ده سال از خاموشی محمد نوری، یکی از صداهای رسای “موسیقی سبک” در ایران میگذرد.
موسیقی سبک نه به معنای جلف و پیش پا افتاده، بلکه به معنای “لایت” و “لژه”، و به زبان خودمان، نرم و ملایم. نوری ولی خود اصرار داشت که واژه “فاخر” را نیز در پی “سبک” بیاورد. موسیقی سبک اروپائی از آن جا که با مزاج ایرانیان سازگارتر است، زودتر از انواع دیگر موسیقی (به جز موسیقی نظامی که حکم دیگری دارد) وارد ایران شده است. هنوز هم این موسیقی در گردهمائیها و میهمانیها، مورد مصرف بیشتری دارد. و آنها که به موسیقی بیکلام گوش میدهند، موسیقی سبک را بر انواع دیگر موسیقی ترجیح میدهند. و هنگامی هم که به سراغ کلام میروند، باز پای شیبانی و نوری و ویگن به میان میآید.
نوری شاید حق داشت واژه “فاخر” را در پی موسیقی سبک خود بگذارد. چرا که غالبا با شعرهای فاخری از نوع دیگر نیز همراه بود و در پیوند با آن فضای صوتی متفاوتی پدید میآورد. روی آوری به شعر نو در سالهای هفتاد، پس از کار روی ترانههای بومی، جاذبه تازهای برای صدای نوری فراهم آورد. آهنگهائی که با شعرهای “فروغ فرخزاد، احمد شاملو، فریدون مشیری و یدالله رویائی” در آمیخته، از بهترین نمونههای کار روی شعر نو ایران است:
“ای به روی چشم من گسترده خویش/ شادیام بخشیده از اندوه بیش/
عشق دیگر نیست این، این خیرگی است/ چلچراغی در سکوت و تیرگی است..”
(فروغ- عاشقانه)
محمد نوری، در سال ۱۳۰۸ در تهران زاده شده، در دانشگاه تهران، زبان و ادبیات انگلیسی خوانده و یک دوره نمایشی را نیز در هنرکده تاتر گذرانده بود. وقتی همزمان با تحصیل عمومی، به کلاس “اولین باغچه بان”، خواننده معروف صحنهای راه یافت، همه فکر میکردند که به زودی او را در برنامههای اپرای تهران در تالار رودکی خواهند دید. استاد آواز او به این کار ترغیبش میکرد. ولی نمیدانیم چه شد که کارش به اپرا نرسید و در محدوده موسیقی سبک باقی ماند.
نوری در گفتگوهای خود، خیلی زیاد از “ناصر حسینی” افسر موسیقیدان ارتش به عنوان مشوق خود، یاد کرده است. گمان میرود، “حسینی” نخستین ترانههای او را ساخته و یا دست کم تنظیم کرده باشد.
ولی ترانهای که شهرت نوری را سبب شد، “جان مریم” نام دارد که آهنگش را “کامبیز مژدهی” ساخته و متن آن را بر خلاف گمان رایج- نه “پرویز وکیلی”- که خود نوری “مرتکب” شده است!
واژه “مرتکب” را از زبان خود او میآورم با این توضیح که:
“من شاعر نیستم ولی در سفر شمال، تا کامبیز برود کراواتی برای خود بخرد، من شعر جان مریم را تمام کردم!”
“جان مریم” یا “گل مریم” هر چه بود، اهرمی شد برای به شهرت رسیدن نوری. چیزی که در این ترانه، جاذبه میسازد، در وهله اول سادگی چشماندازی است که از “روستا” طرح میکند در پیوند با آهنگی که نفس روستاهای شمال در آن جاری است. گل مریم را که شاید پنجاه شصت سالی عمر دارد، بسیاری از خوانندگان دیگر نیز بازخوانی کردهاند.
“جان مریم، چشماتو وا کن/ منو نیگا کن/ شد هوا سفید، در اومد خورشید/
بیا بریم به صحرا، نازنین مریم……/
بریم که شد وقت درو/ مال منی از پیشم نرو/ بیا سر کارمون بریم/ درو کنیم گندمارو..”
و اما سالها بعد، ساخت و پرداخت “عاشقانه”ها، بیشتر با همکاری “محمد سریر” انجام گرفت. به نظر میرسد همکاری این دو سخت بارآور بوده است. سریر بیشتر از دیگر همکاران نوری، با روح “ترانههای سبک فاخر” او انس و الفت داشت.
رومانتیسم ملایمی همراه با شور میهنی آن دو را به هم وصل میکرد و به زایش ترانههای دلپذیری منجر میشد.
گفتیم شور میهنی، و منظور، ملایمترین لایههای این شور است که به خشم و خروش اعتراضی بدل نمیشود. در دوره سکوت و خفقان، از هنرمندان، شهامت اعتراض بیشتر انتظار میرود. نوری ولی اهل این گونه اعتراضهای آشکار نبود، هر چند در ژرفای خواندههایش گلایهای نزدیک به اعتراض جا خوش میکرد.
در ترانههای باصطلاح میهنی که در دو سه سال پایان عمر خوانده- که گمان میکنم آهنگهایش نیز از سر پر باشد- این گلایهها بیشتر خود را نشان داده است:
یکی از تاثیرگذارترین این ترانهها با شعری ، گویا از “نادر ابراهیمی” قصه نویس از دست رفته، در آمیخته که میتوان به آن عنوان “رنج دوران” را داد. گلایهای که دشواریها و ناکامیها را باز میتاباند:
“ما برای آن که ایران خانه خوبان شود/ رنج دوران بردهایم/
ما برای آن که ایران گوهری تابان شود/ خون دلها خورهایم/
ما برای بوئیدن بوی گل نسترن/ چه سفرها کردهایم/
ما برای نوشیدن شورابههای کویر/ چه خطرها کردهایم…/”
در ترانهای دیگر، با متنی از “حسین منزوی”، شاعر از دست رفته، گلایهای به ظاهر از روزگار غدار و از حسرت دل به میان میآید، با ظرافتی در بیان که ترانه را دلنشین ساخته است:
“نمیشه غصه ما رو/ یه لحظه تنها بذاره/ نمیشه این قافله/ ما رو تو خواب جا بذاره/
دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو/ ببره از این جا، اونور ابرا بذاره/
من میخوام تا آخر دنیا تماشات بکنم/ اگه زندگی برام چشم تماشا بذاره….!”
محمد نوری در سالهای پس از انقلاب- و تا آخرین سال زندگی در صحنه ماند و با وجود همه دشواریها، کوشید روزنههای کوچکی برای عرضه صدا و ترانههای خود در اختیار داشته باشد. جالب است که ترانههای او در همه جبهههای سیاسی با تفسیرهای گوناگون البته- با روی باز پذیرفته میشد.
در بیمارستانها، در مطب پزشکان، در اطاقهای انتظار، در پاسخگوئی تلفنها و حتی در فضای کنسولگریهای جمهوری اسلامی در بروزنمرز، به استمرار پخش میشد. ولی تاثیری که بر جای مینهاد، یکسان بود: عشق به ایران که تحمل “رنج دوران” را برای ایرانیان درون و برونمرز آسان میکند.
از: بی بی سی