«انقلاب مهسا» و آموزه‌های انقلاب لیبی

چهارشنبه, 9ام فروردین, 1402
اندازه قلم متن

سعید سلامی

دیکتاتورها خصوصیات مشترک زیادی دارند: بیماری روانی پارانویا (۱)، روان‌پریشی، بیماری توهم، دشمن‌تراشی، تروریسم‌پروری، نبود شفافیت، اصلاح‌ناپدیری، خودبرحق‌بینی و لاجرم سرانجامی تلخ و معمولا خونین، از جملۀ این مشترکات می‌باشد. من از تعاریف کلاسیک و معاصر رژیم‌های دیکتاتوری می‌گذرم؛ با این یقین که ما، همۀ ما، بعد از چهل و چهار سال تجربۀ تلخ و خونبار، اکنون می‌توانیم تعریفی دقیق و ملموس از یکی از بدخیم‌ترین نوع دیکتاتوری به دست دهیم. علی خامنه‌ای را در رأس یک رژیم غیر معمول نمی‌توان به عنوان یک دیکتاتور در این مقال گنجاند؛ او در رأس رژیمی توتالیتاریستی (آن هم توتالیتاریسم دینی) نیازمند بررسی جداگانه است. من طی چند مقاله، به زند‌گی و به ویژه به سرانجام برخی از این دیکتاتورها از جمله معمر قذافی، موسولینی، چائوشسکو و لوئی شانزدهم خواهم پرداخت، و سعی خواهم کرد که رژیم علی خامنه‌ای را به عنوان رژیم توتالیترِ ایدئولوژیک – تمامیت‌خواهِ دینی – بررسی کنم.

وقتی داشتم فرازوفرود – ظهور و سقوط – قذافی را برای نوشتن این مقاله مطالعه می‌کردم، متوجه شدم که «انقلاب مهسا» که دارد خود را برای خیزش و هماوردی دوباره نفس تازه می‌کند، می‌تواند درس‌های ارزشمندی از انقلاب لیبی بیاموزد. از این رو بیشتر به روزها و ماه‌های سخت نبرد، تهور و عزم انقلابیون لیبیایی برای رسیدن به هدف‌شان پرداخته‌ام. روی کمک و همراهی کشورهای غربی در قالب نیروهای عضو «ناتو» هم مکث کرده‌ام. براین باورم که بدون حمایت کشورهای غربی، پیروزی بر دیکتاتوری تروریست و آشفته‌حال، با دستان خالی و فاقد حتا تیر و کمان، هرگز میسر نمی‌شد. ناگفته پیداست که جامعۀ ایران را نمی‌توان پیش‌بینی کرد، اما با تدوین‌کنندگان «منشور مهسا» هم‌نظرم که برای منزوی کردن رژیم حاکم در ایران و تسریع براندازی آن، همراه کردن و جلب حمایت کشورهای غربی از ضروریات تاکتیک انقلابی است.

معمر قذافی طولانی‌ترین حاکم در میان کشورهای عربی و آفریقایی و احتمالا عجیب‌ترین و به شکلی منفی جنجال برانگیزترین رهبری بود که بیش از ۴۲ سال بر کشور صحرایی لیبی که دارای ذخایر سرشار نفت و شش میلیون جمعیت است حکمرانی کرد. معمر قذافی در سال ۱۹۶۹، در پی رهبری یک کودتای بدون خونریزی که به سرنگونی ملک ادریس پادشاه لیبی منجر شد، به قدرت رسید. او که در آن زمان ۲۷ سال داشت، در مسیر حکمرانی خویش، کنترل خود را بر لیبی و تمامی منابع اقتصادی این کشور اعمال کرد و در طول زمامداری خویش تمام مخالفان را سرکوب و از میان برداشت.

معمر قذافی حامی گروه‌های تروریست و تندرو در همه جای دنیا بود. بعد از حملات دسامبر ۱۹۸۵، به فرودگاه‌های رم و وین که به کشته شدن ۱۹ نفر و زخمی شدن ۱۴۰ نفر انجامید، قذافی در سخنانی اعلام کرد تا زمانی که کشورهای اروپایی از لیبیایی‌های مخالف وی حمایت کنند، لیبی به حمایت خود از ارتش سرخ و ارتش جمهوری‌خواه ایرلند ادامه خواهد داد. دخالت دولت لیبی در بمب‌گذاری سال ۱۹۸۶ در یک کلوب شبانه در شهر برلین که به مرگ سه نفر، زخمی شدن ۲۲۹ نفر و دو نفر از پرسنل نظامی آمریکا انجامید، باعث شد که دولت آمریکا به دو شهر بنغازی و طرابلس حمله هوایی کند. بر اثر این حمله ۳۵ نفر از جمله دختر خواندۀ معمر قذافی کشته شدند.

اطلاعات تکمیلی دربارهٔ بمب‌گذاری در برلین، سال‌ها بعد در آرشیوهای اشتازی (پلیس مخفی آلمان شرقی) به دست آمد. وزیر وقت امورخارجۀ لیبی، این گونه حملات را عملی قهرمانانه ‌خواند. بمبی که سال ۱۹۸۸، در هواپیمای پان آمریکن بر فراز لاکربیِ اسکاتلند منفجر شد، احتمالا معروف‌ترین و جنجال برانگیزترین مورد از اقداماتی است که معمر قذافی و دولت وی در آن دخالت داشته‌اند. در این بمب‌گذاری ۲۷۰ تن جان باختند. قذافی و دولت لیبی سال‌ها اتهام دخالت در این بمب‌گذاری را رد می‌کردند. اما در سال ۲۰۰۳ دولت لیبی رسما مسئولیت اجرای این بمب‌گذاری را پذیرفت و به بازماندگان قربانیان این حادثه میلیون‌ها دلار غرامت پرداخت کرد.

در سال ۱۹۸۹، نیز، یک هواپیمای فرانسوی در مسیر پرواز از پایتخت چاد به پاریس در اثر انفجار در یک منطقه صحراییِ کشور نیجریه سقوط کرد. در این حادثه همۀ ۱۵۶ مسافر و ۱۴ خدمه هواپیما کشته شدند. آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها در پایان تحقیقات خود اعلام کردند که سقوط هواپیما در اثر انفجار بمب روی داده و شش تن از کارمندان دولت لیبی به دست داشتن در این انفجار متهم شدند. اسامی یکی از خویشاوندان معمر قذافی، یک دیپلمات لیبیایی در کنگو و تعدادی از ماموران سازمان‌های امنیتی لیبی به عنوان متهمان ماجرا اعلام شدند. فرانسه خواستار استرداد این افراد برای محاکمه در این کشور شد اما دولت لیبی این درخواست را نپذیرفت. در سال ۱۹۹۹، دادگاهی در فرانسه این شش نفر را به طور غیابی محاکمه و محکوم کرد. مقامات لیبی بعدا فاش کردند که بمب‌گذاری در این هواپیمای مسافربری به تلافی حمایت فرانسه از مخالفان رهبر لیبی در کشور چاد صورت گرفت. رهبر لیبی در سال ۲۰۰۴، مبلغ ۱۷۰ میلیون دلار به بازماندگان ۱۷۰ سرنشین هواپیمای فرانسوی پرداخت کرد.

لیبی در زمان حکمرانی قذافی روابط نزدیکی با رژیم اسلوبودان میلوشویچ (۲) داشت. قذافی خود را در زمره صرب‌های ارتدوکس در برابر مسلمانان بوسنی و آلبانیایی‌تبار کوزوو تلقی می‌کرد. حتا زمانی که میلوشویچ به پاکسازی قومی در مقیاسی بزرگ در قبال آلبانیایی‌ها محکوم شده بود، قذافی از او حمایت کرد. قذافی همچنین حامی اصلی رئیس‌جمهور اوگاندا، عیدی امین (۳) بود. عیدی امین به پاس قدردانی، زمانی که در لیبی بود، با دختر قذافی ازدواج کرد اما دختر قذافی بعدها از او جدا شد. قذافی در حمایت از امین به تانزانیا لشکرکشی کرد و برای این حمله، نزدیک به ۶۰۰ سرباز ارتش خود را از دست داد.

در اوت ۱۹۷۸، سید موسی صدر، پایه‌گذار جنبش امل و رهبر شیعیان لبنان، و دو تن از همراهانش به لیبی سفر کردند تا ملاقاتی رسمی با دولت آن کشور داشته باشند. پس از آن مسافرت، موسی صدر و همراهانش ناپدید شدند. لیبی پیوسته از سرنوشت موسی صدر اظهار بی‌اطلاعی کرده و مدعی بود که وی و همراهانش لیبی را به مقصد ایتالیا ترک کرده‌اند. ناپدید شدن صدر و همراهانش به یک مشاجرۀ دائمی بین لیبی و لبنان مبدل شد. در نوامبر ۲۰۱۱، احمد رمضان، یکی از نزدیکان سابق قذافی، در یک مصاحبه با یکی از شبکه‌های تلویزیونی واقع در دبی گفت که موسی صدر بعد از ملاقات با معمر قذافی، به دستور وی کشته شد.

قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷، تعدادی از مخالفین شاه و موافق با آرمان فلسطین از جمله محمد منتظری، در لیبی آموزش چریکی می‌دیدند و دارای روابط نزدیک با قذافی بودند. پس از پیروزی انقلاب ایران، قذافی ضمن حمایت و فرستادن معاونش، لقب ام‌القُرای جهان اسلام را به ایران داد. لیبی در زمان جنگ ایران و عراق علاوه بر کمک‌های تسلیحاتی معمول، موشک‌های بالستیک دوربرد ساخت روسیه را در اختیار ایران قرار داد. در زمان جنگ نیز مقامات ایران از جمله پاسدار محسن رفیق‌دوست و‌ هاشمی رفسنجانی و علی خامنه‌ای مسافرت‌های رسمی به لیبی و دیدار با قذافی داشتند.

قذافی در هیأت یک دیکتاتور نظامی همۀ نهادهای مدنی، منتقدان و مخالفان خود را با بیرحمی شدید سرکوب کرد. به گفتۀ «سازمان دیده‌بان حقوق بشر» حکومت لیبی صدها نفر از مخالفان و مردم عادی را به بهانۀ نقض قانون بازداشت و برخی را اعدام کرد. به گفتۀ محمد ال عبدالله، معاون دبیرکل جبهۀ ملی برای آزادی لیبی: «معمر قذافی به مرور زمان برای تثبیت حکومت خود هر چه بیشتر از زور و سرکوب استفاده می‌کرد. در سالهای ۱۹۷۰، این سرکوب متوجه دانشجویان بود و برای خاموش کردن اعتراضات، دولت لیبی چند نفر از فعالان دانشجویی را در ملاعام به دار آویخت. وی در دهۀ ۱۹۸۰، شروع کرد به تعقیب و آزار مخالفان خود در کشورهای خارجی از جمله آن‌هایی که در شهرهای اروپایی و یا در کشورهای عربی ساکن بودند.»

این سیاستمدار اضافه می‌کند که دولت لیبی در سال ۱۹۹۶، در بیرحمانه‌ترین شکل ممکن حدود هزار و دویست نفر از زندانیان را در زندان ابوسلیم اعدام کرد. همۀ آنها حکم حبس داشتند ولی به دستور معمر قذافی همگی ظرف سه ساعت اعدام شدند.

زمینه‌های انقلاب

تقسیم و تاراج منابع کشور و چنگ‌اندازی به موقعیت‌های اقتصادی توسط آقازاده‌ها و ولخرجی آن‌ها، برای لیبیائی‌های فقیر و بی‌خانمان قابل هضم نبود. آن‌ها از دیدن نمایش تجمل‌پرستی و سبک زند‌گی این چپاول‌گران، به خشم می‌‌آمدند. آن‌ها از مشاهدۀ گزارش‌ها و عکس‌های مربوط به مهمانی‌های لاکچری فرزندان قذاقی در جزایر کارائیب و دیگر مناطق توریستی جهان یکه می‌خوردند و دچار خشم و حیرت می‌شدند. مردم شاهد جشن نامزدی عایشه، دختر قذافی بودند که چقدر با زندگی بادیه‌نشینی‌شان فاصله داشت. همسر لبنانی هانیبال، پسر رهبر، برای آوردن سگ‌اش از بیروت به لیبی، یک جت خصوصی کرایه کرده بود. از این ریخت‌وپاش‌ها و ولخرجی‌ها زیاد بود.

آقازاده‌های رهبر برای به دست آوردن موقعیت‌های اقتصادی، مقررات قانونی و مقامات رسمی رژیم را دور می‌زدند. برای مثال، معتصم قذافی در اواسط دهۀ ۲۰۰۰، به ریاست «ادارۀ امنیت داخلی» منصوب شد. او به پشتوانۀ پدرش از زورگیری و امتیازگیری از وزرای کابینه و ناسزاگویی به آن‌ها دریغ نمی‌کرد. او هرازگاهی وزیر نفت، شکری غانم را زیر فشار ‌می‌گذاشت تا تعدای چاه نفت در اختیارش بگذارد. معتصم زمانی که از وزیر نفت پاسخ منفی شنید، عصبانی شد و تهدید کرد که با استفاده از نیروهای امنیتی، ساختمان وزارت نفت را تسخیر خواهد کرد. عبدالرحمن شلغم، وزیر امور خارجه تعریف می‌کرد که چگونه سیف‌الاسلام، فرزند ارشد قذافی، جلوی یکی از سفرای لیبی او را تهدید کرد، به وی توهین نمود و او را «بچۀ عقب مانده» نامید.

در ساعت سه و سی دقیقۀ صبح پانزدهم فوریۀ ۲۰۱۱، هفت خودروی متعلق به «ادارۀ کل امنیت عمومی» در برابر خانۀ محقر فتحی طربیل، وکیل جوان و متواضع اهل بنغازی، توقف کردند. حدود بیست مأمور امنیتی پس از ورود به خانه، مشغول تفتیش شدند. آنان بسیاری از وسایل فتحی را ضبط کردند، مادرش را کتک زدند و سپس اورا به «ادارۀ کل امنیت داخلی» در بنغازی بردند. کسی، هیچ کس، فتحی طربیل نیز، گمان نمی‌کرد که آنچه آن شب اتفاق افتاد، آغاز توفانی خواهد بود تا دودمان رهبری متوهم و خاندانی چپاول‌گر را درهم بکوبد. طربیل نماینده خانواده‌های قتل‌عام شدۀ زندان ابوسلیم در ۱۹۹۶ بود. او در جریان این قتل‌عام‌، برادر، شوهر خواهر و پسر عمویش را از دست داده بود.

فتحی طربیل با قبول نمایندگی خانواده‌های قربانیان، در حال عبور از خط قرمزهای دیکتاتور بود. علاوه بر آن، جرم اصلی وی اکنون مشارکتش در سازماندهی «روز خشم» بود. طربیل و چند جوان دیگر از مدتی پیش مشغول سازماندهی برای برگزاری یک تظاهرات بزرگ مردمی در روز هفدهم فوریۀ ۲۰۱۱، شده بودند. در این روز قرار بود لیبیایی‌ها یکپارچه به خیابان‌ها بیایند و شعارهای اصلاح‌طلبانه‌ای مثل تغییر قانون اساسی را سربدهند. تاریخ انتخاب شده برای «روز خشم» نیز اهمیت ویژۀ خود را داشت؛ در هفدهم فوریۀ ۲۰۰۶، چهارده لیبیائی در بنغازی در اعتراضات خیابانی به خاطر چاپ کاریکاتوری از پیامبر اسلام در یک روزنامۀ دانمارکی، کشته شدند.

گرچه قرار نبود در روز هفدهم فوریه ۲۰۱۱، شعارهای براندازانه علیه قذافی مطرح شود، اما همین چند ماه پیش در همسایگی لیبی اتفاقاتی افتاده بود؛ در ژانویۀ آن سال، تونسی‌ها توانسته بودند با یک انقلاب مردمی دیکتاتورشان زین‌العابدین‌ بن علی را از اریکۀ قدرت به زیر بکشند. چند هفته بعد، مصری‌ها نیز از طریق انقلابی مردمی رئیس جمهور گیج و آشفته‌شان، حسنی مبارک را وادار به استعفا کرده بودند. این انقلاب‌ها حال‌وهوای کاملا تازه‌ای را در منطقه به وجود آورده بود. حالا مردم این منطقه دریافته بودند این جباران که سال‌های سال وطن و هم‌وطنان‌شان را به گروگان گرفته‌اند، آن چنان هم که ظاهرشان نشان می‌دهد، شکست‌ناپذیر نیستند.

لیبیایی‌ها شروع کردند به انتشار فراخوان‌های عمومی در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی مجازی. آن‌ها از هموطنانشان خواستند که به خیابان‌ها بریزند و خواستار سرنگونی قذافی شوند. برخی از لیبیایی‌ها به فراخوان پاسخ مثبت دادند. معترضین در برخی از شهرهای شرقی کشور، به ساختمان‌های دولتی و شرکت‌های خصوصی یورش بردند و در مواردی دست به غارت و چپاول مغازه‌ها زدند. یک جوان لیبیایی به اسم احمد لیدری، همچون محمد بوعزیزی دستفروش تونسی، برای شعله‌ور کردن حرکت اعتراضی، خود را آتش زد و جان باخت. هزاران لیبیایی عصبانی در سراسر کشور که به رغم وعده و وعیدهای حکومتی برای حل مسألۀ مسکن، سال‌های سال در چادرها زند‌گی کرده بودند، خانه‌های نیمه تمام و فاقد آب، برق و آسانسور را که در قالب پروژۀ مسکن‌سازی دولتی در حال ساخت بودند، به اشغال خود درآوردند.

رژیم گرچه توانست این اعتراضات را سرکوب و شعله‌های آن را خاموش کند، اما از مشاهدۀ این نافرمانی‌های عمومی مات و مبهوت شده بود. قضیۀ مهم و ناراحت کننده برای قذافی این بود که این اعتراضات داشت به عملی معمولی و روزمره تبدیل می‌شد. خطرات ناشی از برگزاری «روز خشم» به قدری برای رژیم ترسناک بود که عبدالله سنوسی، رئیس مخوف و بدنام «سازمان امنیت لیبی» شخصا بازجویی از طربیل را به عهده گرفت. او سعی کرد طربیل را آن چنان بترساند که خبر لغو فراخوان تظاهرات «روز خشم» را اعلام کند. اما طربیل جوان و شجاع زیر فشار مقاومت کرد و به خواستۀ سنوسی تن نداد. او به عبدالله سنوسی گفت که برنامۀ «روز خشم» از دست او خارج شده و بهترین کاری که رژیم می‌تواند بکند، بیرون کشیدن نیروهای امنیتی از خیابان‌ها و اجازه دادن به مردم برای برگزاری مسالمت‌آمیز تظاهرات‌شان است. سنوسی که جمعی از چهره‌های مهم رژیم در کنارش بودند در پاسخ گفت: «ما کوتاه نمی‌آییم و توان مقابله با مردم را هم داریم.»

رژیم برای خنثی‌سازی و مقابله با «روز خشم»، در روز پانزدهم فوریه در همۀ شهرها تظاهرات دولتی به راه انداخت. خود قذافی هم در یک لیموزین روباز در خیابان‌های طرابلس به راه افتاد و به مردم دست تکان داد تا نشان بدهد که هنوز محبوب آن‌هاست. اما این تلاش رژیم، کم‌رمق و دیرهنگام بود. خانوادۀ قربانیان کشتار زندان ابوسلیم در برابر ساختمان ادارۀ امنیت عمومی در بنغازی جمع شده و آزادی نماینده‌شان، طربیل را درخواست کردند. شمار زیادی از وکلا و دیگر اقشار و اصناف به جمع معترضین پیوستند تا فریاد خانواده‌ها رساتر و پرقدرت‌تر گردد. «روز خشم» انگار یک روز زودتر شروع شده بود. مردم خواهان مرگ رژیم بودند.

دیکتاتور تصمیم گرفته بود که رژیم خود را به هر بهایی زنده و سرپا نگه دارد. او به نیروهای امنیتی دستور داد با توسل به هر وسیله‌ای اعتراضات را سرکوب کنند. نیروهای امنیتی با توجه به دستور مؤکد و صریح رهبر به سوی تظاهرات کنندگان غیرمسلح در بنغازی آتش گشودند. آن روز، هفدهم فوریۀ ۲۰۱۱، در خیابان «جمال عبدالناصر» در بنغازی هشت نفر کشته و دویست نفر مجروح شدند. همزمان در خیابان «عمر بن ‌العاص» بنغازی هشت تن جان باختند و شمار بیشتری مجروح شدند. به رغم سرکوب خشن هفدهم فوریه، روز بعد مردم معترض بنغازی بعد از انجام نماز جماعت در برابر ساختمان دادگستری در بنغازی به خیابان‌ها ریختند و علیه دیکتاتور و رژیم سرکوبگر او شعار دادند؛ با شعارهای تند و براندازانه، پیر و جوان، مسلمان و لیبرال، فقیر و غنی، همه یک ‌صدا خشمگین و مصمم، خواستار سرنگونی «رهبر جبار» شدند.

هر یک نفر کشته شه، هزار نفر پشت ‌شه

اعتراض‌ها به خشونت کشید. ساختمان‌های ادارات امنیتی و پلیس و دفاتر کمیته‌های انقلاب به آتش کشیده شدند. نیروهای امنیتی به سوی معترضین آتش گشودند. این قساوت لجوجانه به زنجیره‌ای از خشونت‌ها منجر شد. هرچه رژیم برای کنترل اوضاع خشن‌تر و بی‌رحمانه‌تر عمل می‌کرد، اوضاع سریع‌تر از کنترل خارج می‌شد. اهالی بقیۀ شهرهای شرقی هم بر ترس دیرپای خود غلبه کرده و در همبستگی با معترضین بنغازی به خیابان‌ها آمدند. واکنش رژیم همچنان سبعانه بود. نیروهای امنیتی در هفدهم فوریه، سی نفر را در شهر البیضا، شش نفر را در درنه و ده نفر را در شهر اجدابیا به قتل رساندند. رژیم هرچه بیشتر از نیروی سرکوب استفاده می‌کرد، خشم و نافرمانی مردم بیشتر می‌شد.

احمد جبرئیل، دیپلمات اهل لیبی که به معترضین پیوسته بود، در این باره گفت: «مأموران امنیتی قذافی در روز دوم اعتراضات به مردم شلیک کردند و فقط دو نفر را کشتند. در آن روز فقط سیصد معترض در شهر البیضا به خیابان آمده بودند. وقتی مأموران آن دو نفر را کشتند، بیش از پنج هزار نفر در مراسم تشییع جنازه‌ شرکت کردند. مأموران به مراسم حمله کردند و پانزده نفر از شرکت کنند‌گان را کشتند. روز بعد پنجاه هزار نفر در مراسم تشییع جنازه شرکت کردند… قذافی هرچه بیشتر از معترضین را می‌کشت، آدم‌‌های بیشتری به خیابان‌ها می‌آمدند.»

قذافی در پریشان‌گوئی‌های آشفته‌اش در آن روزها، به خبرنگاران خارجی حمله کرد و به آن‌ها «مشتی سگ» لقب داد، جوانان شورشی را مشتی «بچه سوسول‌های دوجنسیتی» نامید و معترضین را «مشتی اسلام‌گرایان معتاد به حشیش و شیشه که با القاعده در ارتباط‌‌‌‌‌اند»، خواند.

ریزش از درون

نخستین ضربۀ مهم و کاری به قذافی خیلی زود به وی وارد شد؛ ژنرال عبدالفاتح یونس ‌العبیدی که از ابتدای حکومت قذافی یار و همراهش بود، از منضب وزارت اطلاعات و امنیت رژیم استعفا داد و سرنوشت خود را به سرنوشت اپوزیسیون گره زد. وی در وسط یک عملیات مهم برای حفاظت از یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های رژیم در بنغازی، کناره‌گیری خود را اعلام کرد. شمار دیگری از مهره‌های رژیم نیز راه فرار در پیش گرفتند. فرار موسی کوسا، چهرۀ شاخص امنیتی رژیم به بریتانیا، برای قذافی که به وی اعتماد زیادی داشت، ضربه‌ای مهلک و شکننده‌ بود. او به مخالفین نپیوست، اما فرار یکی از قدرتمندترین افراد وفادار به قذافی، زنگ خطری بود حاکی از این که کشتی دیکتاتور در حال غرق شدن است؛ در نتیجه، از اعتماد به نفس رژیم وی و جمع وفادارانش کاست. قذافی آن روزها نگرانی درونی خود را با نزدیک‌‌ترین مشاورانش در میان گذاشت: آیا غرب در ادامۀ اعتراضات و گسترش دامنۀ آن به طرابلسِ، برای کمک به «شورشیان» دخالت خواهد کرد و واکنش عملی نشان خواهد داد؟ در این صورت دخالت آن‌ها چگونه خواهد بود؟

اما قذافی خود بر این باور بود که با توچه به زمین‌گیر شدن سربازان غربی در افغانستان و نیز تجربۀ تلخ و بی‌حاصل غربی‌ها از حضور نظامی‌شان در عراق، در وضعیتی نیستند که بتوانند علیه رژیم‌اش دست به حملۀ نظامی بزنند. او به این نتیجه رسید که بهترین کار برای کنترل آشوب‌زدۀ اوضاع، بازپس‌گیری شهرها، حمله به مواضع «شورشیان»، نشان دادن مشت آهنین به آن‌ها و زدن چنان ضربۀ له‌کننده‌ای که هرگز از جا بلند نشوند.

چنین رویکردی غیرمنتظره نبود؛ قذافی رهبری بدویِ، دیکتاتوری مغرور و بادیه‌نشینی متوهم بود که خودبرحق‌بینی‌اش به سان همۀ دیکتاتورها هیچ حد و مرزی نمی‌شناخت. بنابراین، رهبری با این خصوصیات نمی‌توانست و نمی‌خواست موقرانه و واقع‌بینانه از قدرت کناره‌گیری کند یا فرار کند. قذافی در ذهنیت بیمارگونه‌اش، خود را تجسم عینی نظام جماهیری (اسمی که دیکتاتور روی کشور لیبی گذاشته بود) می‌دانست. او تصمیم گرفته بود در میدان بماند و بازی را تا آخر ادامه دهد. او می‌گفت: «ما تا آخرین مرد، تا آخرین زن، تا آخرین گلوله خواهیم جنگید و در لیبی خواهیم مرد.»

شورای ملی انتفالی

از آن جایی که رژیم در پایتخت، در طرابلس سنگر گرفته و همۀ نیروهایش را در این جا متمرکز کرده بود، نیروهای اپوزیسیون برای سازماندهی خویش دست به کار شدند و «شورای ملی انتقالی» را مرکب از سی و یک عضو تأسیس کردند. این شورا مناطق مختلف کشور را نمایند‌گی می‌کرد. در ذیل «شورای ملی انتقالی»، مجموعه‌ای از شوراهای محلی برپا شد که وظیفۀ ادارۀ روزانۀ امور در منظقۀ آزاد شدۀ کشور را برعهده داشتند.

برای کشوری بدون هیچ تجربۀ سیاسی واقعی‌، بدون هیچ نهادی عملا کارآمد و بدون هیچ جامعۀ مدنی، تشکیل سریع و بدون معطلی «شورای ملی انتقالی» از نیروهای شورشی، یک دستاورد برجسته بود. با توجه به این که انقلاب از درونِ هیچ جنبش انقلابیِ سازمان یافته‌ای یا هیچ جریان ایدئولوژیکی سر برنیاورده بود، تشکیل «شورای ملی انتقالی» پدیده‌ای بسیار خارق‌العاده به حساب می‌آمد. این عرصه برای همۀ کسانی که درگیر آن بودند، عرصه‌ای نوین بود.

در رأس «شورای ملی انتقالی» گروهی از تکنوکرات‌هایی قرار داشتند که به محض آغاز انقلاب به رژیم پشت کرده و به اپوزیسیون پیوسته بودند. ریاست شورا به عهدۀ مصطفی عبدالجلیل، وزیر دادگستری دوران قذافی بود. محمود جبرئیل، رئیس «شورای برنامه‌ریزی» وظیفۀ رسید‌گی به بحران را به عهده داشت. علی عیساوی، وزیر اقتصادی قذافی، مسئول امور خارجی شورا بود. اینان جزو معدود مقامات پاکدست و خوشنام کشور بودند.

فوری‌ترین و سخت‌ترین وظیفه‌ای که در برابر شورا قرار داشت، تکمیل انقلاب و ساقط کردن دیکتاتور بود. اهالی طرابلس هنوز آن شجاعت لازم را پیدا نکرده بودند تا به شورشیان شرق از جمله شهر بنغازی به پیوندند. برای شورشیان شرق انتخاب چندانی نمانده بود، جز این که خود به تنهایی برای براندازی رژیم قذافی، فتح مابقی کشور، تسخیر شهرها یکی پس از دیگری و سرانجام گرفتن پایتخت تلاش کنند. قذافی هم برای بازپس گرفتن شهرهای از دست رفته، خیز برداشته بود. او در شب هفدهم مارس در یک سخنرانی موحش رادیویی ‌گفت: «من همین امشب نبرد بنغازی را تمام خواهم کرد؛ خانه به خانه دنبالتان خواهم گشت و پیدایتان خواهم کرد.»

قطعنامه‌ای کارساز

در شبی که قذافی می‌خواست بازپس‌گیری بنغازی را آغاز کند، شورای امنیت سازمان ملل متحد، برخلاف همۀ پیش‌بینی‌ها، با صدور قطعنامه‌ای آسمان لیبی را منطقۀ پرواز ممنوع اعلام نموده و به منظور حفاظت از جان شهروندان لیبی استفاده از اقدام نظامی، از جمله علیه تانک‌ها و توپخانۀ سنگین رژیم – را مجاز اعلام کرد. در کمال شگفتی، «اتحادیۀ کشورهای عرب» از این قطعنامه حمایت کرد. در نوزدهم مارس ۲۰۱۱، دو روز بعد از صدور قطعنامه، در راستای برقراری منطقۀ پرواز ممنوع، حملات هوایی غرب شروع شد. هواپیماهای فرانسوی و بریتانیایی، زیر رهبری ایالات متحد آمریکا و نیز با حمایت دیگر کشورهای عضو ائتلاف، در آسمان لیبی به پرواز درآمدند. در اواخر مارس ۲۰۱۱، ناتو برای برقراری منطقۀ پرواز ممنوع و تحریم تسلیحاتی رژیم قذافی، مسئولیت را از آمریکا تحویل گرفت. این رویکرد غرب برای اپوزیسیون رژیم لیبی امیدبخش و شادی‌آفرین بود. روند حوادث علیه قذافی به بدترین و غیرقابل انتظارترین شکل ممکن تغییر یافته بود.

«شورای ملی انتقالی»، این نهاد برخاسته از اپوزیسیون، با گذر زمان اعتماد بیشتری را به عنوان آلترناتیو جلب می‌کرد. اعضای شورا با زبان دلگرم کننده و امیدبخش با غرب سخن می‌گفت. آنان در مارس ۲۰۱۱، بیانیه‌ای منتشر کردند که در واقع حکم مانیفست‌شان بود. در این منشور عالمانه و جامع، با عنوان «منظری از یک لیبی دموکراتیک» خصوصیات یک دموکراسی لیبیایی امروزی شرح داده شده بود. گرچه درخواست‌های مکرر شورا از غرب برای کمک تسلیحاتی به نیروهای اپوزیسیون مورد توجه دولت‌های غربی قرار نگرفت، اما اعضای شورا با مهارتی مثال‌زدنی توانستند با نمایند‌گان جامعۀ جهانی مذاکره کنند و به موقعیت‌های درخور دست یابند. شورا توانست خود را به عنوان تنها نمایندۀ مشروع مردم لیبی به جهانیان بشناساند.

فرانسه اولین کشوری بود که در مارس ۲۰۱۱، «شورای ملی انتقالی» را به رسمیت شناخت. ایتالیا در آوریل، و شمار زیادی از کشورها از جمله کانادا و آلمان در ژوئن شورا را به رسمیت شناختند. اما از همه مهمتر، در ژوئیۀ همان سال اعلامیۀ «گروه تماس لیبی» بود. این گروه که از سوی جامعۀ بین‌الملل برای حمایت از شورشیان لیبیایی تشکیل شده بود، اعلام کرد که «شورای ملی انتقالی» را به عنوان تنها مرجع مشروع حکومتی در لیبی به رسمیت می‌شناسد. در همین زمان، ایالات متحد آمریکا نیز برای به رسمیت شناختن «شورا» اقدام کرد. در پی این اقدام، «شورا» به صدها میلیون دلار دارائی‌های لیبی که در آمریکا مسدود شده بود، دست یافت.

با گذشت زمان، شورا شباهت بیشتری به یک دولت در صحنه می‌یافت. در این میان از دست دیکتاتور کار چندانی برنمی‌آمد، جزاین که به «شورا» بدوبیراه بگوید و آنان را غلام حلقه به گوش قدرت‌های استعماری بنامد. قذافی در هفتم مارس ۲۰۱۱، اعلام کرد: «من قبل از تسلیم، مرگ را انتخاب خواهم کرد.» و سپس «شورای ملی انتقالی» را «دنبالچۀ استعمارگران» نامید و از اهالی بنغازی خواست که: «علیه این دوجنسی‌ها که دارند زیر صلیب و زیر پرچم‌های آمریکایی، فرانسوی و بریتانیایی می‌جنگند برآشوبید.» قذافی پیش‌بینی کرد که: «مردم لیبی آن‌ها را شکست خواهند داد و خائنین فرار خواهند کرد!» قذافی در ادامۀ پریشان‌گویی‌اش گفت: «از آن جایی که اسپانیا “شورای ملی مقاومت” را به رسمیت شناخته، من هم به خودم حق می‌دهم که از جنبش جدایی‌طلب باسک، و دیگر جنبش‌های استقلال‌طلبانه در سراسر جهان، حمایت کنم.»

نیروهای انقلابی تا ماه اوت توانسته بودند شمار دیگری از شهرهای مهم و راهبردی را در غرب کشور تسخیر کنند؛ شهرهایی چون الزاویه، صبراته و غریان. آنان به لطف همکاری و هماهنگی بیشتر با نیروهای ناتو و نیز سازماندهی بهتر نیروهایشان، به این موفقیت‌های مهم دست یافته بودند. با تسخیر این شهرها، طرابلس عملا در محاصرۀ شورشیان قرار گرفت و این نیروها امکان اجرای نقشه‌شان را که با کمک مأموران سازمان اطلاعاتی بریتانیا در بنغازی طراحی شده بود، پیدا کنند.

جهت اجرای این طرح، انقلابیون توانستند تسلیحات، تجهیزات مخابراتی و شماری از نیروهای رزمندۀ خود را مخفیانه وارد طرابلس بکنند. به این ترتیب، به محض آغاز محاصرۀ طرابلس، نیروهای انقلابیِ رخنه کرده در شهر، به خیابان‌ها ریختند و مردم را به قیام علیه رژیم فراخواندند. همزمان، جنگنده‌های ناتو اهداف مهم و راهبردی را به شدت بمباران کردند. انقلابیون از گوشه‌وکنار، وارد شهر شدند و با هیچ مقاومتی برخورد نکردند. آنان مقر نیروهای مخوف «بریگاد ۳۲» را که تحت فرماندهی خمیس قذافی قرار داشت، تسخیر کردند.

شورشیان انتظار نبردهای سنگینی را داشتند، اما نیروهای قذافی در لحظۀ رویارویی مثل یک تکه برف در برابر آفتاب ذوب شدند. برخی از نیروهای قذافی، از ترس این که اگر گیر جوانان انقلابی‌ بیفتند لت‌‌وپار خواهند شد، یونیفورم‌هایشان را در سطل‌های آشغال انداختند و فرار کردند و بقیه به نیروهای اپوزیسیون پیوستند. فرار سرتیپ البارانی اشکال قذافی، پسر عموی قذافی و فرمانده بریگاد مخوف و قدرتمند «محمد المغاریف» که مسئولیت امنیت شخصی قذافی و حفاظت از پایتخت را بر عهده داشت، نقش مهمی در سرنوشت قذافی ایفا کرد. البارانی که از مدتی پیش با «شورای ملی انتقالی» در تماس مخفی بود، موافقت کرده بود که در صورت قیام مردم طرابلس، بریگادش به شورشیان ملحق شوند. این حرکتی بود که راه را برای سقوط طرابلس باز کرد.

سرانجام خونین

اهالی طرابلس، «عروس مدیترانه» که بعد از سالیان دراز، از شر و نکبت دیکتاتور رها شده بودند، از شدت شوق و لذت گریستند، در آن شب داغ در میدان اصلی شهر دور هم جمع شدند و با شلیک تیرهای هوایی جشن گرفتند. آنان بعد از پشت سر گذاشتن خلسۀ ناشی از پیروزی، در زندان‌ها را گشودند، زندانی‌‌ها را آزاد کردند، بنرهای رژیم و عکس‌های دیکتاتور را پاره کرده و آتش زدند. جوانان انقلابی، پیروزمندانه به اقامتگاه پر رازورمز قذافی رخنه کردند، خیمۀ مشهور را آتش زدند، پیکرۀ طلایی قذافی را که به دستور وی از روی چهره‌اش ساخته شده بود، تکه تکه کردند، ویلاهای شیک و لاکچری اعضای خانوادۀ قذافی را غارت و تاراج کردند. آنان داخل اقامتگاه عایشه، دختر قذافی شدند، از جملۀ اسباب وسایل گران‌بها، یک کاناپۀ بزرگ به شکل پری دریایی یافتند که از طلا و به شکل صورت او ساخته شده بود.

انقلابیون بعد از فروکش کردن شور و سرمستی اولیه، در پی یافتن قذافی برآمدند. برخی گمانه‌زنی‌ها حکایت از این داشت که قذافی در صحراهای جنوبی کشور پنهان شده است. اما او در تمام این مدت، در شهر زادگاهش سِرت مخفی شده بود. زمانی که نیروهای شورشی وارد طرابلس شدند، قذافی به همراه پسرش معتصم و دیگر اعضای رژیمش، با یک کاروان کوچک از خودروها، از صحاری خشک و ناسازگار عبور کردند و خود را به شهر سِرت رساندند. شورشیان به انتقام مقاومت اهالی شهرهای غرب کشور در برابرشان، در مسیر راه خود در پی یافتن قذافی، به هر شهر و آبادی که رسیدند، غارت کردند و به آتش کشیدند.

نبرد برای تسخیر شهر سِرت نیز عاری از قساوت و سنگدلی نبود. اهالی سِرت تصمیم گرفته بودند که تا آخرین نفس به نبرد و مقاومت ادامه دهند. انقلابیون نمی‌دانستند که صیدشان در همان جا، در سِرت مخفی شده است. شهر ویران و تاراج شده بود و قذافی در روزهای پایانی با خوردن اندکی ماکارونی و برنج زنده مانده بود. او در آن روزهای پایانی حیات خود مدام به اطرافیانش می‌گفت: «چرا این جا برق نیست؟ چرا آب لوله‌کشی قطع است؟» دیکتاتور هرگز با واقعیت‌های کشور و جامعۀ خود ارتباط نداشت.

باری، او و همراهان وقتی دیدند توان مقاومت ندارند، تصمیم گرفتند از سِرت فرار کنند و به خانه‌ای در نزدیکی دهکده‌ای که قذافی در آنجا به دنیا آمده بود، بروند. آنها قرار بود ساعت سۀ صبح راه بیفتند اما به دلیل پاره‌ای مشکلات مجبور شدند فرارشان را پنج ساعت به تأخیر بیندازند. آن‌ها در ساعت هشت صبح، بیست و یکم اکتبر ۲۰۱۱، در قالب یک کاروان موتوری مرکب از چهل خودرو از شهر سِرت بیرون آمدند و به سوی مقصد راه افتادند. قذافی با یک خودرو تویوتا همراه با دو نفر دیگر حرکت می‌کرد.

نیروهای ناتو موفق به شناسایی کاروان کوچکی از خودروها شدند که در حال خروج از شهر سِرت بودند. آن‌‌ها بلافاصله هواپبمای جنگندۀ خود را روانه کردند. بر اثر شلیک موشک‌های هواپیما، شیشۀ جلوی خودرو قذافی شکست و هر دو پایش جراحت مختصری برداشت. قذافی و همراهان از خودرو پایین آمدند تا در لابلای درختان کنار جاده پناه بگیرند. آن‌ها دو لولۀ فاضلاب سیمانی در زیر جاده یافتند که برای انتقال آب‌های سطحی، کار گذاشته بودند. آن‌ها داخل لوله‌های فاضلاب شدند تا خود را پنهان کنند. قذافی همواره معترضین را «مشتی موش کثیف» می‌خواند، لیک اکنون، خود و دیگر همراهان همچون «مشتی موش کثیف»، در فاضلابی بوگندو پناه گرفته بودند. (بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت!)

نیروهای انقلابی خیلی زود به محل اختفای قذافی و محافظینش پی بردند. آن‌ها «رهبر» را از داخل لولۀ فاضلاب بیرون کشیدند. قذافی گیج و آشفته به نظر می‌رسید. او را روی ماسه‌های پراز زباله به سمت یکی از خودروها که آن طرف‌تر پارک شده بود، کشیدند. آن‌ها بالای سر قذافی دور زدند و بی‌توجه به درخواست ترحم قذافی، تیرهای هوایی شلیک کردند. لایه‌ای از خاک و خون چهرۀ وحشت‌زدۀ دیکتاتور را پوشانده بود. دو تن از انقلابیون فریاد برآوردند که قذافی باید زنده بماند. اما جمع آن‌ها تشنۀ خون دیکتاتوری بودند که سال‌های سال، خون آن‌ها را ریخته بود. یکی از آن‌ها ضربۀ پایانی را به قذافی زد و سپس از فاصلۀ نزدیک به او شلیک کرد. جنازۀ لت‌وپار شدۀ قذافی در خیابان‌های سِرت روی زمین کشیده شد و سپس به داخل یک آمبولانس انداخته و به شهر مصراته برده شد.

این انقلابیون مصراته بودند که کار دیکتاتور را تمام کرده بودند. آن‌ها نمی‌خواستند فرصتی را که از این رهگذر نصیب‌شان شده بود به این آسانی از دست بدهند. آن‌ها سر قذاقی را می‌خواستند؛ شبیه فاتحان قبیله‌ای از دوران قدیم، خواهان بردن این غنیمت جنگی به زادگاهشان بودند. آنان سرانجام تتمۀ به جا مانده از تنی که بیش از چهل سال با غرور و تکبر بدوی، بر ملتی چادر نشین حکمرانی کرده بود، به دور از آداب و رسوم اسلامی، در گوری بی‌نام و نشان در وسط صحرا به خاک سپردند.

قذافی در یک سخنرانی در هفتم ژوئن ۲۰۱۱، گفته بود: «من قبل از تسلیم، مرگ را انتخاب خواهم کرد.» اما سرهنگ، دیکتاتوری بدوی، فرزند شنزارهای داغ صحرا، در آخرین ساعات حیات خویش به قول خود وفا نکرد و شجاعت آن را نیافت تا با سلاح کمری طلائی‌اش که همیشه همراهش بود، بر زند‌گی خالی از افتخارش نقطۀ پایان بگذارد. شگفتا!

_________________
۱ـ اختلال شخصیت پارانوئید (PPD)، اختلالی از مجموعه اختلال‌های شخصیتی است که در گروه‌ A قرار دارند. افراد این گروه معمولا به داشتن افکار و رفتارهای عجیب و نامتعارف مشهورند. افراد مبتلا به پارانویا، دچار سوء‌ظن شدید هستند، با وجود اینکه دلیل خاصی ندارند، نمی‌توانند به کسی اعتماد کنند و دائم به دیگران مشکوک هستند. این افراد معمولا نظرات و رفتار بی‌ضرر دیگران را هم بدخواهانه تصور می‌کنند.
۲ـ اسلوبودان میلوشویچ متولد ۱۹۴۱، سیاستمدار صرب و یوگسلاو بود. سیاست‌های ملی‌گرایانهٔ او به عنوان رهبر حزب و رئیس‌جمهور صربستان (۱۹۸۹ تا ۱۹۹۷) در نهایت به فروپاشی جمهوری فدرال سوسیالیستی یوگسلاوی در ۱۹۹۲ منتهی شد. او صربستان را وارد درگیری‌هایی با کشورهای بالکان کرد. وی از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۰، رئیس‌جمهور جمهوری فدرال یوگسلاوی بود. پس از انتخابات جنجالی در سپتامبر آن سال، و در پی اعتراضات گسترده مردمی، میلوشویچ مجبور به کناره‌گیری از قدرت شد و ۳۱ مارس ۲۰۰۱، به اتهام فساد، اختلاس و سوء استفاده از قدرت دستگیر شد، اما شواهد علیه او کافی نبود و تحقیقات اولیه به نتیجه‌ای نرسید. زوران جینجیچ، نخست‌وزیر وقت صربستان، میلوشویچ را به اتهام دست داشتن در جنایات جنگی در جنگ‌های داخلی کرواسی، بوسنی و کوزوو به دادگاه بین‌المللی لاهه تسلیم کرد. میلوشویچ در ۵ سال رسیدگی دادگاه لاهه حاضر به پذیرش یا برگزیدن وکیل نشد و عاقبت پیش از پایان محاکمه، در مارس ۲۰۰۶، در زندان لاهه درگذشت.
۳ـ عیدی امین (معروف به عیدی امین آدمخوار) در سال ۱۹۲۵، میلادی در یک خانوادۀ کشاورز متولد شده بود. او که از جثۀ قوی برخوردار بود به مقام قهرمانی بوکس سنگین وزن قاره آفریقا دست یافته بود. وی در دوران استعمار اوگاندا گروهبان ارتش استعماری انگلیس بود. پس از استقلال اوگاندا در سال ۱۹۶۲، میلتون اوبوته رئیس جمهور وقت او را به سمت فرماندهی ارتش منصوب کرد، اما وی در سال ۱۹۷۱، هنگامی که میلتون اوبوته در خارج از کشور به سر می‌برد، دست به کودتا زد و قدرت را در دست گرفت و تا سال ۱۹۷۹، میلادی بر سر قدرت بود. عیدی امین پس از سرنگونی حکومتش در سال ۱۹۷۹، به عربستان سعودی پناهنده شد و بخش اعظم دوران تبعید خود را در این کشور، در یک اقامتگاه باشکوه سپری کرد.

منابع:
ـ ویکی پدیا، دانشنامۀ آزاد،
ـ قذافی، ظهور تا سقوط، نویسنده: آلیسون پارجتر، مترجم: بیژن اشتری، نشر ثالث

سعید سلامی
بیست و هشتم مارس ۲۰۲۳
هشتم فروردین ۱۴۰۲

از: ایران امروز 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.