بهروز ورزنده
چرا سلطنتطلبها در توهم خودبزرگبینی بهسر میبرند؟
نگاهی به دلایل دشمنی آنها با سایر جریانهای سیاسی
پاسخ به این پرسش که چرا و بر اساس چه بینش فکری و اعتقادی، جریان سلطنتطلب گرایشات دشمنانهای نسبت به دیگر نیروهای سیاسی حاضر در صحنه دارد، مبتنی بر گزارههایی مشخص است که در ادامه به آنها خواهم پرداخت.
ریشههای دشمنی جریان سلطنتطلب با کسانی که برایشان “غیرخودی” محسوب میشوند، متعدد است و نیازمند تحلیلی گستردهتر. بااینحال، یکی از مهمترین عوامل این دشمنی، در نوع برداشت و نگرش آنها نسبت به مفهوم “دوست” و “دشمن” نهفته است.
اگرچه سلطنتطلبها خود را بهعنوان یک جریان دستراستی طرفدار رضا پهلوی معرفی میکنند، اما از دید بسیاری دیگر، بهعنوان جریانی راست افراطی شناخته میشوند. رفتارهای این جریان غالباً در چارچوب تعاریف کلی راست افراطی قرار میگیرد:
“راستهای افراطی معمولاً فرایندهای پیچیده تاریخی را به کاریکاتورهای سادهای تقلیل میدهند که امکان ساختهشدنِ دوگانههای مانوی را فراهم میکند: دوقطبیهای دوست در برابر دشمن، قربانی در مقابل متجاوز، سیاه در برابر سفید“.
این نگاه دوگانهساز، جهانبینی سلطنتطلبان را شکل میدهدو دلیل اصلی دشمنی آنها با سایر گروههای سیاسی است. از دید آنها، تنها دو گزینه وجود دارد: “خودی” و “غیرخودی”. و هر کسی که در دستهبندی “خودی” قرار نگیرد، خودبهخود در دایره دشمنان جای میگیرد.
تحلیل دوقطبیگرایی در نگرش و عملکرد جریانهای ایدئولوژیک
اساساً نوع نگاه و برخورد راستهای افراطی با دیگران، بر مبنای دوقطبیسازی شدید شکل میگیرد: یا بهطور کامل از آنها حمایت میکنند یا به سرکوب و حتی حذفشان میپردازند. این دقیقاً همان رویکردی است که نیروهای حزباللهی یا راست افراطی مذهبی پس از انقلاب نسبت به تمام “غیرخودیها” اعم از چپ و راست اتخاذ کردند. از نگاه آنها، تنها دو گرایش وجود داشت: یا طرفدار خمینی، یا دشمن او. تکلیف دشمن نیز روشن بود: سرکوب و اعدام.
ریشه این نگرش دوقطبی نسبت به دیگران – بهعنوان “دوست” یا “دشمن”، “خودی” یا “غیرخودی” – به میزان نزدیکی یا دوری گرایش سیاسی دیگران به ارزش مقدسی بازمیگردد که برای فرد یا گروه جایگاه ویژهای دارد. این ارزش مقدس ممکن است اعتقادات دینی، ایدئولوژیک، یا وابستگی به سازمان یا گروه سیاسی خاصی باشد که اهمیت زیادی برای آنها دارد. گاهی این ارزش به رهبرانی “کاریزماتیک” و “بلامنازع” مانند شاه، امام، یا دیگر رهبران دینی، سیاسی، و ایدئولوژیک گره میخورد، رهبرانی که از جنبههای زمینی و واقعی فاصله گرفته و برای پیروانشان به نمادهایی قدسی و غیرقابلچالش تبدیل میشوند.
بر همین مبنا، یکی از دلایل تبدیل شدن رهبران جریانهای سیاسیِ دینی، سلطنتی یا ایدئولوژیک (چه راست و چه چپ) به مستبدان مطلقه نیز در همین نکته نهفته است. هنگامی که این رهبران در تحقق وعدههای خود برای بهبود شرایط مردم ناتوان میمانند، شکاف میان آنها و جامعه شکل میگیرد و عملاً در برابر جامعه قرار میگیرند. در چنین شرایطی، همه چیز برای آنها در چارچوب همان دوقطبیهای مانوی نظیر خیر و شر یا دوست و دشمن “تعریف” میشوند. از اینرو، برای حفظ قدرت و امتیازات خود، هیچ نقد یا مخالفتی برایشان پذیرفته نیست.
ناگفته نماند، این نگرش دوقطبیگرایانه حتی رهبران جریانهای چپ ایدئولوژیک را نیز شامل میشود. هنگامی که آنها در تحقق وعدههای خود ناکام میمانند و در این دوقطبی گرفتار میشوند، در تضاد با پایگاه مردمی خود قرار گرفته و بهتدریج به سمت راست یا راست افراطی سوق مییابند و به جریانی تبدیل میشوند که در نام چپ، اما در عمل راست یا راست افراطی است. نمونههای پرشماری از این پدیده تاریخی را تاکنون شاهد بوده ایم، از جمله در شوروی سابق.
در جزیرهای به نام سلطنتطلبی: بررسی رفتارها و دیدگاههای سلطنتطلبان –
افراطگرایی و دوقطبیسازی
در اینجا میتوان با تحلیل نمونههائی از دیدگاههای سلطنتطلبان، نشان داد که چرا این جریان چنین دیدگاههای افراطی و خصمانهای نسبت به دیگر گروههای سیاسی دارد. به دلیل محدودیت این نوشته، امکان ذکر نمونهها در اینجا وجود ندارد، اما میتوان در صورت تمایل نمونههای بسیاری را بهراحتی در فضای اینترنت یافت.
این نمونهها بهوضوح نشان میدهند که چرا جهانبینی سلطنتطلبان بر دوقطبیسازیهایی استوار است که تنها پذیرش دو گزینه را برای آنها ممکن مینماید: “خودی” و “غیرخودی”. گویا گزینه سومی برای آنها قابل تصور نیست.
نوشتارها و دیدگاههای پرشمار آنان مملو از تحقیر، تمسخر، توهین، نفرتپراکنی و در راستای حذف و تخریب دیگران است. در مواجهه با “دشمن” نیز، صراحتاً از مقابله تا مرز نابودی سخن میگویند.
آنچه که تاکنون از مواضع آنها دریافت شده است نشان از آن دارد که به عقب مانده ترین لایههای جامعه امروز ایران تعلق دارند. و متاسفانه، به دلیل سطح نازل حافظه تاریخی، آگاهی اجتماعی و سیاسی، و ضعف در شکل گیری فردانیتشان، به دنباله روی از چهرههای پوپولیستی روی آوردهاند.
اینان که غالباً افرادی احساسی و تندخو به نظر میرسند ، به دلیل نارضایتی از نظام حاکم در ایران و فقر فکری، اعتراضات خود را از یک سو با شعارها و فریادهایی در حمایت از نمادها و عناصر نظام پیشین پهلوی و وابستگان آن بیان میکنند، از سوی دیگر، به دلیل نیاز به تعریف یک دشمن واقعی یا فرضی، نیروهای مخالف رژیم پهلوی را بهعنوان مناسبترین هدف برگزیدهاند. آنها حتی نام ویژهای برای این افراد گذاشتهاند: “پنجاهوهفتیها”، و به گمان خود، درگیر مبارزهای راسخ برای نابودی این “دشمنان” هستند.
نمادها و قدیسان آنها نه تنها شامل وابستگان رژیم پیشین، ازجمله همسر، فرزندان و خانواده شاه سابق میشود، بلکه سران و عناصر دستگاه هراسانگیز ساواک را نیز دربر میگیرد.
از منظر آنها، فضای سیاسی تنها به دو گروه تقسیم میشود: «خودی» و «غیرخودی». در این جهانبینی، گروههای سیاسی یا طرفدار و فدایی سلطنت و شخص آقای رضا پهلوی هستند یا مخالف آن، یا حامی و مرید اسرائیلاند یا مخالف آن، یا چپ هستند یا راست.
اگر به نوشتهها و کامنتهای برخی از این هواداران درباره مبارزان سیاسی چپ و ملیگرای قبل و بعد از انقلاب (یا بهقول آنها “پنجاهوهفتی”) توجه کنید، خواهید دید که مملو از توهین، تحقیر و تهمتهای سخیف نسبت به این افراد است.
نگرش حذفگرایانه در میان سلطنتطلبان
این نگرش دشمنانه و حذفگرایانه در برخورد با دیگران، تقریباً تمامی جریانهای «غیرخودیِ» غیرسلطنتطلب را شامل میشود: از نیروهای سیاسی چپ، ملی، ملیمذهبی، جمهوریخواه و اصلاحطلب گرفته تا اقلیتهای قومی و تمامی سازمانهای سیاسی غیرسلطنتطلب مانند چریکها، مجاهدین، جبهه ملی، نهضت آزادی، احزاب سیاسی کرد، سازمانهای مارکسیستی و حتی افرادی که چه در داخل و چه در خارج از کشور، بهنوعی با رژیم حاکم زاویه دارند اما سلطنتطلب نیستند.
این نگرش همچنین شامل کسانی میشود که پیشتر حامی جمهوری اسلامی بودهاند اما اکنون از آن جدا شدهاند، ولی سلطنتطلب نیستند؛ و نیز شامل تمامی اقشار و افرادی است که در گذشته مخالف رژیم شاه و استبداد آن بودهاند. و نیز فعالین حقوق بشر، حقوق زنان، جنبشهای دانشجوئی، جنبشهای کارگری و شخصیتهای سیاسی مستقل و غیرحزبی، مانند روشنفکران، دانشگاهیان، هنرمندان، زنان، فعالان صنفی، زندانیان سیاسی و بسیاری دیگر که با گفتمان سلطنت همسو نیستند، نیز در این دایره حذف قرار میگیرند.
بهعبارتدیگر، این نگرش حذفگرایانه تقریباً تمامی مردم ایران را – بهجز جمع کوچک هواداران سلطنت – هدف قرار داده است. و این همان توهمِ خودبزرگبینی و همان منطق دوگانهپنداری این جریان است: هر که با آنها نیست، غیرخودی است، حتی اگر این “غیرخودی” اکثریت مردم ایران باشد. آنها حتی با جریانی که خود را پادشاهیخواه وحزب مشروطه مینامد نیز چندان سر سازگاری ندارند.
بنابر آنچه که گفته شد و با استناد به اظهارات خود این جریان، بهوضوح میتوان دریافت که آنها در اصل اعتقادی به مفاهیمی چون دموکراسی، آزادیهای سیاسی واحترام به حقوق دیگران ندارند و در عمل آنچه را که در آرزوی احیاء یا اجرای آن هستند، بهوضوح نمایان میسازند: بازتولید ساختارهای استبدادی، به جای تقویت نهادهای دموکراتیک.
نقد رویکرد سلطنتطلبان در برخورد با جریانهای سیاسی و روشنفکری
بهوضوح میتوان دریافت که چرا سلطنتطلبها در دشمنی با جریان های سیاسی و روشنفکریِ آزادی خواه و مدافعین اعلامیه جهانی حقوق بشر اینگونه مواضع خصمانهای اتخاذ کردهاند. واقعیت این است که، علاوه بر موارد پیشگفته، توهمِ خودبزرگبینیشان به فحاشی و خشونت کلامی انجامیده است، بهگونهای که اهمیت گفتگو، دیالوگ و تفاهم را در برابر مبارزه با رژیم استبدادی و سرکوبگر به حاشیه بردهاند.
دلایل دشمنی آنها با همه جریانهای سیاسی دیگر و درواقع با تقریباً کل مردم ایران نیز در بالا توضیح داده شد. نکته قابل توجه این است که چنین رویکردی محدود به گروه یا افراد خاصی نیست، بلکه بیانگر یک نگرش گسترده در میان این جریان است. افراد شناختهشده و سخنگویان آنها، چه در فضای عمومی و چه در برخی از برنامههای تلویزیونی خارج از کشور، هرگز موضعی قاطع در برابر این نفرتپراکنیها اتخاذ نکردهاند. این سکوت معنادار، پرسشهایی جدی درباره ماهیت واقعی آنچه که بیان میکنند ایجاد میکند.
ناگفته نماند، نمونه بارز آبشخور این تفرقه افکنی در این دوره حساس تاریخی را میتوان در سر دادن شعار معروف “سه مفسد” از سوی یاسمین پهلوی، همسر اقای رضا پهلوی، مشاهده کرد. بیگمان تاریخ نویسان آیندۀ جنبش “زن زندگی آزادی” به چنین رویدادهایی استناد خواهند کرد تا نقش مخرب این جریان در دوره حساس کنونی را تحلیل کنند.
بهروز ورزنده
۳۱٫۱۲٫۲۴