آرام بختیاری
آغاز انسان اندیشمند در ماقبل تاریخ
امروزه اشاره میشود که فلسفه شرقی در کشورهای هند و چین کهن تر از فلسفه غربی یونان باستان است. عمر وداهای هندویستی حدود ۳۵۰۰ سال و قدمت قوانین و ادبیات همورایی در بین النهرین را حدود ۳۸۰۰ سال تخمین میزنند. اشعار اسطوره ای هومر در یونان باستان بیش از ۲۸۰۰ سال قدمت دارند. چون انسان های” نئاندرتال” در ۴۰۰۰۰ سال پیش، مردههای خود را دفن میکردند و در کنار آنان غذا وابزار شکار ووسایل زینتی قرار میدادند، امروزه ادعا میشود که آنان به زندگی بعد از مرگ و به روح و حرمت شبه انسانی خود باور داشتند.
تاریخ فلسفه و ایدهها، سفر ماجراجویانه ای را پشت سرگذاشته. فلسفه تاکنون مدعی کشف و شناخت حقیقت و تامین سعادت انسانی بوده. تاریخ فلسفه، تاریخ آگاهی انسان و تاریح حیرت و تعجب او پیرامون جهان است، گرچه آن نمایش صوری جهان ایدههاست.فلسفه جریانی است پویا، و جذابیت آن نه در جزئیات، بلکه در نگرش کلی آنست. هندیها خالق قدیمی ترین سیستم فلسفی بودند. در نقاط مختلف جهان، انسان از ۳۴۰۰ سال پیش به طرح سیستم های فلسفی پرداخته.علوم باستانشناسی و اسکلت شناسی نشان داده اندکه انسانهای تکامل نیافته “هموساپین” از چهل هزار سال پیش دارای عقاید شبه مذهبی و خرافاتی یا فرهنگی بوده اند.
فلسفه ۲۸۰۰ ساله یونانی که دارای صفات روشنگرانه ماتریالیستی علمی سکولارجهانوطن هومانیستی دمکراتیک استتیک و اخلاقی است، از مراحل اسطوره ای، لوگوسی(منطقی عقلی)، مذهبی، فلسفه طبیعی، و علمی عبور کرده، و اکنون فلسفه و اندشه حاکم در جهان مدرن و آزاد است. به موازات مرحله اسطوره ای و پیش ازآن، قبل از ۲۸۰۰سال پیش، انسان شرقی و غربی از مراحل فکری و فرهنگی گوناگونی مانند- مرحله افسانه گویی و متل، مرحله خرافات باوری، مرحله باور به سر و راز و رمز، مرحله کلملت قصار و سخنان برگزیده، مرحله شک و ترس، مرحله عقیده به سرنوست و قضا و قدر، مرحله شعرحماسی وقهرمانی، مرحله فرهنگ رقص و آواز فولکلوریک، و غیره گذشته اند. یعنی هر قوم و گروه و ملت و فرهنگی، دارای مرحله “پیش از علمی” خود بوده.
راسل میگفت، تاریخ اندیشه و فلسفه، یعنی نمایش آزادی. در زبان فارسی غیرعلمی، یا مذهبی ایرانی، از انسان دوره جاهلیت، انسان ماقبل تاریخ، انسان عهد حجر، و انسان زمان بوق، نام برده شده، که گاهی منظور انسان زمان پیش از اسلام، یا پیش از مسیح، یا پیش از سقراط، یا دوران پیش از اسطوره ها است.
در طول تاریخ گذشته، انسان هزاران سال اسیر طبیعت و حوادث آن و درگیر با نیروهای طبیعی بود. بدین دلیل اعتقاد به سرنوشت، طرفداران زیادی داشت. بعدها بتدریج نیروهای طبیعی تبدیل به خدایان اسطوره ای شدند، قرنها بعد انسان به طرح سیستم های فکری در مقابل عقیده به خدایان طبیعی پرداخت. اسطورهها؛ مانند نقش علم و دین و فلسفه در امروز، آنزمان در زندگی فردی و اجتماعی نقش مهمی داشتند، آنان روشنگر جنبه های مهم هستی بودند، گرچه منطقی و خردگرایانه نبودند.اسطورهها بخش مهمی از ادبیات و فرهنگ نخستین انسان هستند.میان ادبیات و اسطوره همیشه یک رابطه عشق و تنفر وجود داشته، یعنی گاهی از هم متنفر بودند و گاهی بهم عشق میورزیدند. راسل میگفت، فلسفه چیزی است میان علم و الهیات، یعنی یک منطقه بیطرف؛ که هرآن ممکن است مورد حمله یکی از طرفین قرارگیرد.
ریشه فلسفه سکولار و غیردینی امروزی در یونان ۲۶۰۰ سال پیش است؛یعنی در زمان تالس و آغاز مکتب منطقی عقلگرایانه” لوگوس”.بیش از ۲۰۰۰ سال است که فلسفه نیز برای آزادی بیان و اندیشه مبارزه میکند، گرچه تاریخ فلسفه نمیتواند کاملا عینی باشد. در قرن ۶ پیش از میلاد تفسیراسطوره ای دینی جهان کاهش یافت و فلسفه با کمک علم و منطق وارد مرحله روشنگری زمان باستان گردید.
سوفیست های یونانی در قرن پنجم پیش از میلاد، موضوع و اهمیت انسان را در پرسشهای فلسفی عمده نمودند و نیکی و حقیقت و زیبایی به بحث گذاشته شد. سقراط اعدامی کوشید یک تعریف و مفهوم عمومی از اخلاق را وارد فلسفه نماید.
نخستین فلسفه های بشر در حوالی دریای مدیترانه، در خاورمیانه، در هند، و در چین و در فلسطین عبری ها مطرح شدند.یهودیان به طرح خدای واحد و تئوری قوم برگزیده پرداختند. در یونان، نخستین نظریه های علمی درباره طبیعت مطرح شد. در چین، تائوئیست ها نگاهی تازه به طبیعت داشتند و کنفسیوس نظراتی پیرامون اجتماع و تقوای فردی مطرح نمود. در هند باستان نظریه پرداران هندو پیرامون آغاز جهان و ماهیت آن نظراتی را مطرح کردند و خالق انواع خدایان و الهه ها گردیدند. مصر مقدمات فلسفه یونان را فراهم نمود. اتیوپی ها هم در خلق اندیشه و فرهنگ بیکار ننشستند. یونانی ها نظریه روح و علم هندسه را از همسایگان شرقی گرفتند.
طبق منابع دیگر، پیش از یونانی ها، هندوها، عبری ها، ایرانیان، و چینی ها دارای فلسفه بودند. عبری ها ۷۴۰ سال پیش از میلاد، زردشت ۶۳۰ سال پیش از میلاد، لائوتسه ۶۰۴ سال پیش از میلاد، کنفسیوس ۵۵۰ سال پیش از میلاد، و بودا ۵۶۰ سال پیش از میلاد، دارای نظریات فلسفی مذهبی بودند. هومر، شاعر یونانی، ۸۰۰ سال پیش از میلاد، و تالس، فیلسوف یونانی، ۶۲۵ سال پیش از میلاد، ازجمله روشنگران بودند.
از جمله فیلسوفان، مصلحان اجتماعی و پیامبران دوره باستان در شرق، اشاراتی به مشاهیر واقعی تاریخی؛ و گاهی هم اسطوره ای خیالی، زیر شده.زمان زندگی و فعالیت آنان اغلب با قدری اختلاف نظر، ثبت گردیده.- ابراهیم(حدود ۱۹۰۰ پیش از میلاد)، اشناتون، فرعون مصر(۱۴۰۰ پیش ازمیلاد)، موسی(۱۲۲۰پیش از میلاد)، داود(۱۰۱۳پیش از میلاد)، سلیمان(۹۲۲پیش از میلاد)، زردشت (۶۶۰ پیش از میلاد)، لائوتسه(۵۷۰ پیش از میلاد)، بودا(۵۶۶ پیش از میلاد)، کنفسیوس(۵۵۱پیش ازمیلاد)، و مسیح(۵ پیش از میلاد).
در یونان باستان با اسامی زیر روبرو میشویم.- هومر، شاعر(۸۰۰ پیش از میلاد)، هزوید، شاعر (۷۵۰ پیش از میلاد)، تالس، فیلسوف(۶۳۰ پیش از میلاد)، سقراط (۴۶۹ پیش از میلاد)، و مسیح (میان ۳۰ پیش از میلاد و ۵ بعد از میلاد). بابلی ها در زمان هامورابی (۱۷۳۰ پیش از میلاد)، قوانینی را نوشتند که مورد استفاده عبری ها قرار گرفت. اشناتون، یکی از فراعنه مصر باستان، مانند عبری ها و زردشایان ایرانی، باور به نظام تک خدایی داشت. او اهل بلخ و خالق دین تک خدایی و اخلاقی بود که بی تاثیر از عبری ها، فراعنه مصرو وداهای هندویستی نبود. مانوی ها شاخه ای از زردشتیان؛ خالق نظریه “دوئالیستی” خوب و بد بودند. هواداران دین زردشت، ایران باستان را تبدیل به یکی از بزرگترین امپراتوری های زمان خود نمودند.
کنفسیوس خالق فلسفه ای بود که فقط به موضوعات اجتماعی و سیاسی زمان خود میپرداخت. امروزه یک سوم حمعیت جهان هوادار کنفسیوس و شاخه آن، بودیسم هستند. لائوتسه، همعصر کنفسیوس، اهمیت زیادی به طبیعت میداد تا به جامعه انسانی. در اساس فلسفه چین، ضرورت تعادل و هماهنگی در زندگی انسان قرار دارد. کنفسیوس اهمیت کمتری به “تئوری علمی” میداد تا به تعادل و هماهنگب و عدالت اجتماعی.
یونانی ها ریشه “هندوژرمنی” دارند که الفبا را از فنیقی ها، افکار مذهبی و تکنیک را از مصری ها، هندسه، ستاره شناسی، ریاضیات، عقاید رمز وراز را از بابلی ها گرفتند.از مصری ها خدایی با نام “اوسیری” را گرفته و تبدیل به خدای معروف خود “دینوزیوس” نمودند که بعدها مورد تعریف و تمجید زیاد نیچه قرار گرفت. این شبه خدا، انسان را ترکیبی از طبیعت و و صفات الهی میدانست. فلسفه یونانی در بعضی دورهها ترکیبی از اسطوره، کیش رمز و رازها، و ریاضیات بود.در جهانی که انسان قدرت چندانی نداشت، مفهوم “سرنوشت” نقش مهمی بخود میگرفت.بعدها در قرن ۷پیش از میلاد، بجای مفهوم نامشخص سرنوشت، اصطلاح “لوگوس” وارد فرهنگ مردم شد که اساسی منطقی و عقلگرایانه داشت و خلاف دین، از طریق فلسفه خواهان پاسخ های این جهانی و زمینی بود. درقرن ۶ پیش از میلاد، اسطوره گرایی یونانی دچار تزلزل شد، تالس و آناکسیماندر و بحث لوگوس، برای حقیقت جویی وارد فضای جدید فرهنگی شدند.
فلسفه هندویستی، عقلگرایانه، نوگرا و خوشبین بود که فاقد دگم و تابو و ممنوعیت است.اساس هندویسم، نوشته های وداها هستند که سابقه ای ۳۵۰۰ ساله دارند؛یعنی ۱۰۰۰ سال پیش از موسی و۶۰۰سال پیش از هومر وجود داشته اند.آنان مخلوطی از شعر و سرود و اسطوره و درباره آفرینش جهان میباشند.فلسفه هندی به زبان سانسکریت حدود ۱۰۰۰ سال پیش از فلسفه کلاسیک یونانی شروع شد.
بودیسم یکی از بزرگترین ادیان شرقی، خلاف ادیان ابراهیمی خاورمیانه ای، باور به خدای ابدی ندارد و “آته ایستی” بشمار می آید. امروزه درآسیا تعداد بیشماری سیستم های فلسفی بودیستی وجود دارد.درادیان شرقی “یوگا” به معنی تمرین خودسازی، و عروج به مرحله” نیروانا” به معنی رهایی از دایره تکرار ابدی مرگ و تولد مجدد است؛ که انسان اسیر آن میباشد.
طبق ادعای پاره ای از مورخین غربی، منابع یهودیت به نام و نسب ابراهیم در ۵۰۰۰سال پیش میرسند، که اغلب اندیشه ای فلسفی بوده. از قرون ۹-۸پیش ازمیلاد، پیامبران یهودی با ادعای هدایت قوم خود وجودداشته. بعد از مرگ سلیمان، دو طایفه از ۱۲ طایفه اسرائیل متحد شده و تشکیل قوم یهود دادند. فلسفه و دین قوم یهود شامل سه قسمت- ایمان به خدای واحد، باور به برگزیده بودن قوم یهود از طرف خدا، و اهمیت قوانین الهی؛ آمده در کتب تورات و تلموذ است. در فصل اول کتاب تورات اشاره شده که خدا جهان را در ۶ روز آفرید. فلسفه یهودی تعصبی روی الهیات و سئوالات مذهبی ندارد، بلکه تاکید شدیدی روی وحدت میان افراد قوم یهود می نماید. خدای عبری ها همچون بعضی از خدایان عهد باستان، حسود و غالبا عصبانی و خشن است.
دین زردشت نیز باور به نظام تک خدایی دارد و ار این طریق روی دین و فلسفه مسیحیت اثرگذاشت. زمان فعالیت بودا را در قرن ۶ پیش از میلاد ثبت نموده اند، که سیستم “کاستی” هند را انکار میکرد.در زبان سانسکریت فلسفه به معنی “دیدن” است. در چین، مرام کنفسیوس در زمینه فلسفه، یعنی کوشش برای هماهنگی و تعادل در زندگی اجتماعی، آموزشی و اخلاقی.تائوئیست ها که مخالف کنفوسیوس بودند، خواهان هماهنگی با طبیعت و با خود بودند.کنفوسیوس فلسفه اش را توانایی حکومت بر مردم میدانست. تائوتیست ها برعکس آنان بهترین حاکم را یک حاکم لیبرال میدانستند که تا حد ممکن مردم را بحال خود آزاد بگذارد.
در فلسفه و دین چینی ها، تقوای شخصی برای یک اجتماع سالم بسیار مهم است.آنها مانند یونانیها فکر میکردند انسان محکوم به اطاعت از “جبرسرنوشت” است. در کنفسیوس گرایی، جامعه مانند یک خانواده بزرگ است و اهمیت زیادی به اجتماع داده میشود.فلسفه چین خلاف فلسفه هندی ارتباط زیادی با زندگی انسان و گروههای اجتماعی دارد و به خانواده و دولت و به اخلاق مردم میپردازد. سه جریان فلسفه چینی عبارتند از کنفسیونیسم، تائوئیسم، و موهیسم.
تاریخ اندیشه و فرهنگ انسان در شرق و غرب از مراحل، – علم، فلسفه، دین، عقل و منطق لوگوس، اسطوره، حماسه، سرنوشت، خرافات، شک و راز و رمز، شعروفرهنگ فولکلوریک، عبور نموده.شاعران مهم قدیم و بنیادگذاران دینی در کنار فیلسوفان، از جمله آغاز گران اندیشه بشری بشمار می آیند. مردم معمولی مانند دهقانان و کشاورزان و چوپانان نیز نقش مهمی در خلاقیت و نگهداری فرهنگ و اندیشه بشر در طول تاریخ داشته اند.مارکس و هگل، جریان و پروسه تاریخ را یک تحول و تکامل “جبری” میدانستند. اندیشه تحول و تکامل شامل “تاریخ فلسفه” هم میشود.