیامبر اسلام، مسلمانان بر سر جانشینی او دچار اختلاف شدید شدند. موضوع بحث نه تنها درباره شخص جانشین، بلکه درباره عنوان، مشروعیت، و منبع قدرت او بود – آیا باید او را خلیفه یا امیرالمؤمنین خواند؟ این اختلافات پایههای نخستین منازعات سیاسی و مذهبی در تاریخ اسلام را شکل دادند.
پس از قتل عثمان، خلیفه سوم، علی بن ابیطالب به خلافت رسید، اما با جنگهای داخلی مواجه شد که تا زمان کشته شدنش ادامه یافت. این تحولات، ساختار نوپای خلافت را به سمت بحران بردند.
با به قدرت رسیدن معاویه، خلافت به نظامی موروثی بدل شد. امویان عنوان خلیفه را به خود اختصاص دادند، اما این امر مانع از بروز جنبشهای مقاومتی نشد؛ جنبشهایی که دلایل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مذهبی داشتند.
عباسیان با سرنگونی امویان به قدرت رسیدند و مدتی قدرت را تثبیت کردند. اما رفتهرفته خلافت آنان به مقامی نمادین بدل شد و قدرت واقعی به دست حاکمان محلی مانند آل بویه، آل اخشید و حمدانیان افتاد. همزمان، خلافت فاطمی در افریقا و مصر نیز چالشی جدی برای عباسیان بود.
در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۵۶ هجری قمری)، مغولان به بغداد حمله کرده و آخرین خلیفه عباسی را کشتند. خلافت به طور رسمی پایان یافت و سالها هیچ خلافت فعالی وجود نداشت.
سلطان بَیبَرس، پادشاه مملوک مصر، با آوردن خویشاوندان خلفای عباسی به قاهره، خلافت را بهصورت نمادین احیا کرد. این اقدام بیشتر برای مشروعیتبخشی به حکومت مملوکها انجام شد، چرا که آنان نمیتوانستند شخصاً ادعای خلافت کنند، چون از خاندان قریش نبودند.
در دوران بیش از ۲۰۰ ساله حکومت مملوکها، خلیفه نقشی نمادین و مذهبی داشت و در عمل قدرت اجرایی نداشت. این دوره تأکیدی بود بر جدا شدن تدریجی نهاد خلافت از قدرت واقعی حکومتداری.
برای مطالعه متن کامل نوشته با فرمت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید
******