لطفالله قرهچهداغی، پژوهشگر
آیت الله علی خامنهای، رهبر ایران روز یکشنبه ۲۸ شهریور در جمع فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سخنانی گفت که بخشهایی از آن قابل تامل است. او گفت: “اگر ما امروز راه را برای مذاکره با آمریکاییها و وسوسههای آنها در بخشهای مختلف، باز کنیم، نه فقط زمینه ساز نفوذ آشکار و پنهان آنها شدهایم بلکه پیشرفت مورد نظر کشور هیچگاه محقق نخواهد شد و عقبماندگی قطعی خواهد بود.”
بنابراین به نظر میرسد که آقای خامنهای حتی مذاکره با آمریکا را عامل از دست رفتن استقلال کشور میداند.
اما قرائن تاریخی وجود دارد که با چنین برداشتی در تناقض است.
چین از کشورهایی بود که خصمانهترین روابط را تا دهه هفتاد میلادی با آمریکا داشت. با این حال بالاخره مائوتسه تونگ، رهبر چین و دشمن قسم خورده آمریکا به این درک رسید که با وجود دشمنی و جنگ پیدا و پنهان با آمریکا نمیتوان توسعه و پیشرفت را در چین محقق کرد. نتیجه تغییر روش چین که چند سال بعد با اصلاحات اقتصادی دنگ شیائو پینگ نیز همراه شد، کشوری است که ما امروز میبینیم؛ بزرگترین صادر کننده جهان، با حجم تجارتی قریب به ۶۶۰ میلیارد دلار در سال با آمریکا که از این حجم عظیم ۵۰۰ میلیارد دلار آن را صادرات چین به آمریکا تشکیل میدهد.
در نمونهای دیگر، ویتنام به مدت ۲۰ سال (۱۹۵۵-۱۹۷۵) درگیر یکی از خونینترین و طولانیترین جنگهای دوجانبه در قرن بیستم با آمریکا بود. امروز نه تنها ویتنام درهای خود را بر روی آمریکا گشوده بلکه آمریکا با قریب به ۲۹ میلیارد دلار تجارت در سال، جایگاه بزرگترین شریک تجاری ویتنام را به خود اختصاص داده است. به گزارش موسسه پرایس واتر هاوس کوپرز، ویتنام سریعترین رشد اقتصادی را در جهان تجربه میکند و پیشبینی میشود که در سال ۲۰۵۰، حجم اقتصاد آن به حدود ۷۰ درصد اقتصاد بریتانیا برسد.
آیا معنای این گفتهها این است که صرف داشتن رابطه با آمریکا مترادف با رشد و توسعه است؟ قطعا خیر. اما علت انتخاب این دو کشور به عنوان نمونه این بود که نظامهای حکومتی آنها مانند ایران مخالف سیستم آمریکا بوده و هنوز هم هستند. با این حال با برقراری رابطه با آمریکا، بر خلاف نظر آقای خامنهای، هم به توسعه دست یافتند و هم مطیع و منقاد آمریکا نشدند.
آقای خامنهای دکترین خود را که رابطه داشتن با غرب منهای آمریکاست ارائه کرده است. این دکترین به کرات نشان داده که فاقد کارآیی است چرا که واقعیت کتمانناپذیر این است که رهبری غرب را آمریکا در دست دارد. هرگاه ایران با آمریکا در تضاد قرار بگیرد، غرب بدون تردید جانب آمریکا را خواهد گرفت.
در طول تاریخ جمهوری اسلامی این امر به اثبات رسیده و همین امروز هم میبینیم با اینکه تحریمهای هستهای برداشته شده بانکهای بزرگ اروپایی از ترس مجازاتهای آمریکا، در چارچوب تحریمهای قبلی بر روی ایران با موضوع حمایت از تروریسم، راغب به معامله با ایران نیستند. این امر گره کوری در توافق هستهای ایجاد کرده است.
مشخص است که آقای خامنهای در مورد این مسئله از سوی مسئولین کشور توجیه شده است. وی در همین سخنرانی از مردم و دولت میخواهد که مملکت را “از جادوی مالی و پولی دشمن خلاص کنند و ارزش و آقایی دلار را در زندگی اقتصادی بشکنند”.
دلیل واقعی دشمنی جناح محافظهکار با آمریکا و پیش کشیدن مسئله نفوذ و عدم مذاکره و غیره این نیست که کشور استقلال خود را از دست میدهد و یا از پیشرفت باز میماند. آقای خامنهای، بطور گذرا، در همین سخنرانی به این علت اشاره میکند. وی میگوید “یکی از عناصر ‘قدرت نرم’ جمهوری اسلامی ایران، بی اعتمادی مطلق به قدرتهای سلطهگر جهانی است که امروز مظهر آن آمریکا است.”
به عبارت دیگر، خصومت با آمریکا یک عنصر عقیدتی و ابزار قدرت نرم است که محافظهکاران و سنتیها حول آن محور، در حمایت از سیستم، بسیج میشوند. نزدیک شدن به آمریکا و باز شدن پای آمریکا به ایران باعث قدرت گرفتن تکنوکراتها در کشور میشود که نهایتا می تواند موجب انتقال مرکز ثقل ثروت و قدرت از اردوگاه محافظهکاران به اردوگاه مخالف آنها در داخل حکومت ایران شود، یعنی کسانی که قرائتی لیبرال از اسلام دارند (شامل میانهروها و اصلاح طلبان) و همچنین سکولارهایی که میتوانند با آمریکایی ها جوش بخورند.
این عنصر قدرت نرم در سطح منطقه نیز حامیان و نیروهای طرفدار خود را دارد که بخش محافظهکار که دست بالا را در سیستم ایران دارد، برای مقابله با آمریکا از آن استفاده میکند.
در هر حال، گسترش مناسبات با آمریکا به تقویت و توسعه مدرنیته منجر میشود و جا را برای محافظهکارانی مانند آقایان علم الهدی، احمد جنتی و احمد خاتمی که به شدت با آمریکا مخالفند و دیگر محافظهکاران تنگ میکند و این افراد رفته رفته موضوعیت خود از دست میدهند.
سپاه پاسداران نیز با همین خطر، یعنی برقراری رابطه با آمریکا و از موضوعیت افتادن روبروست. سردار جعفری در همین گردهمایی میگوید “اطمینان داشته باشید ریشهها و سرشاخههای شجره خبیثهای که بخواهد سیاستهای آمریکا را در کشور نفوذ دهد، قطع خواهد شد.”
مذاکرات پیشین
نکته جالب توجه این است که آقای خامنهای در صورت احساس خطر جدی، بطور مشهود از موضع خود مبنی بر مذاکره نکردن با آمریکا عقبنشینی میکند. پیشنهاد غیر رسمی برای آشتی با آمریکا، دو ماه بعد از حمله آمریکا به عراق، نمیتوانست بدون اطلاع آقای خامنهای ارائه شده باشد. پیشنهاد مزبور از سوی دولت جورج بوش رد شد.
در جریان مذاکرات هستهای نیز آقای خامنهای از وجود میانهروها برای حل بحران مزبور استفاده کرد. وی در جایی گفت: “اگر طرف مقابل از کجتابیهای معمولی خودش دست برداشت، این یک تجربهای برای ما میشود که خیلی خب، پس میشود در یک موضوع دیگر هم با اینها مذاکره کرد”.
اما هنوز مرکب برجام خشک نشده بود که او اعلام کرد: “مذاکره با آمریکا یعنی راه را باز کردن که اینها بتوانند در زمینههای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و امنیتی کشور نفوذ کنند… عدهای (قاعدتا منظور میانهروها و اصلاحطلبان است) در قضیه مذاکره سهلانگاری و سهلاندیشی میکنند و عمق مسائل را نمیفهمند.”
در واقع مسئله سهلاندیشی نیست، بلکه مسئله این است که آنها مانند محافظهکاران، مذاکره را خطری برای موجودیت خود نمیبینند.