نگاهی دیگر به تبعات زلزله اخیر
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- زلزله اخیر در غرب کشور بار دیگر نشان داد که اصرار بر تمرکزگرایی و چشم به تهران داشتن در همه امور تا چه اندازه بر توانمندی مدیریت های استانی و توانایی ها و تحرکات محلی تأثیر منفی برجای گذاشته است.
کافی است به ناله و گله های استاندار کرمانشاه توجه کنیم که نشان می دهد نه تنها امکانات در خود استان پاسخ گو نیست که از اقتدار اداری لازم برای بسیج کردن و فرمان دادن به دستگاه های دیگرهم برخوردار نیست.در حالی که اگر به نهادهای مدنی بها داده بودند یا اختیارات دستگاه ها بیشتر بود نهایتا بودجه ای اختصاص می یافت و نیاز به همه گونه تصمیم گیری از مرکز نبود.
البته تا صحبت از کاهش اتکا و نگاه به مرکز می شود برخی تصور می کنند تمامیت ارضی ایران به مخاطره می افتد یا صحبت از نوعی فدرالیسم در میان است.
چنین انگیزه ای هرچند نزد برخی وجود دارد اما این قلم چنان دل بسته ایران و زبان پارسی است که روشن است چنین منظوری ندارد و منظور توان مند سازی است نه اختیارات فوق العاده مستقل از مرکز.
این همه چشم به مرکز داشتن و نیازمند مرکز بودن البته از زمان رضاشاه باب شد وگرنه تا قبل از آن هیچ گاه مناطق مختلف این سرزمین برای اداره خود تا این اندازه وابسته به مرکز و نیازمند مرکز نبودند.
در این قریب صد سال اما به عمد و با هدف یک پارچه سازی و تقویت دولت- ملت مناطق مختلف به مرکز وابسته شدند. درآمد خودشان را هم نمی توانند هزینه کنند و انگار هربودجه ای باید از مرکز برسد.
اگر چه با نگاه امنیتی قطعا توجیهات و توضیحاتی وجود دارد و جنبه های مثبت را نمی توان انکار کرد اما این واقعیت را نمی توان انکار کرد که توان مندی ملی را کاهش داده است.
به لحاظ تاریخی می توان گفت در آغاز سلطنت رضا شاه سه چهره شاخص سیاسی – سید محمد تدین، علی اکبر داور و عبدالحسین تیمورتاش- حزب « تجدد» را پایه گذاشتند.
شعار این حزب این بود: تمرکز، اقتدار و تجدد.
منظور این بود که پیش شرط نوسازی ایران (تجدد)، اقتدار است و پیش شرط اقتدار، تمرکز. رضا شاه هم مو به مو دستورالعمل های این حزب را با هدف تجدد یا نوسازی انجام داد.
هر چند این پروژه آبادانی هایی به همراه داشت اما بر تمرکز گرایی افزود و اعتماد به نفس و اختیارات محلی را برای تصمیم گیری در بزنگاه های حساس از آنها گرفت و همه را به مرکز نیازمند کرد. این روند از دهه ۵۰ خورشیدی و با افزایش قیمت نفت تشدید شد. چرا که دیگر نیاز به اعمال زور صرف نبود و پول نفت چنان بیش از درآمدهای دیگر بود که هر درآمد محلی و منطقه ای و غیر نفت را کوچک جلوه می داد و همه محتاج پول نفت و مرکز شدند.
این مَثَل را از سید سهیل رضایی مدیر بنیاد فرهنگ زندگی شنیده ام که کودک را در بدو تولد بغل می کنیم (منظور در آغوش گرفتن نیست. بغل کردن به معنی آن که کودک روی پای خود راه نرود). ولی بعداندک اندک اجازه می دهیم خودش راه برود، زمین بخورد، دوباره برخیزد و سرانجام راه رفتن بیاموزد.
از آن پس او را در آغوش می گیریم اما بغل نمی کنیم به این معنی که روی پای خودش نایستد و به ما متکی باشد. حالا تصور کنیم که هم چنان او را بغل کنیم و نتواند روی پای خود بایستد. نه می تواند راه برود و نه ما می توانیم او را همچنان بغل کنیم. او بزرگ تر و سنگین تر می شود و ما ضعیف تر و ناتوان تر.
کاری که با برخی از مناطق ما شده از این سنخ است. به اسم حمایت عملا توانمندی سلب شده است.
در دنیای امروز هدف آموزش هم اول توانمندی است و بعد مشارکت محلی و در پی این دو نوبت به خلاقیت می رسد.
آموزش صِرف اگر به توان مندی و مشارکت و خلاقیت نینجامد عملی بی ثمر خواهد بود.
انگیزه تحریر این نوشتار زلزله سرپل ذهاب است و اتنقادات استاندار کرمانشاه که اگر چه درست و قابل تأمل است اما نشان می دهد مناطق مختلف کشور را چنان به مرکز وابسته کرده ایم که در اتفاقاتی از این دست ساعات طلایی از دست می رود و تا از مرکز کمک برسد جان هایی به مخاطره افتاده است.
نهایت این است که نیروی کمکی اعزام شود یا کمک پولی و مادی شود نه این که در همه امور و حتی تصمیم گیری ها مسؤول ارشد منطقه مسلوب الاختیار یا کم اختیار باشد.
حداقل تا اتفاقی در این سطح رخ می دهد استاندار باید نماینده تام الاختیار رییس جمهوری و حتی کلیت حکومت تلقی شود ودیگران اگر از او تبعیت نکنند متهم به کارشکنی در امداد رسانی شوند.
نتیجه این که اگر می خواهیم در فاجعه های بعدی خسارت و تلفات و لطمات کمتر شود به استان ها اختیار دهیم. بحث خود مختاری و فدرالیسم و این حرف ها نیست. بحث «توان مند سازی» است که غایت آموزش مدرن و تجلی مدیریت است.
تمرکز زدایی به سود مرکز هم هست. دیر یا زود تهران نیز زلزله خواهد آمد. کی قرار است به تهران کمک کند؟ استان هایی که ضعیف نگاه داشته شده اند چگونه می توانند یاری برسانند؟
به استان ها اختیار بدهیم. حداقل اختیارات استانداران را افزایش دهیم. در دولت احمدی نژاد و با انحلال سازمان برنامه و بودجه و انتقال اختیارات ادارات استانی به استانداری ها تا حدی این اختیارات افزایش یافت اما سخنان استاندار کرمانشاه نشان می دهد که همچنان نگاه ها به مرکز است.
در آغاز این مطلب به نکته ای تاریخی درباره حزب تجدد اشاره شد. در پایان خالی از لطف نیست به فرجام این حزب هم اشاره شود. بر اساس نسخه حزب تجدد که تمرکز و اقتدار پیش شرط و پیش زمینه تجدد است و هر آن چه خارج از اراده مرکز و مستقل است باید حذف شود خود حزب تجدد هم برچیده شد و از سران آن یکی (علی اکبر خان داور که پایه گذار اقتصاد دولتی و در عین حال دادگستری نوین ایران بود) ناگزیر از نوشیدن قهوه مسموم شد و به زندگی تیمورتاش هم در زندان پایان داده شد.
تمرکزگرایی افراطی ایده پردازان خود را هم بلعید. مراقب تمرکز گرایی افراطی باشیم که اگر قرار باشد همه نگاه ها به مرکز و منتظر مرکز باشند اگر اتفاقی برای مرکز بیفتد اگر بخواهند کاری انجام دهند تا این حد توان مند نشده اند تا یاری برسانند و می دانیم تعیین استانِ معین کفایت نمی کند.
هم میهنان مان را تا می توانیم توان مند کنیم. هدف غایی برنامه ریزی و آموزش و مدیریت باید همین باشد…