دوست دارم که جهان رونق و سامان گیرد>
وآدمی رجعت از این حالِ پریشان گیرد
دوست دارم که جهان جمله پر از داد شود
دورِ بیداد و ستم، یکسره پایان گیرد
دوست دارم که حقوقِ بشر از پردهی وهم
سر برون آرد و جا در برِ انسان گیرد
دوست دارم که برافتد زِ جهان نطفهی جنگ
صلح در بینِ جماعات و ملل جان گیرد
دوست دارم که به هر جای، توانا و ضعیف
از حقوقِ بشری، بهره به یکسان گیرد
دوست دارم که ملل جمله به هم یار شوند
تا صفا، جای صف آرایی و عدوان گیرد
نقشهی سُلطهی ارضی که بُوَد مایهی جنگ
جای در طاقِ فراموشی و نسیان گیرد
از جهان طَرد شود سلطهی استعماری
راه برگشت، نه پیدا و نه پنهان گردد
ای خوش آنروز که آزادیِ افراد بشر
محترم گردد و انسان رهِ احسان گیرد
ای خوش آنروز که تعدیل شود فقر و غنا
هر کسی بهرهی خویش از درِ امکان گیرد
ای خوش آنروز که کس را نبوَد غصّهی فقر
تا پسِ زانوی غم سر به گریبان گیرد
ای خوش آنروز که مردم به رِهِ حق پویند
تا جهان، روشنی از پرتوِ ایمان گیرد
ای خوش آنروز که از پای فتد عاملِ زور
منطقِ حق و عدالت، سبَق از آن گیرد
ای خوش آنروز که انسان زِ ره خدمتِ خلق
دامنِ راحت و آسایشِ وجدان گیرد
کی شود در همه جا کلبهی دهقان آباد؟
تا همه دشت و دمن رنگِ گلستان گیرد
کی شود در همه جا نقدِ سیاست آزاد؟
تا نه هر معترضی جای به زندان گیرد
کی شود موسمِ آن کز درِ تأمینِ رفاه
کارگر، بهره به اندازهی شایان گیرد
رایگانی همه کس در همه جا خرد و کلان
بهره از تربیت و دارو و درمان گیرد
در جهان کی رسد آن روز که افرشتهی عدل
از پیِ سنجشِ حق، شاخکِ میزان گیرد
هر کجا هست دموکراسیِ واهی بدروغ
سایهی شوم، زِ بوم و برِ ویران گیرد
سازمانی به وجود آید از اعضای ملل
که زِ نیرو به درِ صلح، نگهبان گیرد
سازمانی به نفوذِ سخن آنگونه قوی
که سرِ راه به هر حدشکن آسان گیرد
نشود باز به زندان درِ آزار و شکنج
تا کسی سخت به زندانیِ پژمان گیرد
امتیازات نژادی که بود مایهی ننگ
راهِ نابودی و سرمنزلِ فقدان گیرد
برتری جوی نگردد به سیه فام سپید
بلکه با وی زِ محبّت رهِ اِخوان گیرد
هر حکومت که زِ احرار کند سلبِ حقوق
جای در زوایهی خفّت و خِذلان گیرد
این چنین خواستهها فرعِ درختی است «ادیب»
که گر آید به ثمر، جامعه سامان گیرد
* این قصیده در اردیبهشت ۱۳۵۵ سروده شده است./ از کتاب پیام آزادی