محمدجواد لسانی – پژوهشگر
رفتن به میان آب، به تعبیر عامیانه، «آب پاشونک » به همراه می آورد و هر کدورتی که در سینه ها مانده را می شوید و با خود می برد! مردم دوست دارند در محیط اطراف خود، نشاطی برای زندگی آتی خویش برگیرند. از سوی دیگر، پیوند صمیمانه و جمعی با عنصر آب و سر و تن شستن، شیوه ای کم هزینه و شیرین است که می تواند سبب آشتی آدمی با طبیعت شود و چنان به آن علاقمندی نشان دهد که آب را از وجود خود بداند تا در قبال آن تعلق، به حریم رود ها حرمتی قائل شود و در برابر هر نوع آسیبی، از آب ها نگاهبانی کند. هنوز هم در چند ناحیه از میهن، مانند روستاهایی از مازندران و خراسان، این جشن برجا مانده و روزگارشان را در همان پاره نقاط، شاد و سرشار از نشاط کرده است.
حتما می دانید که مناسبت های فراوانی در تقویم ملی ثبت شده اند. برخی از آنها اهمیت فراوانی برای مردم سرزمین ما دارند. در واقع هر عاملی که حال یک ملت را بهتر کند و نسبت به آنچه که هستند تغییر مثبتی ایجاد کند اعتبارش بسی قیمتی است به ویژه آنکه اکنون، نیاز به شادی بیش از هر زمان دیگری احساس می شود اما نکته مهم تر اینست که آن واقعه شورانگیز می بایست به مردم شناسانده شود تا به نوعی، زندگی دوباره پیدا کند و قدرت شادی آفرینی آن به اهالی این مرز و بوم گوشزد شود.
نیاز به گفتن ندارد که رسانه های جمعی، در این میان نقش مهمی به عهده دارند تا دراین عرصه به میدان بیایند و به مسئولیت سنگین خود عمل کنند. از این دست نمونه هایی که شور ملی برمی انگیزند در تقویم باستانی ایرانیان و حتی تقویم هزاره اخیر ما کم نیستند. وقایع کهنی که شخصیت دلپذیری در خویش، پنهان دارند و می توانند شادی و امید به مردم هدیه کنند.
متاسفانه کم توجهی به ظرفیت این گونه رویدادها سبب شده تا از کارکرد معجزه آسای آن ها غفلت شود. کارکردی که قادر است دگرگونی های عظیمی در ذهن و دل جامعه رقم بزند و چنان صحنه شهر و روستا را رنگ آمیزی کند که گویی روح جمعی ملتی را از گوشه نشینی و انزوا، به بیرون راهی کرده تا نفس تازه ای بکشد.
یکی از این نمونه های در دسترس، دو جشن بزرگ است که در همین ماه تیر قرار گرفته اند؛ اولی با شروع فصل دوم سال، با آداب خاص خویش جلوه گر می شود و نامش «جشن تابستان » است.
دروازه عبور آن، تجربه بلندترین روز سال است. بهره گیری از طراوت آب و رفتن به لب چشمه و ساحل و بلندای آبشار برای شادی های دسته جمعی، بهانه هایی هستند که آدمی را به دامن طبیعت می کشانند. رفتن به میان آب، به تعبیر عامیانه، «آب پاشونک » به همراه می آورد و هر کدورتی که در سینه ها مانده را می شوید و با خود می برد! مردم دوست دارند در محیط اطراف خود، نشاطی برای زندگی آتی خویش برگیرند. از سوی دیگر، پیوند صمیمانه و جمعی با عنصر آب و سر و تن شستن، شیوه ای کم هزینه و شیرین است که می تواند سبب آشتی آدمی با طبیعت شود و چنان به آن علاقمندی نشان دهد که آب را از وجود خود بداند تا در قبال آن تعلق، به حریم رود ها حرمتی قائل شود و در برابر هر نوع آسیبی، از آب ها نگاهبانی کند. هنوز هم درچند ناحیه از میهن، مانند روستاهایی از مازندران و خراسان، این جشن برجا مانده و روزگارشان را در همان پاره نقاط، شاد و سرشار از نشاط کرده است.
جشن دومی هم در این ماه خوب تیر به ثبت رسیده که نیاکان ما خود را به آداب آن الزام کردند؛ « جشن تیرگان »، که نامش ساده و زیباست فلسفه وجودی اش به یک اسطوره ملی می رسد. حکایتی افسانه ای که در سینه ها بجا مانده. سخن از یک دلاوری است که جان خویش را بر سر راهی می نهد تا میهنش از یوغ تورانیان در امان بماند؛ «آرش کمانگیر » یا آرش شیواتیر چه کسی ست؟
این نام به زبان اوستایی، اِرِخْشَه و به زبان پهلوی اِرَش شیپاک تیر، یکی از اسطوره های کهن ایرانی است. آرش، نام شخصیت اصلی این داستان حماسی است که در هزاره های گذشته ایران، زبان به زبان جاری شده و به نیکی بر دل ها نشسته است.
حکایت از آنجا آغاز می شود که تورانیان، مرزبندی دوران فریدون را دیگر نمی پذیرند. از این رو با تجاوزِ آنان به ایران، دوره ی نخست جنگهای ایـران وتوران آغاز می شود. با کشته شدن ایرج ایرانی به دست تورج تورانی، نبردهای فرساینده میان ایـران و توران آغاز می شود. ستیزهای مرزی تا به دوران پادشاهی پیشدادیان هم می کشد. منوچهر، گرفتار نبردی نفس گیر با حاکمان توران می شود. افراسیاب تورانی می تواند سپاهیان ایرانی را در مازندران محاصره کند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیام آشتی او را میپذیرند و برای پذیرش این سازش و کوچک انگاری ایرانیان، پیغام میدهند که یکی از پهلوانان ایرانی بر فراز البرز برود و از آن نقطه رفیع، تیری از کمان رها کند تا جای فرو افتادن آن تیر، مرز ایران و توران قلمداد شود. در ایران زمین خبر می پیچد و کسی دلیری این کار را به خود نمیدهد. آرش که تنها به عنوان پیک لشکر ایران است پیامی را به لشکر توران می برد. پادشاه توران برای کوچک شمردن بیشتر ایرانیان خود آرش را به تیرافکنی وامی دارد. آرش، ناگزیر این کار سخت و جان فرسا را می پذیرد. پیش از آنکه تیر و کمان مخصوص به آرش داده شد به او خطاب می شود که این تیر بسیار دور خواهد رفت اما هر کس که تیری با آن بیندازد، جان خود را از دست خواهد داد. با این همه آرش آن تیر و کمان را میگیرد بر فراز دماوند میرود و تیر را در چله کمان می گذارد و با تمام هستی خویش پرتابش میکند. در میان شگفتی همگان، تیر از بامدادان تا وقت غروب خورشید به پرواز خود ادامه می دهد. سرانجام آن تیر حماسه آفرین، در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید. از آن پس، نقطه ای که تیر برآن بوسه زده مرز ایرانیان و تورانیان می شود اما دیگر آرشی وجود ندارد که شاهدی بر این افتخار باشد. پیکر آرش از مهابت تیرافکنی چند تکه می شود تا در خاک میهنش پخش شود. او تیراندازی ست که روانش را هم در لحظه پرتاب در تیر می دمد و خویشتن را فدا می کند تا اینچنین به خاطره ها بپیوندد. آرش را از نمونه های بیهمتا در اساطیر جهان دانسته اند ؛ وی در ایران، نماد جان فشانی در راه میهن است. در اوستا آرش را اَرِخشه خوانده اند و معنایش را «تابان و دارنده ساعد نیرومند » خوانده اند. برخی بر این باورند که آرش، فرمانروای پارتی گرگان بوده که به زور تیر و کمان دشمن را از مرز ایران دور کردهاست. ابوریحان بیرونی، دانشمند ایرانی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» دربارهٔ «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و این جشن را روز بزرگی می داند که آرش کمانگیر پایه های آن را نهاده است.
️ در ادبیات معاصر ایرانی، سیاوش کسرایی سروده زیبایی دارد که به شرح ماجرای آرش کمانگیر می پردازد. این شاعر توانا و پراحساس، انصافا توانسته است گزارش حماسی خوش آهنگی از آن اسطوره ملی به دست ما دهد که حیف است از آن سروده بلند که زمانی به کتاب های درسی نوجوانان راه یافت یادی نشود. به عنوان حسن ختام این گفتار، چند پاره از آن، تقدیم می شود تا بن امیدی شود که این جشن های ملی، بار دیگر احیاء شوند؛ منم آرش، سپاهی مردی آزاده …کمان کهکشان در دست، کمانداری کمانگیرم شهاب تیزرو تیرم؛ ستیغ سربلند کوه، مأوایم به چشم آفتاب تازه رس، جایم مرا تیر است آتش پر؛ مرا باد است فرمانبر ولیکن چاره را امروز زور پهلوانی نیست رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست در این میدان، بر این پیکان هستی سوز سامان ساز، پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز» …نیایش را ، دو زانو بر زمین بنهاد به سوی قلّهها دستان ز هم بگشاد: « بر آ، ای آفتاب، ای توشهی امید! برآ، ای خوشهی خورشید! تو جوشان چشمهای، من تشنهای بی تاب برآ، سرریز کن، تا جان شود سیراب » …زمین خاموش بود و آسمان خاموش تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش به یال کوهها لغزید کم کم پنجهی خورشید هزاران نیزهی زرین به چشم آسمان پاشید … نظر افکند آرش سوی شهر، آرام کودکان بر بام؛ دختران بنشسته بر روزن؛ مادران غمگین کنار در؛ مردها در راه سرود بی کلامی، با غمی جانکاه، ز چشمان بر همیشد با نسیم صبحدم همراه کدامین نغمه میریزد، کدام آهنگ آیا میتواند ساخت، طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه میرفتند؟ طنین گامهایی را که آگاهانه میرفتند؟ …آرش، اما همچنان خاموش، از شکاف دامن البرز بالا رفت وز پی او، پردههای اشک پی در پی فرود آمد » بست یک دم چشمهایش را عمو نوروز، خنده بر لب، غرقه در رویا کودکان، با دیدگان خسته و پی جو، در شگفت از پهلوانیها شعلههای کوره در پرواز، باد در غوغا …شامگاهان ، راه جویانی که میجستند آرش را به روی قلّهها، پی گیر، باز گردیدند، بی نشان از پیکر آرش، با کمان و ترکشی بی تیر آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش کار صدها صدهزار تیغهی شمشیر کرد آرش تیر آرش را سوارانی که میراندند بر جیحون، به دیگر نیمروزی از پی آن روز، نشسته بر تناور ْساقِ گردویی فرو دیدند و آنجا را، از آن پس، مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند …سال ها بگذشت سال ها و باز، در تمام پهنهی البرز، وین سراسر قلّهی مغموم و خاموشی که میبینید، وندرون دره ّهای برف آلودی که میدانید، رهگذرهایی که شب در راه میمانند نام آرش را پیاپی در دل کهسار میخوانند، و نیاز خویش میخواهند با دهان سنگهای کوه آرش میدهد پاسخ میکندشان از فراز و از نشیب جادهها آگاه؛ میدهد امید، مینماید راه.
منبع : ۵۵ آنلاین