سعید سلامی
انقلابهای اجتماعی از دیرباز ذهن پژوهشگران، جامعهشناسان و فیلسوفان را به خود مشغول کردهاند. آنان زمینههای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی وقوع انقلابها را از دیدگاه جامعه شناسی و روانشناسی جامعه مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهاند تا بتوانند به پاسخی فراگیر، قانع کننده و قابل اعتماد دست پیدا کنند.
تجربۀ انقلاب ۵۷، و خیزشهای اعتراضی بعد از برآمدن حکومتی دینی – نظامی در پی آن انقلاب، خصوصا تجربۀ جنبش اعتراضی «زن زندگی آزادی» بعد از قتل حکومتی مهسا، نشان میدهند که انقلاب در بستر یک سری عوامل و واقعیتهای مشخص عینی و ذهنی در جامعه به وقوع میپیوندد. به عبارت دیگر، وقوع انقلاب در یک جامعه نه ناشی از توطئۀ خارجی و نه حاصل ارادۀ طبقه یا گروهی در آن جامعه (آن گونه که هواداران نظام پادشاهی، روشنفکران و چپها را عامل انقلاب ۵۷ میدانند)، بلکه ناشی از عوامل و عناصر به هم پیوستۀ متعددی است. از اینرو، من برای شناخت و واکاوی جامعه، به مثابه پدیدهای زنده و جاندار (بیولوژیک، ارگانیک)، «روانشناسی جامعه» را به جای واژۀ جا افتادۀ «جامعه شناسی» به کار میبرم. به این عوامل و عناصر به اختصار بپردازیم.
نارضایتی عنصر به وجودآورندهٔ تغییر در یک جامعه است، هرچند هر نارضایتی نمیتواند به انقلاب تبدیل شود؛ نارضایتی باید به حد ناامیدی از اصلاح در پیکرهٔ سیاسی موجود درآمده باشد تا کمکم به عنصر خشم منجر شود. علاوه بر آن، یکی دیگر از شاخصههای نارضایتی، تغییر در باورها و نگرش طبقهها ، قشرها و نخبهها و نتیجۀ ارادۀ جمعی برای درانداختن طرحی نو به جای سیستم ناکارآمد و سنگواره شده است؛ طرح و تغییری که حاکمان نمیخواهند و یا نمیتوانند دست به آن بزنند.
«نیل ژوزف اسملسر» (Neil Smelser)، جامعه شناس آمریکایی و هشتاد و هشتمین رئیس انجمن جامعهشناسی آمریکا (۲۰۱۷–۱۹۳۰)، در کتاب مشهور خود با عنوان Value added Process and logic، برای وقوع انقلاب در یک جامعه، شش شرط را ضروری میداند:
۱ـ ساختار اجتماعی یک جامعه و قابلیت انقلاب: ( تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی، تبعیض دینی، تبعیض ملی، اختلاف شدید طبقاتی و… )،
۲ـ فشار ساختاری ناشی از ساختار نظام اجتماعی: ( فقر گسترده، تورم غیر قابل کنترل، بیکاری فراگیر، بیعدالتی در توزیع ثروت عمومی، فساد حکومتی و… )،
۳ـ باور تعمیم یافته؛ شناخت مشکل و ارادۀ جمعی برای حل آن (در مورد کشور ما، اصرار در هزینه کردن میلیاردی حکومت برای ایجاد امپراتوری اسلامی، گشت ارشاد، بازداشت، سرکوب، اعدام شهروندان و… )،
۴ـ جرقۀ شتاب دهنده که آتش انقلاب را روشن میکند: (خودسوزی طارق طیب محمد بن بوعزیزی، جوان دست فروش در تونس در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰، قتل حکومتی مهسا در ۲۲ شهریور ۱۴۰۱)،
۵ـ سازماندهی مردم برای اقدام و عمل: (اعتصابات گسترده، اعتراضات جمعی، نافرمانی مدنی و… )،
۶ـ شکست کنترل اجتماعی توسط حکومت که منجر به چهار حالت میشود: ۱) اقدام برای اصلاحات، ۲) سرکوب شدید خیزش اعتراضی، ، ۳) کودتا توسط نیرو یا نیروهایی از بالا(۱)، ۴) انقلاب.
در صورتی که معیار و شرطهای ششگانۀ نویسنده را برای وقوع انقلاب در یک جامعه بپذیریم، چهار شرط نخست به درازای عمر ج.ا. در میهن ما حاکم بوده است. و از چهار حالت در شرط ششم، در همۀ جنبشهای اعتراضی فقط « سرکوب شدید خیزش اعتراضی» از سوی حکومت به اجرا درآمده است. فقدان شرط پنجم (سازماندهی مردم برای اقدام و عمل)، به ویژه در جنبش براندازانۀ ۱۴۰۱، متاسفانه آن را در نیمه راه از نفس انداخت. چه عواملی موجب فقدان شرط پنجم در جنبش مهسا شد؟ و چرا اپوزیسیون ج.ا. نتوانست و هنوز هم نمیتواند به ایجاد آن موفق شود؟ با هم بررسی کنیم.
راست افراطی مانعی در راه اتحاد ملی
ساختار اجتماعی (شرط یکم) و فشار ساختاری ناشی از ساختار نظام اجتماعی (شرط دوم)، بیشتر از قبل مردم را تحت فشار قرار داده است. به دلیل ناکارآمدی حکومت و در نبود برنامه و ارادهای برای حل این همه مسائل و مشکلات و تداوم سرکوب، بازداشت و اعدام، توفانی در راه را هر روز بیشتر و بیشتر در چشمانداز قرار میدهد. بعد از فروکش کردن جنبش اعتراضی «زن زندگی آزادی»، طیفهای مختلفی سیاسی، با دیدگاهها و ایدهآلهای گوناگون، دارند از طریق ایجاد همایشها و همبستگیها جامعۀ آرمانی خود را برای بعد از براندازی، ترسیم و اعلام میکنند. هرچند چینش افراد در کنار هم و منشورها و بیانیهها، حاکی از شتابزدگی، بیتجربگی و فاقد برنامههای راهبردی است، اما میتوان این گردهماییها و دور هم نشستنها را به عنوان تمرین دموکراسی به فال نیک گرفت. شهروند ایرانی بعد از انقلاب مشروطه، برای اولین بار فرصتی یافته تا در سپهر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آیندۀ جامعۀ خویش نقش بازی کند.
به نظر من، نباید از گسستنها بعد از نشستنها در کنار هم نگران و ناامید شد؛ آنچه نگرانی و تأسف عمیق آدمی را برمیانگیزد، فضای ناسالم، افترآمیز، انحصارگر و هتاکیای است که راست افراطی به آن دامن میزند. وقتی از طیفهای افراطی در میان فعالین و کنشگران سیاسی سخنی به میان میآید، بر راست و چپافراطی انگشت گذاشته میشود، اما با داوری منصفانه، به جرأت میتوان گفت که راست افراطی در مقایسه با چپ افراطی، خطری جدی برای قبل و بعد از براندازی است. به همین دلیل نوشتن، گفتن و بیان نقش به غایت مخرب، تفرقهافکن و فرقهگرای راست افراطی، ضرورت و مسؤولیت جدی و غیرقابل گذشت را ایجاب میکند.
سلطنتطلبی، طیفهای مختلف راست افراطی را زیر بیرق خود گرد آورده است. اولین تشکل در سال ۱۳۹۲، با نام «شورای ملی ایران» شکل گرفت. رضا پهلوی در مجمع مؤسس این شورا که در ۲۷ و ۲۸ آوریل ۲۰۱۳، در پاریس برگزار شد، عنوان سخنگو و مدتی بعد به درخواست اعضای این شورا، ریاست آن را به عهده گرفت. او در ۱۶ سپتامبر ۲۰۱۷ (۲۵ شهریور ۱۳۹۶) در نشست سالانۀ شورای ملی، از سمت ریاست این شورا کنارهگیری کرد. این ائتلاف تا سال ۱۳۹۶، بیسروصدا و لنگانلنگان دوام آورد.
در شهریور ماه ۱۳۹۷، فرشگرد با هدف براندازی و با شعار «ایران را پس میگیریم و دوباره میسازیم»، شامل پادشاهیخواهان مشروطه و جمهوریخواهان تشکیل شد. در بیانیۀ این تشکل، از کلیۀ مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور برای همکاری در جهت براندازی نظام حاکم و در جهت گذار به یک سکولاردمکراسیِ لیبرال دعوت شد. در متن بیانیه از نظام جمهوری اسلامی تحت عنوان «فرقۀ تبهکار» یاد شدهاست. فرشگرد در بیانیۀ خود، از اسلام سیاسی و ایدئولوژیهای مربوط به کمونیسم اعلام برائت کرده و آنها را «ارتجاع سرخ و سیاه» نامید و اعلام کرد که به نقش کلیدی و محوری شاهزاده رضا پهلوی در ایجاد اتحادی بین نیروهای سکولار و دمکرات مخالف جمهوری اسلامی اعتقاد دارد. شبکۀ فرشگرد در دی ماه ۱۴۰۱، طی بیانیهای اعلام کرد که فعالیتهای خود را تحت عنوان «حزب ایران نوین» دنبال خواهد کرد.
پروژۀ ققنوس ایران، اندیشکدۀ علمی و تحقیقاتی در یک کنفرانس مطبوعاتی با حضور و سخنرانی رضا پهلوی در سوم اسفند ۱۳۹۷، اعلام موجودیت کرد. هدف این پروژه بررسی مشکلات ایران در عرصههای مختلف و ارائه راهکارهای علمی و عملی برای «بازسازی ایران» با بهرهگیری از دانش و کارشناسان و متخصصان ایرانی در دوران پس از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی اعلام شد.
«به طور کلی، سلطنتطلبان شامل طیف گستردهای از تمایلات و گرایشات سیاسی مختلفاند. گرایشات تند نظامیگرانه، قدرت طلبانه و انتقام جویانه، گستردهترین بخش این طیف را تشکیل میدهد. گرایشات دیگری مانند ناسیونالیسم افراطی “خدا شاه میهن”، عاشقان مذهبی گونۀ تاج و تاخت شاهی و خلاصه همه رقم گرایشات افراطی خشونتطلب تا نوعی اصلاحطلبی، در این طیف وجود دارد. مشروطهخواهان، بهطورکلی جناحهای معتدلتر و عقلاییتر، کل گرایشات درون این طیف را تشکل میدهند. آقای رضا پهلوی، مرکز ثقل و پرچم و هویت سلطنتطلبی آنان را تشکیل میدهد.
به محوریت آقای رضا پهلوی، همه دستجات سلطنتطلب میکوشند خود را به او و او را به خود نزدیکتر معرفی کنند. قدرت و نفوذ کلام سیاسی هر یک از آنها در میان این طیف، بسته به میزان تأیید و پیروی از رضا پهلوی و نزدیکی و یا دوری از وی است. دو حزب مشروطهخواه نیز بخشی از این طیف را پیرامون خود دارد که در ذات و در اساس سرنگونطلباند هر چند که رسماً مخالف خشونتاند. اما در مقاطعی که خود را به شکلی به قدرت نزدیک میبینند، لحن و کلام متین شان رنگ میبازد.» (۲)
دوستان دروغین «زن زندگی آزادی»
پادشاهیخواهان، به نام بردن از رضا پهلوی بدون پیشوند «شاهزاده» حساسیت و تعصب مذهبی پرخاشگرانه از خود نشان میدهند و آن را گناهی نابخشودنی و مستوجب عقوبت تلقی میکنند. انگار که پیش یک فرد ارزشی، علی را بدون پیشوند حضرت و پسوند علیهالسلام نام میبری. آنان در قالب یک توده یا به صورت اشخاص حقیقی، با شعارها و عبارات توهینآمیز، غیرخودیها را با عنوان بیگانه و اجنبی تهدید میکنند. آنها شعار میدهند: «رهبر ما پهلویه هر که نگه اجنبیه»، و این اواخر: «معبد ما پهلویه … » یاسمین پهلوی، همانند همۀ سلطنتطلبان، جمهوریخواهان را بدون پردهپوشی «چپی، تجزیهطلب و کمونیست» مینامد.(۳)
آنان در فراخوانهای عمومیِ «زن زندگی آزادی»، به رغم درخواست برگزارکنندگان گردهمآیی، پرچم خود و عکسهای گذشته و حال خاندان پهلوی را بالا میبرند، تجمعات موازی برگزار میکنند و شعارهای سلطتطلبانه سرمیدهند. «استاد» امیر طاهری روزنامهنگار که از روز نخست، همبستگی و اعضای آن را با نگاهی عاقل اندر سفیه مسخره میکرد و از منشورهمبستگی غلطهای املایی و انشایی میگرفت، بعد از خروج رضا پهلوی از همبستگی و فروپاشی آن، نفس راحتی کشید، منشور مهسا را مورد تمسخر قرار داد، و چند روز بعد، همبستگی را «گروهی قلابی با رهبران قلابی» ارزیابی کرد. آیا «استاد» یادش رفته بود که «شاهزادۀ» او یکی از شش نفر اعضای همبستگی و از امضا کنندگان منشور بود؟
پادشاهیخواهان مدعیاند که ایرانیان به رایحۀ سلطنت معتادند و سلطنت با ذائقۀ تاریخی ایرانیان درهمآمیخته است. آنان نکبت جمهوری اسلامی را به عنوان جمهوریت مثال میآورند تا نشان دهند که جمهوریت چقدر نکبتآور است و سلطنت جامعه را چقدر به سامان و گل و بلبل میکند. آنان پیشرفت و رفاه برخی از کشورهای اروپایی را به دلیل داشتن پادشاه از جمله نروژ، هلند، دانمارک و… برای حقانیت ادعای خود مثال میآورند. آنان به عمد یا ریاکارانه نمیگویند که شاهان در این کشورها نامی بیش نیستند و این کشورها زمانی سیستم ملوکالطوایفی و ارباب رعیتی را پشت سر گذاشتند که شاهان و شاهزادهها را واداشتند که به زندگی در پشت حصارهای دربار قانع باشند.
یکی دو سال پیش یکی از کانالهای تلویزیون سوئد، فیلمی را در رابطه با فساد جنسی پادشاه و اهالی دربار پخش کرد که موجب اعتراض شاه به عنوان تعرض در زندگی خصوصی اهالی دربار شد. مدیر کانال در پاسخ گفت: همزمان با پخش آن گزارش، کانالهای دیگر فیلمهای جذابی را پخش میکردند، شما میتوانستید به جای کانال ما، به آن کانالها نگاه کنید (نقل به مضمون). نه حکم اعدامی صادر شد و نه شعلۀ خشم دربار بخشی از جامعه را به خاکستر مبدل کرد. اگر در زمان محمدرضا شاه، گزارشی حتا آبکی اما بدون مجوز ساواک، از قلعۀ دور از چشم اغیار دربار پخش میشد، چه اتفاقی میافتاد؟
رضا پهلوی در سخنرانیها و صحبتها، خود را یک جمهوریخواه سکولار و فردی rebel (یاغی، شورشی، عصیانگر) معرفی میکند، اما در برابر سکتاریسم همسر و هواداران متعصب خود سکوت حاکی از رضایت اختیار میکند. سلطنتطلبان برای او نمایش «من وکالت میدهم» راه میاندازند و در نهایت برای «شاهزاده»شان چند صد هزار رأی جمع میکنند. آیا پدر بزرگ او به اعتبار «من وکالت میدهم» از یک قزاق پیاده نظام، به مقام شامخ پادشاهی صعود کرد؟ یا با اراده و درایت خویش راه پرپیچوخم سیاست را پیمود و با همۀ انتقاداتی که به او وارد است، بر روی ویرانهای که از یک سلسلۀ فکسنی به جا مانده بود، کاخی را بنا کرد که ج.ا. با همۀ نفرت و تلاش اهریمنیاش نتوانست ستونی از ستونهای استوارش را فروریزد.
سلطنتطلبان برای غیرخودیها آیندۀ نگرانکنندهای ترسیم میکنند.
برای نمونه، سعید سکویی (دارای دکترای علوم سیاسی!) در مصاحبه با شهرام همایون در کانال یک، چنین خط ونشان میکشد: «ما نمیپذیریم یک مشت ۵۷ی که به ملت خیانت کردهاند، حالا بیایند سرسفره بنشینند.» و در جای دیگر میگوید: «هِی به ما میگند پرسش سیاسی نکنید، چشمها تون رو بر حقایق ببندید، امروز فقط اتحاد. اتحاد با کی؟! با دامپزشک سپاه، ببخشید دندانپزشک سپاه؟! … شیرین عبادی؟! یک میلیون دلار جایزۀ اسکار، اصلاً این زن بلد نیست سه کلمه حرف بزنه. این قدر بدبخت شدیم، این قدر… »
رضا تقیزاده، مدیرکل دفتر مخصوص شهبانو در ایران و کارمند ساواک تا سال ۱۳۵۷، (به نقل از ویکیپدیا)، در گفتوگویی در کلابهاوس گلایه میکند: «چرا من که ۵۰ سال پیش نطقهای شهبانو را مینوشتم حالا کسی صدایم را نمیشنود.» او نمیفهمد یا نمیخواهد بفهمد که جهان دراین نیم قرن گذشته تغییرات شگرفی را پشت سر گذاشته است. زمان انگار برای وی میخکوب شده است. او در مصاحبه با کانال یک شهرام همایون باعنوان «پشت ویترین چپ، کالایی نیست.» با حضور عبدالله مهتدی، از بنیانگذاران حزب کوملۀ کردستان ایران، دارای دکترای اقتصاد و یکی از شش عضو همبستگی مهسا، میگوید: «من منشوری را که مهتدی بنویسد، نمیخواهم.»
روی این اظهار نظر رضا تقیزاده اندکی مکث کنیم. من فرض را بر این میگذارم که نفرت رضا تقیزاده از چپ، ناشی از نفرت او از مقولۀ کمونیسم و درک او از کمونیسم، در حد شناخت وی از کیانوری و فرخ نگهدار به عنوان چهرههای «چپ و کمونیست» است.
۱) آقای تقیزاده، نویسندۀ نطقهای شهبانو و دارای PHD در رشتۀ علوم سیاسی، اگر با مبانی کمونیسم (مارکسیسم) آشنا باشد، باید بداند که ریشهٔ اصطلاح چپ نه در رابطه با کمونیسم، بلکه به زمان انقلاب فرانسه برمیگردد و به محل نشستن اعضای پارلمان؛ راستهای موافق وضع موجود و چپهای خواهان جمهوریت؛ دموکراسی و سکولاریسم اشاره دارد. چپ و چپها در یک جامعه، نیروهای منتقد و ترقیخواه و در پی تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند؛ بنابراین «پشت ویترین چپ»، اما نه راست، کالای تغییرات بنیادین عرضه میشود،
۲) نگارش متن منشور مهسا حاصل همفکری و توافق شش عضو از جمله «شاهزادۀ» او هم بود؛ بنابراین گفتن این که «من منشوری را که…. » ناشی از این است که آقای تقیزاده نه با منشور، بلکه با شخص عبدالله مهتدی، کرد جمهوریخواه مشکل دارد.
۳) آیا برای رضا تقیزاده مهم و حائز ارزش تاریخی نیست که بعد از ۲۵۰۰ سال، برای اولین بار، «شاهزادۀ» سلطنتطلب با یک کرد جمهوریخواه، دور یک میز بنشینند و با توافق و تفاهم هم منشوری بنویسند و نبردی آغاز کنند برای برانداختن حاکمیتی آدمخوار؟ این نگاه آقای تقیزاده و همفکران او ناشی از انجماد فکری، عقبمانگی ذهنی، انحصارگری و فرقهگرایی در هماوردی سخت برای نجات میهن ما نیست، پس چیست؟
بیتردید توفانی در راه است، اما در گردوغبار این توفان، صاحبان این ذهنیت مسموم و قدارهبند، کی را میخواهند از صحنۀ روزگار حذف کنند؟ سرطان دینی- نظامی را از تن نحیف ونزار میهن ما، یا جمهوریخواهان دموکراتیک را؟ هواداران و عاشقان «شاهزاده» ناجوانمردانهترین و ناشریفترین اتهامها را در روزها وماههای خیزش اعتراضی، به فعالان حقوق بشر و مبارزان «زن زندگی آزادی» از جمله مسیح علینژاد، حامد اسماعیلیون و شیرین عبادی زدند.
ژن برتر؟
سلطنتطلبان رضا پهلوی را چنان با تعصب مذهبی «شاهزاده» خطاب میکنند که گویی او دارای ژن برتر است. آیا «شاهزاده» بودن، او را در جسم و جان، از آدمهای معمولی، غیر معمولی و متمایز میکند؟ به عبارت دیگر، اگر کسی در خیابانی با رضا پهلوی «شاهزاده» روبرو شود، بدون این که قبلا او را بشناسد، فکر میکند با آدمی روبرو میشود که «روحالقدس» در او «تجسد» یافته است؟ به احتمال پاسخ شما منفی است.
برای این که ببینیم رضا پهلوی واقعا از نیاکان خود ژن برتر به ارث برده است، نگاهی گذرا بیندازیم به رضا شاه، تبار «شاهزاده». رضا میرپنج در سال ۱۲۹۹، از سوی ژنرال ادموند آیرونساید، به فرماندهی قوای قزاق منصوب شد. در همان سال قوای قزاق به فرماندهی وی وارد تهران شد. (این رویدا به کودتای ۱۲۹۹، در تاریخ میهن ما ثبت شده است.) او در سال ۱۳۰۰، توسط احمد شاه به وزارت جنگ و در سال ۱۳۰۲، به مقام نخست وزیری منصوب شد. در سال ۱۳۰۴، مجلس مؤسسان در پی شکست ایدۀ جمهوریت، به سلطنت او رأی مثبت داد و انقراض دودمان قاجار را اعلام کرد. رضا شاه، پنج بار ازدواج کرد و در مجموع دارای ۱۱ (و در بعضی منابع ۱۲) فرزند بود. محمدرضا حاصل ازدواج سوم و اولین فرزند پسر او بود.
رضا شاه در سال ۱۳۲۰، توسط روسها و انگلیسها به جزیرۀ موریس تبعید شد و تاجوتخت پادشاهی را به محمد رضا، پسر ارشد خود واگذاشت. محمد رضا هم سه بار ازدواج کرد. فوزیه اولین همسر او دختری به دنیا آورد. برطبق قانون اساسی مصوب بعد از انقلاب مشروطه، ولیعهد باید فرزند ارشد شاه و «ذکور» میبود. (در این مصوبه به سلامت عقلی و روانی فرزند ذکور اشارهای نشده است.) ناگزیر این ازدواج به جدایی منجر شد. ثریا اسفندیاری، همسر دوم محمد رضا شاه باردار نشد و لاجرم کار به طلاق کشید. حاصل ازدواج شاه با همسر سوم، فرح دیبا فرزند «ذکور» بود. همۀ مردم از این رویداد تاریخساز، همراه خاندان سلطنتی خوشحال شدند و جشن و سرور راه انداختند. دربار اسم نوزاد را رضا گذاشت. رضای ولیعهد بعد از درگذشت پدر در تبعید در سال ۱۳۵۹، سوگند پادشاهی خورد و خود را وارث تاجو تخت خاندان پهلوی اعلام کرد.
از فرازونشیب داستان تاریخی بگذریم تا به چند پرسش بپردازیم. اگر ژنرال ادموند آیرونساید انگلیسی، در آن روزگار پرآشوب، روی فرمانده دیگری نظر میکرد، اگر احمد شاه قاجار بعد از ورود نیروهای قزاق به تهران همراه ولیعهد، محمد حسن میرزا به کاخ فرحآباد نمیگریخت و شجاعانه و شاهانه از مسند سلطنت دفاع میکرد و چند سال بعد زندگی در سواحل زیبای شهر نیس در فرانسه را به مقام پادشاهی درایران درهم ریخته ترجیح نمیداد، چه اتفاقی میافتاد؟ اگر فوزیه، همسر نخست محمد رضا شاه، فرزند پسر به دنیا میآورد، چه اتفاقی میافتاد؟
به نظرم اگر غلوغشی در کار نباشد، پاسخ ساده است. در مورد اول: اگر آیرونساید ۲۳ روز قبل از کودتا، به رضا خان میرپنج و سید ضیاء طباطبایی چراغ سبز نشان نمیداد، رضا خان مدارج ارتشی را طی میکرد و مثل بقیۀ همکاران خود، مثلا با درجۀ ارتشبدی بازنشست میشد، و احتمالا با همسر سوم و فرزندانش سالها به زندگی خود ادامه میداد. اگر در سال ۱۳۰۴، برخی از دولتمردان، و خود رضا شاه هم، برای تأسیس جمهوریت به جای نظام سلطنت، در برابر مخالفت روحانیان با نفوذ، از جمله مدرس کوتاه نمیآمدند و رضا سوادکوهی به عنوان اولین رئیس جمهور ایران برگزیده میشد و سومین همسرش پسری به دنیا میآورد، و اسم فرزند را باز هم محمدرضا میگذاشتند، در پازل فرضی ما چه تغییراتی صورت میگرفت؟
در مورد سرنوشت محمدرضا و فرح دیبا هم نیازی به دستآویز شدن به اجنه و اسطرلاب نیست و پاسخ ساده است. در آن صورت محمد رضا، آن طوری که خودش بارها گفت: «اگر شاه نبودم دلم میخواست ژنرال نیروی هوایی باشم»، در بهترین حالت دنبال شغل ایدهآل خود میرفت. فرح دیبا هم بعد از تحصیلات خود در فرانسه میماند و حالا به عنوان کارمندی بازنشسته در رشتۀ تحصیلی خود در آن کشور زندگی میکرد، یا بعد از پایان تحصیلات خود به ایران برمیگشت و در پی انقلاب ۵۷، مثل هزاران ایرانی دیگر به صورت تبعید خودخواسته در فرانسه یا جای دیگر در انتظار بازگشت به میهن خود روزشماری میکرد.
آیا شما این داستان را مثل رمانی علمی تخیلی تلقی میکنید؟ یا شما هم مثل من، بود و نبود انسانها را، نه ناشی از مشیت الهی، یا ناشی از ارادهای غایتگرا و ماورای طبیعی، بلکه همچون پدیدههای دیگر در طبیعت، هستی ما را جزئی از هستی چرخۀ کاینات میدانید؟ به عبارت سادهتر، زمانی که رضا سوادکوهی از مادر متولد شد، پیشاپیش در «ناصیه»اش سرنوشت وی، سرنوشت فرزندانش، نوهها، نتیجهها و… رقم خورده بود؟ یا زنجیرهای از «اگر»ها و رویدادهای زمینی سرنوشت او را تا لحظۀ مرگ در چهارم مرداد ماه ۱۳۲۳، رقم زدند؟
پوپولیسم در سیاست
معنا و مفهوم پوپولیسم در امر سیاست چیست؟ و پوپولیستها چگونه سیاستمدارانی هستند؟ آیا پوپولیسم، آنگونه که خود پوپولیستها مدعیاند، برای رهبری یک جامعه خوب است؟ برخی از کنشگران سیاسی، رضا پهلوی را به عنوان سیاستمداری پوپولیست میشناسند. بنابراین قبل از داوری در این مورد، نگاهی بکنیم به مقولۀ پوپولیسم.
واژۀ پوپولیسم (populism) در زبان فارسی ترجمههای گوناگونی پیدا کرده است. برخی آن را مردمباوری ترجمه کردهاند، برخی مردمفریبی یا عوامفریبی، برخی نیز تودهگرایی یا تودهانگیزی. در هر صورت، در پوپولیسم نوعی اقبال به عامۀ مردم وجود دارد. پوپولیستها معتقدند که این اقبال، ناشی از باور داشتن به “مردم” است. اما مخالفان پوپولیسم معتقدند این اقبال برای فریب دادن اقشار ناآگاه و کمسواد یعنی قشر عوام جامعه است. بنابراین پوپولیستها خود را مردمگرا و مردمباور میدانند، مخالفان پوپولیسم نیز پوپولیستها را عوامفریب توصیف میکنند.
اما اقبال به مردم یعنی چه؟ یعنی تودۀ مردم را مخاطب قرار دادن و به صحنۀ سیاست کشاندن. در واقع پوپولیستها از تحزب و سازمانیابی مردم در نهادهای سیاسی و مدنی گوناگون استقبال نمیکنند. آنها مردم را در قالب یک تودۀ نامتفرق سازماندهی میکنند. این تودۀ نامتفرق اما تاثیرگذار در تحولات سیاسی، در واقع ابزاری برای تحقق اهداف سیاستمدار پوپولیست است.
آنها ترجیح میدهند تودۀ مردم را برانگیزند و آنها را به خیابانها بیاورند؛ برای سردادن شعارهایی پیشاپیش مشخص و به سود سیاستهایی خاص، تا بتوانند مدعی شوند که از حمایت مردم برخوردارند و سیاستهایشان در راستای خواست مردم است.
چنین نگرشی، تفاوت را برنمیتابد و حاضر نیست بپذیرد که تودۀ به خیابان آمده، بازتاب همۀ مردم جامعه نیست. در نتیجه، پوپولیستها، مخالفان شعارهای تودۀ بسیج شده را با برچسبهایی چون “دشمن”، “مزدور”، “فریبخورده” و … از جمع “مردم” طرد میکنند. چنین رویکردی به مردم، در رژیمهای کمونیستی و فاشیستی در دوران قبل و پس از جنگ جهانی دوم به شدت رایج بود.
بنابراین در دل پوپولیسم، خصلتی فاشیستی وجود دارد که عبارت است از یکسانسازی و نفی یا نادیده گرفتن تفاوتهای مردم. این رویکرد، به ویژه تفاوتهای سیاسی مردم را نفی میکند یا نادیده میگیرد و یا از عرصۀ تبلیغات رسمی و رسانهای محو میکند. عوامفریبی ابزار تودهانگیزی است.
مردم از نظر پوپولیستها، مثل قوطیهای کنسروی هستند که در خط تولید کارخانه تهیه شده و محصولاتی یکسان و استاندارد و مطمئن هستند.
یان ورنر مولر پژوهشگر و استاد علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون در آمریکا، در مقدمۀ کتاب خود، «آیا همه پوپولیست هستند؟» مینویسد:
اوضاع برای دموکراسی کاملاً مساعد نیست. خطری که امروزه متوجه دموکراسیهاست ایدئولوژیِ جامعی نیست که آرمانهای دموکراتیک را به طور نظاممند نفی کند. این خطر عبارت است از پوپولیسم: شکل منحطی از دموکراسی که وعده میدهد والاترین آرمانهای دموکراسی را عملی کند. به عبارت دیگر، خطر، درون دنیای دموکراتیک است: بازیگران سیاسیای که با زبان ارزشهای دموکراتیک حرف میزنند اما حاصل نهاییِ کار آنها شکلی از سیاست است که آشکارا ضد دموکراتیک است. همین موضوع باید همۀ ما را نگران کند و نشان دهد که به داوری سنجیدۀ سیاسی نیاز داریم تا در تعیین دقیق نقطۀ پایان دموکراسی و شروع خطر پوپولیسم به ما کمک کند.
مولر در ادامه تحت عنوان «ارکان پوپولیسم» مینویسد:
اندیشههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که در قالب «پوپولیسم» شناخته میشوند، بسیار متفاوت بوده و در هر جامعه و کشوری شکل خاص خود را دارد. اما به طور کلی میتوان مؤلفههای ذیل را به عنوان ارکان اساسی آن نام برد:
۱. جلب پشتیبانی مردم با توسل به وعدههای کلی و مبهم نظیر برابری، برادری، مساوات و…
۲. پیشبرد هدفهای سیاسی، مستقل از نهادها و احزاب موجود، از طریق فراخوان و بسیج تودۀ مردم،
۳. مخالفت اساسی با جامعۀ مدنی. بنابراین در این گونه نظامها به جای این که مشارکت سیاسی افراد همراه با آگاهی و بینش کامل و به شکل نهادینه و نظاممند صورت میگیرد؛ به مشارکت تودهای و همراه با احساسات و هیجانات، تحت تاثیر تبلیغات سهمگین اکتفا میشود.
بهرغم رهیافتهای بسیار متنوع در فهم پوپولیسم، اما بسیاری از ناظران در یک مورد با هم توافق دارند: پوپولیسم ذاتاً با سازوکارها و در نهایت، ارزشهای عموماً مرتبط با مشروطهخواهی (قانونمداری مبتنی بر قانون اساسی، یعنی مشروط بر ارادۀ اکثریت، قوانین و مقررات لازم برای حفظ موازنه، محافظت از اقلیتها، و حتی حقوق اساسی) مخالف است.(۴)
ایرنا، خبرگزاری جمهوری اسلامی با عنوان «پوپولیسم؛ مانع توسعۀ پایدار» مینویسد: پوپولیستها برای به عرصه آمدن و رخ نمایی سعی میکنند به نام مردم سخن بگویند، از اینرو خود را سخنگوی مردم میدانند و همۀ کارهای خود را به عنوان اموری در راستای خواست مردم ارزیابی میکنند. در حالی که رویکردهای پوپولیستی، کوتاه نگری را رواج داده و مانعی بر سر راه برنامههای راهبردی و بلند مدت است.
نبود جامعۀ مدنی قوی و احزاب توانمند، نقطۀ آغازین ظهور و بروز پوپولیسم است. در واقع ضعف نهادهای مدنی، بهشت تفکرات پوپولیستی است. در این شرایط است که فضا برای افراد و جریانهایی فراهم میشود تا با سوار شدن بر موج شکافها و نارضایتیهای مردم و طرح شعارهای عوام فریبانه، تیشه به ریشه مردمسالاری و نهادهای برآمده از آن بزنند. به عبارتی دقیقتر پوپولیسم زمانی شکل میگیرد که امکان خردورزی در جامعه مسدود یا کمرنگ شده و در برابر، بروز احساسات، هیجانها، خواستهها و نیز منافع آنی شدت یابد و جامعه دچار نوعی نابسامانی باشد.
رشد پوپولیستها در جایی حالت تصاعدی و چشمگیر پیدا میکند که مردم حالتی توده وار داشته باشند. همچنین جامعهای که دارای احزاب و مطبوعات نباشد، بهترین امکان برای تفکر پوپولیستی را فراهم میکند، زیرا جامعهای که تبدیل به جامعهای همسان و توده وار شود، فضایی اندک برای تخصص گرایی و کنشگری نخبهها باقی میماند و جایی که نخبهها ضعیف باشند آن جامعه دچار رکود فکری و کارکردی میشود.
تجربه ثابت کرده است، آرمانشهری که تفکرات پوپولیستی میسازند، پایدار نیست و نتوانسته به مدینه فاضله تبدیل شود. در واقع تنها چشم اندازی زیبا را نشان میدهد که با نزدیک شدن به آن چیزی جز سراب دیده نمیشود.
رضا پهلوی تاکنون هرگز به ایجاد حزب، تشکیلاتی فراگیر یا جبههای واحد حتا از همفکران خود دست نزده است. او در چندین تشکل و همبستگی حضور داشته، اما هیچکدام از آنها را تا پایان، تا زمان منتهی به نتیجه، همراهی نکرده است. رفتار کنشگری او نشان میدهد که وی بیشتر حضور در خیابانها و سخنرانی برای هواداران خود را در سالنها ترجیح میدهد.
آقای پهلوی خود را جمهوریخواهِ سکولار معرفی میکند، اما تاکنون در مورد سیستم مورد نظر خود توضیحی نداده است. چگونه جمهوریتی؟ جمهوری نظامی- پلیسی (ایران)، جمهوری دموکراتیک تودهای ( کشورهای بلوک شرق سابق)، جمهوری موروثی (آذربایجان شمالی)، جمهوری پارلمانی (اروپا)، جمهوری ریاستی (ترکیه)، جمهوری نیمه ریاستی (روسیه). سکولاریسم چه؟ سکولاریسم (گیتیگرایی، دنیاگرایی، واژهای برگرفته از انجیل:seculum: کلیسا، محل تجمع) را به اشتباه به معنی جدایی دین از سیاست به کار میبرند، اما در مفهوم جامعهشناسی، سکولاریسم به هر موقعیتی که در آن، جامعه مفهومهای مذهبی را در تصمیمگیریهای خود کمتر دخالت دهد یا این مفاهیم، کمتر موجب اختلاف یا درگیری شوند، اطلاق میگردد. (در مورد تمایز ظریف سکولاریسم و لائیسته بهتر است دقت شود.) جامعهشناسان، سکولاریستها و سازمانهای سکولاریست را به اشکال مختلف، از جمله؛ ندانمگرا، بیخدا، آزاداندیش، خداناباور، طبیعتگرا، خردگرا یا شکگرا شناسایی میکنند.
با این توضیح، آقای پهلوی – و اصولا هر آدمی، به ویژه سیاستمداران و کنشگران – به جای کلی گویی، بهتر است با هواداران و شنوندگان خود، در کاربرد واژهها و مفاهیم، بدون ابهام، شفاف و بیرمزوراز سخن بگویند. رضا پهلوی به عنوان یکی از شاخصترین اپوزیسون که در پی براندازی رژیمی دینی- نظامی است، بهتر است، و باید، از همین حالا، هواداران و دوستداران خود را (که خوشبختانه اکثرا هم جوان هستند)، نه به شکل تودهای بیشکل و قواره، بلکه انسانهایی آگاه، تکثرگرا، مسئولیتپذیر و اومانیست در یک تشکل منسجم، تربیت و سازماندهی کند. از بنایی که از خشت خام ساخته شود نمیتوان انتظار عمر طولانی داشت. رضا پهلوی بهتر است، وباید، به جای کلیگویی، عوامگرایی و «هرچه شما بگید»، به تشریح و توضیح مبانی فکری خود بپردازد؛ برنامه ارائه دهد، ایده پردازی کند و راه حل نشان دهد.
خلیل ملکی(۵) معتقد بود: «جبهۀ ملی عوام فریب نیست، بلکه دنبالهرو عوام است.» عوامگرایی در سیاست، همانا عوام فریبیست، اما دنبالهرو عوام بودن ابلهانهست.
سخن پابانی
شفافیت در گفتار و صداقت در کردار که هر دو دوستان قدیماند؛ برای یک رهبر و یک سیاستمدار، به خاطر جایگاهشان شرط ضروریاند. رضا پهلوی تاکنون پرسشهای زیادی را بدون پاسخ گذاشته یا اظهار نظری دوپهلو کرده است. او به رغم این که «دانستن حق مردم است»، تاحال در مورد ثروت پدر خود، و در بارۀ اوضاع جامعه در زمان حکومتگری وی، برای پرسشگران، نظری شفاف و قانعکننده-ای بیان نکرده است.
میپرسند: «در سفر “شاهزاده” به اسرائیل، چرا افردی از اعضای فرشگرد به جای تیمی از کارشناسان و صاحبنظران او را همراهی میکردند؟ مگر یکی از اهداف این سفر، بازدید از سیستم پیشرفتۀ آبیاری این کشور نبود؟ مگر “شاهزاده” در افتتاحیۀ “پروژۀ ققنوس ایران” در سخنرانی خود، اعلام نکرده بود که: “هدف این پروژه بررسی مشکلات ایران در عرصههای مختلف و ارائۀ راهکارهای علمی و عملی برای “بازسازی ایران” با بهرهگیری از دانش و کارشناسان و متخصصان ایرانی در دوران پس از فروپاشی نظام جمهوری اسلامی است.”»
میپرسند: «برطبق کدام موازین دیپلماتیک بینالمللی گیلا گاملیل، وزیر اطلاعات اسرائیل در یک سفر “تاریخساز” (کانال خبری تحلیلی کوچه)، از مهمان رسمی استقبال میکند و او را حتا در کنفرانسهای خبری هم همراهی میکند؟»
میپرسند: «چرا گفتوگوهای “شاهزاده” رضا پهلوی و نخست وزیر، نتانیاهو پشت در بسته، در یک اتاق چند متری و دور یک میز چایخوری صورت گرفت؟ مگر این یک سفر رسمی نبود؟ و به چه دلیل رضا پهلوی از موضوع گفتوگوهای دو طرف بعد از بازگشت، اطلاع رسانی نکرد؟»
میپرسند: «اگر نتانیاهوی راست افراطی همانگونه که هر روز ج.ا. را تهدید میکند، به پایگاههای موشکی و هستهای در ایران حمله کند، و هزاران و شاید میلیونها شهروند عادی کشته شوند، جزئی از نتایج “سفر تاریخساز” و گفتوگوهای پشت در بسته بود؟» میپرسند…
در بارۀ «شاهزاده» رضا پهلوی شایعات زیادی برسر زبانهاست. میگویند «عالیجناب ثابتی»، مشاور ارشد اوست. این که پرویز ثابتی رئیس امنیت داخلی ساواک بعد از یک دورۀ طولانیِ غیبت و سکوت، همزمان با سخنرانی رضا پهلوی در تجمع مخالفان جمهوری اسلامی ایران در لسآنجلس ظاهر شد، و در پی آن، هواداران رضا پهلوی از او به عنوان سرمایۀ ملی یاد کردند که در آینده باید از تجربۀ او استفاده شود (از تجربۀ او در بازسازی کشوری ویران شده یا در درو کردن «چپها، تجزیهطلبان و کمونیستها”؟)، به این شایعه دامن میزند.
رضا پهلوی خود در پاسخ به پرسش ار.اف.ای فارسی، در بارۀ واکنش گسترده به ظهور پرویز ثابتی، بدون نام بردن از او گفت که با این«اختلافافکنیها» موافق نیست و آن را کار جمهوری اسلامی میداند. و در ادامه اضافه کرد: «جمهوری اسلامی با استفاده از عوامل سایبری خود برای تفرقهافکنی کرم میریزد.»
میگویند: «رضا پهلوی از سازمان سیا حقوق ماهیانه دریافت میکند و بخشی از آن را در اختیار پرویز ثابتی میگذارد.» میگویند: «رضا پهلوی در سفر به اسرائیل، درخواست کمک مالی کرده است.» میگویند…
من به عمد از واژۀ «میگویند» استفاده میکنم که نشان بدهم، فارغ از افتراها و تهمتها، که راست افراطی سلطنتطلبها، در دامن زدن به آن و ایجاد فضایی مسموم، ناسالم و ضد کثرتگرا نقش بزرگی بازی میکنند، امیدوار هستم که این «میگویند»ها شایعهای بیش نباشند، اما به هر حال، رضا پهلوی بهتر است و باید به همۀ پرسشها پاسخی «شاهزاده» وار بدهد. آخر، ناسلامتی «دانستن حق مردم است.»
«شاهزاده» بهتر است بداند که در عالم سیاست، مسیر صعود به قله، پرمخاطره و بسی لغزنده است؛ از اینرو سیاستمداران اندکی موفق شدهاند این راه را بدون لغزش و تا آخر بپیمایند. نباید فراموش کرد که تعداد بسیار اندکی از شاهان ایران به مرگ طبیعی و در حین شاه بودن مردهاند.
_____________________
۱. کودتا را از جانب بخشی ازفرماندهان سپاه، برای حذف خامنهای میتوان محتمل دانست. برخی به خاطر پیشدستی از جا به جایی قدرت، در صورتی که خیزشی قدرتمندتر از پیش در چشمانداز باشد و حکومت توانایی سرکوب معترضین را نداشته باشد. یا توسط برخی از فرماندهان برای کنترل اوضاع بعد از سقوط رژیم. بنا به گزارش هفدهم دی ماه همین سال ، ۳ مورد توطئه علیه خامنهای خنثا شده است. به نظر من اهمیت درز محتوای گزارش از اهمیت نفس توطئه کمتر نیست. احتمال کودتا از جانب بخشی از فرماندهان سپاه را، در محاسبات تغییر و تحول در آیندۀ ایران، باید جدی گرفت.
۲. نقی حمیدیان: ملاحظاتی در بارۀ سلطنتطلبان،
۳. درک و فهم راست افراطی از مقولۀ چپ و چپی، نشانگر سطح نازل دانش سیاسی آنهاست. چپها با هردیدگاهی و در هر نظامی، افراد منتقد و خواهان تغییرات کم یا بیش مثبت در جامعه هستند. برای نمونه، امروزه میر حسین موسوی بعد از انتشار بیانیۀ اخیرش، مهدی نصیری (سردبیر و مدیر مسئول سابق هفتهنامۀ صبح و روزنامۀ کیهان و سردبیر فعلی نشریۀ سمات) و ابولفضل قدیانی، در جناح چپ طیف اصلاحطلبان و محمد خاتمی در راست آن قرار میگیرند. من در نوشتاری دیگر با عنوان «پرویز ثابتی: ابتذال شر» مقولۀ چپ را بیشتر توضیح دادهام و در این جا بنا به ضرورت تکرار میکنم: چپ یا چپگرایی در ادبیات سیاسی، به مواضعی گفته میشود که خواهان تغییرات تدریجی یا رادیکال در جهت ایجاد برابری در توزیع ثروت و قدرت هستند. چپ در ادبیات سیاسی معاصر غرب معمولاً به معنی سوسیال لیبرال یا سوسیالیست به کار میرود. و در برابر راست قرار میگیرد. ریشهٔ اصطلاح راست و چپ به انقلاب فرانسه برمیگردد و به محل نشستن اعضای پارلمان اشاره دارد؛ کسانی که در سمت راست مینشستند از حفظ نهادهای پادشاهی، آریستوکراسی و مذهب رسمی حمایت میکردند. اصطلاح چپ همچنین برای توصیف سوسیال دموکراسی به کار میرود.
در ادبیات سیاسی غالباً چپها شامل نیروهای انقلابی و خواهان دگرگونیهای سریع و اساسی بودهاند که به برقراری عدالت اقتصادی، برابری، تأکید بر انترناسیونالیسم ضد استعماری و بهرهگیری از روشهای انقلابی مشهورند و خواهان نظارت دولت بر اقتصاد و مبارزه با سودجویی سرمایهداری بودهاند؛ بنابراین نظامهای سوسیالدموکراسی اسکاندیناوی چپ هستند. گروههای چپ، به مسئولیت دولت در تأمین رفاه مردم، برابری و نفی امتیازات طبقاتی و اشرافی و عدالت اجتماعی و طرفداری از تودههای محروم معتقدند.
۴. این متن با ترجمۀ عرفان ثابتی نقل شده است.
۵. خلیل ملکی (۱۲۸۰– ۱۳۴۸) از نظریهپردازان و سیاستمداران معاصر ایرانی و از گروه ۵۳ نفر، از رهبران حزب توده بود که بعدها از این حزب کنارهگیری کرد. او یکی از تشکیل دهندگان جبههٔ ملی اول بود. خلیل ملکی در ملی شدن نفت فعال بود و در این دوران رهبری حزب نیروی سوم را بر عهده داشت. ملکی به رغم داشتن اختلاف دیدگاهها با دکتر مصدق در بسیاری مسائل، تا پایان کار در شمار یاران نزدیک وی ماند. او پس از «کودتای ۲۸ مرداد»، طی بیانیهای این واقعه را تنها تغییر دولت خواند.
سعید سلامی
۲۲ ماه می۲۰۲۳ / ۱ خرداد ماه ۱۴۰۲
از: ایران امروز