لمپنیسم، ویروس جامعه ایران

جمعه, 25ام مهر, 1393
اندازه قلم متن

ramin jahanbeglu

نشست های انجمن فلسفی آگورا با رامین جهانبگلو، استاد فلسفه، در دانشگاه تورونتو، هر هفته یکی از جوانب فلسفی، تاریخی و جامعه شناختی مفهوم «مدرنیته» را مورد بررسی و گفتگو قرار میدهد که در اینجا در اختیار علاقمندان قرار میگیرد. بخش پیشین « آزادی و جامعه مدنی» را در اینجا می توانید بخوانید و مشاهده کنید.

تمام بحث فلسفه سیاسی مدرن ایجاد تعادل میان این دو است. حالا کفه ترازو برای بعضی‌ها مثل هابس و ماکیاولی طرف حاکمیت می‌رود و حاکمیت مطلق و از آن طرف در بعضی ها مثل کانت بیشتر به طرف آزادی می‌رود و اینکه این آزادی را چگونه باید توصیف کرد.

ولی این بحث مهم است. شما حتی متفکری مثل مارکس هم دارید. البته مارکس به معنای خود مارکس و نه مارکسی که بعد از مرگش انگلس و لنین درست کردند و آن طور که ما می‌شناسیم. مارکس به عنوان یک فیلسوف واقعی که هگل و بقیه را هم خوانده.

بنابراین این مسئله برای فیلسوفی مثل هگل خیلی مهم است.

اگر بخواهم خیلی سریع بگویم هگل اعتقاد دارد ذهن در تاریخ است و تاریخ هم در ذهن است. یعنی ذهن ما در تاریخ شکل می‌گیرد و با تاریخ پیش می‌رود ولی تاریخ هم در ذهن ما پیش می‌‌رود. بنابراین هم فاعل یعنی فاعل شناسنده یعنی آن سوژه‌ای که می‌شناسد و فکر می‌کند… هم آن نقش مهمی دارد ایفا می‌کند و هم تاریخی که خارج از ما اتفاق می‌افتد.

هگل سعی می‌کند این دو تا را با هم پیوند بدهد. پیوند عقلانی بدهد. نتیجه‌گیری که می‌کند آن جمله معروف است که در این کتاب آمده که هرچه واقعی است عقلانی است وهرچه عقلانی است واقعی است. یعنی هر چیزی که فعلیت یافته، تحقق یافته. اگر بخواهم در یک جمله فلسفه هگل را خلاصه کنم که شما بحث جامعه مدنی را هم بفهمید، این است که هگل اعتقاد به آگاهی فاعل از آزادی خودش در تاریخ دارد. ولی این آگاهی فقط یک آگاهی سیاسی نیست. این آگاهی پدیدارشناختی و منطقی است.

تمام فعالیتی که ما می‌کنیم برای این است که ما به یک جایی برسیم که یک دولت مدرن ایجاد کنیم همه‌اش در جهت این است که ما چقدر آزادی‌مان را می‌شناسیم و چقدر به آن آزادی که می‌شناسیم می‌توانیم تحقق ببخشیم. جامعه مدنی یکی از آن مراحلی هست که این آزادی در شکل مدرنش تحقق پیدا می‌کند.

فکر نکنید که هگل طرفدار ما آدم های شرقی است. از شرق اصلا‌ً‌ خوشش نمی‌آید. او اعتقاد دارد که شرق اصلا‌ً استبداد است. می‌گوید در شرق آزادی یک نفر علیه آزادی بقیه مطرح می‌شود. بنابراین مسئله آزادی برای او به صورت جمعی ‌مطرح می‌شود و درست خلاف جهت آدمی مثل آین رند و کسی که اعتقاد دارد آزادی یعنی هر موقعی که شما حاکمیت را مورد سئوال قرار دهید. هگل می‌خواهد یک تعادلی میان این دو برقرار کند. این خیلی مهم است.

در انقلاب‌ ایران هم اتفاق افتاده. می‌آیند شعار آزادی می‌دهند… تمام انقلاب‌ها شعار آزادی داده‌اند… یعنی مفهوم آزادی را می‌آورند به عنوان مفهوم کلیدی حرکت خودشان مطرح می‌کنند. چه چپ باشد چه راست. می‌خواهند جامعه را با آن مفهوم شکل بدهند. ولی هیچکدامشان فضایی ایجاد نمی‌کنند که در آن، شهروندان بتوانند آزادی‌شان را تمرین کنند.
بحثی که می‌خواهم اشاره کنم به آن در این قسمت بحث انقلاب ها است که می‌توانیم بگوییم از انقلاب آمریکا تاکنون تا انقلاب ایران بحث انقلاب‌ها همیشه این بحث هگل را با خودش به همراه داشته. در انقلاب‌ ایران هم اتفاق افتاده. می‌آیند شعار آزادی می‌دهند… تمام انقلاب‌ها شعار آزادی داده‌اند… یعنی مفهوم آزادی را می‌آورند به عنوان مفهوم کلیدی حرکت خودشان مطرح می‌کنند. چه چپ باشد چه راست. می‌خواهند جامعه را با آن مفهوم شکل بدهند. ولی هیچکدامشان فضایی ایجاد نمی‌کنند که در آن، شهروندان بتوانند آزادی‌شان را تمرین کنند.

هیچکدامشان. نه انقلاب فرانسه نه انقلاب آمریکا، نه کوبا نه ایران، نه چین. برعکس با همان شعار آزادی خلاف آزادی حرکت می‌کنند. پس اینجا ما باز وارد یک بحث مهمی می‌شویم و مجبور می‌کند ما را که دومرتبه برویم مارکس و هگل و بقیه را بخوانیم و ببینیم آنها چگونه انقلاب‌های دیگر را دیده‌اند برای اینکه ما بتوانیم با انقلاب خودمان یا انقلاب‌های دیگر دست و پنجه نرم کنیم.

بحثی که اینجا پیش می‌آید به نظر من این سئوال بسیار مهم است که یکی از شما کرد و آن این است که آیا در جوامع استبدادی جامعه مدنی می‌تواند شکل بگیرد؟ بله. می‌تواند شکل بگیرد. یکی از مثال ها ایران است. مثال‌های مهم دیگر آفریقای جنوبی،‌ شیلی و آرژانتین است. گذر آمریکای لاتین از دیکتاتوری‌های سالهای ۱۹۶۰ و ۷۰ به دموکراسی‌های سال های کنونی‌اش همه‌اش با جامعه مدنی صورت گرفته است.

بحثی که اینجا پیش می‌آید به نظر من این سئوال بسیار مهم است که یکی از شما کرد و آن این است که آیا در جوامع استبدادی جامعه مدنی می‌تواند شکل بگیرد؟ بله. می‌تواند شکل بگیرد. یکی از مثال ها ایران است. مثال‌های مهم دیگر آفریقای جنوبی،‌ شیلی و آرژانتین است. گذر آمریکای لاتین از دیکتاتوری‌های سالهای ۱۹۶۰ و ۷۰ به دموکراسی‌های سال های کنونی‌اش همه‌اش با جامعه مدنی صورت گرفته است.
از رومرو کشیش تا کسانی که چپ بودند و نویسندگان آمریکای لاتین تا مادرانی که می‌رفتند میدان می می‌رفتند تظاهرات می‌کردند و به نوعی معرفین جامعه مدنی بودند و امروز داریم مقایسه می‌کنیم با مادران این بچه‌هایی که در جنبش سبز کشته شدند. در آفریقای جنوبی هم پشت آدمی مثل دکلرک افرادی مثل ای ان سی خود مندلا و دیگران را داریم که دارند بحث جامعه مدنی را خیلی باز مطرح می‌کنند. بنابراین از توی استبداد جامعه مدنی می‌تواند بیرون بیاید و اتفاقا‌ً‌ جامعه مدنی در استبداد به مراتب بهتر کار می‌کند. چنانکه تمام فعالان لهستانی و چکی که درباره جوامع پسا کمونیستی نوشته‌اند همه‌شان به صورت انتقادی به جوامع مدنی خودشان در حالت کنونی نگاه می‌‌کنند.

یعنی وقتی نگاه می‌کنند به فعالیت‌ آدمهایی مثل هاول، میشنیک و بالنسا داشتند در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ می‌بینید که آنجا فعالیت بیشتری داشتند. من با خیلی از نویسندگانش صحبت کرده‌ام. به خیلی از این کشورها سفر کرده‌ام. وقتی صحبت می‌کردم می‌دیدم به صورت نوستالژی به چاپخانه‌های زیرزمینی‌شان نگاه می‌کنند. می‌گفتند در آن چاپخانه‌ها ما به مراتب بیشتر کتاب ترجمه می‌کردیم. عین ایران امروز. بیشتر روزنامه چاپ می‌‌کردیم و بیشتر کوشش می‌کردیم.

همان موقع که آدمی مثل ساخاروف زندان می‌رفت. هاول زندان می‌رفت. میشنیک زندان می‌رفت. می‌گفت ما الان پول نداریم یک روزنامه دربیاوریم. دولت هم به ما کمک نمی‌کند. در مجارستان چهارتا کانال تلویزیونی پورنوگرافی وجود دارد و مردم شبها می‌نشینند فیلم‌های پورنوگرافی می‌بینند. دقیقا‌ً همان صحبتی است که آنا آرنت می‌کند.

وقتی در جامعه مدنی امیال شخصی و منافع شخصی خودتان باشد، موجب می‌شود مسائل جدی جامعه و مسائل سیاسی را فراموش کنید. دقیقا‌ً‌ اتفاقی است که افتاد. در مجارستان که متاسفانه جنبه‌های اقتصادی‌اش را هم دیدید.

من می‌گویم در جامعه مدنی چناکه همه نشان دادند و اتفاقا‌ً‌ هند مثال بارز آن است، شما هم طبقه پایین اجتماع را دارید که در این موضوع شرکت می‌کند و هم طبقه بالای اجتماع را دارید. بگوییم طبقه متوسط بالا و طبقه پایین اجتماع. در هند بیشتر فعالیت‌هایی که برای عشایر و دهکده‌ها می‌شود توسط اقشار پایین انجام می‌شود. هیچ تفاوت طبقاتی در جامعه مدنی وجود ندارد.

لمپنیسم در ایران

بحث آخر که بحث مهمی است بحث لمپنیسم است. این به نظر من یکی از ویروس‌ها و بیماری‌های جدی جامعه ایران و بعضی جوامع پوپولیستی است که ما این را در آمریکای لاتین هم می‌دیدیم. من فکر می‌کنم باید با آن یک برخورد جدی بکنیم. من گفتم به نظر من جامعه مدنی از یک اخلاقی برخوردار است. این اخلاق یک اخلاق خشونت پرهیز است، اخلاق شهروندی است، اخلاقی است که اعتقاد به اعتلای دموکراسی دارد. یک اخلاقی است که هر گونه فکر لمپنیسم را دفع می‌کند.

به نظر من یکی از ویروس‌ها و بیماری‌های جدی جامعه ایران و بعضی جوامع پوپولیستی است که ما این را در آمریکای لاتین هم می‌دیدیم. من فکر می‌کنم باید با آن یک برخورد جدی بکنیم. من گفتم به نظر من جامعه مدنی از یک اخلاقی برخوردار است.
آیا لمپن‌ها می‌توانند در پارلمان بروند؟ اگر دموکراسی نباشد، بله. چنانکه در مملکت ما هست. ولی اگر دموکراسی باشد خیر. برای اینکه مردم، شهروندان اگر عاقل باشند به لمپن‌ها به عنوان نماینده خودشان رای نمی‌دهند. شما در کدام کشور کسی مقل طیب ر ا به عنوان نماینده انتخاب می‌کنید و می‌فرستید مجلس؟

فقط در کشورهای پوپولیستی و کشورهایی که آزادی‌های مدنی وجود ندارد، یک کسی که چاقوکش است و خیلی هم اعتقاد دارد که چاقوکشی چیز خوبی است، یعنی شخصیتی مثل قیصر یا صادق کرده را به عنوان نماینده مجلس نمی‌فرستید مجلس. آن آدمها اگر مثل حالت کنونی یا سردبیر روزنامه باشند یا نماینده مجلس نشان می‌دهد که دموکراسی وجود ندارد و شما دارید در یک حکومت دیکتاتوری در یک حکومت مریض زندگی می‌کنید. یعنی حکومتی که سیاست آن با پرتقال فروشی یکی است. میدان تره بار با مجلس شورای ملی یکی می‌شود.

در همان مجلس شورای ملی که شما یک زمانی یک آدمی مثل فروغی و محمد مصدق را داشتید. طبیعتا‌ً کسی اینجا خط ‌کشی ها از قبل نمی‌کند. خط کشی‌ها را خود شهروندان می‌کنند ولی با اخلاق مدنی. افرادی که می‌دانند آن فضای گفتگویی‌شان از چه قوانین و قواعدی برخوردار است و چه قوانین و قواعدی نیست؟

کسی که بخواهد چاقو بکشد که نمی‌آید گفتگو کند. بنابراین کسانی که می‌خواهند گفتگو کنند با آن کسی که چاقو می‌کشد گفتگو نمی‌کنند. ممکن است خشونتی علیه اش نکنند ولی لااقل گفتگو نمی‌کنند و نماینده هم نمی‌کنند. این جا به نظر من خط دموکراسی مشخص می‌شود با همان حرف‌هایی که کلاسیک‌های خودمان زدند.

وقتی شما آزادی مردم را می‌خواهید سلب کنید به آن فرد هم دیگر نمی‌شود آزادی داد. شما نمی‌توانید به کسی آزادی بدهید که آزادی خودتان را هم بگیرد. بنابراین شما در قالب قانون و عقلانیت دارید این کار را انجام می‌دهید.

من اعتقاد دارم که پارلمان جای لمپن‌ها نیست. پارلمان جای آدم های عقلانی است که بتوانند بحث‌های عقلانی بکنند. پارلمان برای نمایندگان مردم است. اگر اعتقاد به دموکراسی با میانجی داریم. حتی در دموکراسی یونان که دموکراسی بدون میانجی هم بود لات‌ها و لمپن‌ها را راه نمی‌دادند. چون می‌دانستند نتیجه‌اش منفی خواهد بود.

از: رادیو فردا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.