۱۶ سال از قتل داریوش و پروانه فروهر بهدست مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی میگذرد ــ قتل سردارانی که درفش مبارزه با استبداد دینی و دفاع از حقوق ملت ایران را در درون کشور در دست گرفته بودند. من در دو سال آخر زندگیشان به آنان بسیار نزدیک بودم و با داریوش فروهر، در چارچوب مسئولیتهایی که به من سپرده بود، هفتهای دو بار دیدار ثابت داشتم.
گاهی هم در موارد خاص به دیدارش میرفتم. در این ملاقاتها، نعمت دیدار پروانه فروهر نیز نصیبم میشد. آشنایی و همکاری نزدیک با فروهرها از خوشبختیهای من بوده است. از آنان بسیار آموختم و به آنها بسیار دل بستم. آنان رهبرانِ سیاسی میهنپرست، آزادیخواه، عدالتخواه، و بسیار دلیری بودند که، علیرغم تنهایی، استوار در برابر جمهوری اسلامی ایستاده بودند. در کنار آنان، ترس از دستگاههای سرکوبگر جمهوری اسلامی بهکلی رنگ میباخت. اما آنان در کنار دلیری و استواری روحیهای بسیار انسانی و لطیف داشتند. شخصاً چند بار اشکهای داریوش فروهر را دیدم و یکی از این دفعات هنگامی بود که یک ایرانی به صورتی نمادین از رئیس جمهور وقت خواسته بود که از او سلب تابعیت شود.
در یکی از نخستین روزهای مهرماه ١٣٧٧، که به خانهی فروهرها رفته بودیم، خبردار شدیم که جوانی کرد از اهالی بوکان را به دلیل نوشتن نامهای به خاتمی، رئیس جمهور وقت، زندانی کردهاند. این نامه چنان داریوش فروهر را متأثر کرده بود که از یکی از حاضران خواست تا آن را برای ما نیز بخواند. سیاوش حاجیحسن در نامهاش نوشته بود: «سخت است برای فرزند دل کندن از دامان مهر پدر و مادر؛ و سختتر از آن دل کندن از سرزمینی است که در آن الفبای حیات آموختهای؛ و، اگر آن سرزمین کشوری عزیز چون ایران باشد، که گاهوارهی تمدن و مهد باستانیترین شکل حیات است، این جدایی جانکاهتر است؛ ولی دردمندانه حقیقت را باید باور کرد، باید باور کرد که در سرزمینمان با ما کردان اهل تسنن ایرانی چون شهروندان درجهی چهار و پنج رفتار میشود و نابرابری و تبعیض و عدم رعایت حقوق قومی و مذهبی را باید باور کرد، وجود زیرزمینهایی که در آن غیرانسانیترین و وحشتناکترین شکنجههای ضدبشری داده میشود را باید باور کرد، باید دردمندانه اذعان نمود که حق طبیعی و اجتماعی انسانها حتی در چارچوب قانوناساسی هم رعایت نمیشود، باید وجود گزینشهایی را که با شرافت و کرامت و عزت و آبرو و سرنوشت اشخاص بازی میکنند و با بدیهیترین حق طبیعی انسانها، یعنی کار و اشتغال، منافات دارد، باید به مجازات سیاسی و اقتصادی و فشار مالی بر آنانی که اندیشهی مخالف دارند اذعان کرد و باید اختصاصی و انحصاری شدن اقتصاد ملّی و تعلق آن به یک عدهی خاص را باور کرد، باید مناظر دلخراش اعدامهای خیابانی و در چاله کردن انسانها و با سنگ کشتن زنان را باور کرد و بایستی انبوه کارمندان غیربومی را در این مناطق، که نشانهی بارز و شاخص بیاعتمادی دولت نسبت به مردم آنجاست، را باور کرد و باید وجود کوتهفکران مخالف اندیشه و اندیشهوری را باور کرد که جز خویشتن کسی را نمیبینند و نظر خود را حجت میدانند و اتلاف عمر و حق طبیعی و انسانی جوانان مظلوم و بیپناه این مرزوبوم را باور کرد و احیای نظام طبقاتی را یادآوری کرد و…»
نامه این گونه به پایان رسیده بود: «سالهاست که افتخارمان ایرانی و ایرانیبودن میباشد و در اثبات میهندوستی خویش تلاشها کردهایم؛ اما اینک احساس میکنم که دیگر تحمل صبر و شکیبایی ندارم؛ و به این باور رسیدهام که با دلی مالامال از اندوه و شرمنده از نیاکانی که این سرای آباد را ساختند و آنانی که در راهش جان باختند و آرزوی موفقیت برای جناب عالی… ضمن صرفنظر از شهروندی خویش، از دولت جمهوری اسلامی تقاضای سلب تابعیت مینمایم و، با رسیدگی و اقدام مقتضی، تعیین ضربالاجل برای خروج از کشور را خواستارم.»
نامه که به واپسین جملات رسید، اشکهای داریوش فروهر جاری شد. او هرگز نمیتوانست تحمل کند که یک ایرانی چنان خود را محروم از حقوق شهروندی ببیندکه دیگر دلبستگیای به ملت ایران نداشته باشد و حتی خواهان جدایی از ملت و کشورش شود.
سیاوش حاجیحسن را تنها چند ساعت پس از انتشار نامهاش ــ آن هم فقط در برخی نقاط بوکان ــ دستگیر و به زندان انداختند. در آن زمان، وسایل ارتباطی مانند امروز نبود که بتوان از خود بوکان این گونه خبرها را سریعاً منتشر کرد. داریوش فروهر، که تا هنگام شنیدن خبر دستگیری سیاوش حاجیحسن هرگز نامی از او نشنیده بود و او را نمیشناخت، خبر دستگیریاش را سریعاً به رسانههای فارسیزبان خارج از کشور داد و از طرف دبیرخانهی حزب ملت ایران نیز اطلاعیهای صادر شد که شامل بخشهای مهمی از نامهی حاجیحسن بود.
این اطلاعیه با این جملات شروع شده است: «پیشراندهشدگان پسازپیروزیانقلاب، که با درهمشکستن جدول ارزشهای آن، بار دیگر بساط یکهتازی فراگیر را در کشور گستردند، همواره در برخورد با پارهای از هممیهنان اهل تسنن بیشترین ستم را روا داشتهاند و با کینهتوزیهای زشت و کردارهای تبعیضآمیز میان ایرانیان بذر نفاق میافشانند.
«یکی از فرزندان دلیر بوکان در کردستان بهنام سیاوش حاجیحسن با نوشتن نامهی سرگشادهای به رئیسجمهور اسلامی، که این همه دم از نهادینه کردن آزادی و قانونگرایی میزند، با لحن پرسوزوگدازی سیهروزگاری مردم آن دیار را به شرح آورده و سرانجام خواستار ‘سلب تابعیت’ خود و بیرون رفتن از کشور شده است.»
گذشته از اینها، داریوش فروهر برای سیاوش حاجیحسن وکیلی مجرب گرفت و تمام توانش را برای آزادی او به کار بست. او نامهی سیاوش حاجیحسن به خاتمی را به همه جا فرستاد و از تبعیضهایی که در حق حاجیحسنها اعمال میشود در رسانهها سخن گفت. پروانه و داریوش فروهر به ملت ایران عشق میورزیدند و یکی از دردناکترین مسائل برای آنها تبعیض در میان شهروندان ایران بود؛ به خصوص تبعیض حقوقی، که دلبستگی به ملت ایران را تضعیف و یکپارچگی آن را تهدید میکند.
پروانه و داریوش فروهر بلافاصله پس از آزادی سیاوش حاجیحسن او را به خانهی خود دعوت کردند و چندین هفته از او در خانهی دواتاقخوابهشان پذیرایی کردند. در مدتی که سیاوش حاجیحسن مهمان خانهی فروهرها بود، با او مهربانیها کردند و کوشیدند او را متوجه این نکته کنند که مشکلاتی که در نامهاش نوشته و به علت آنها خواستار سلب تابعیت ایرانیاش شده بود به حکومت مربوط است و نه به موجودیت ملت ایران. آنان به حاجیحسن میگفتند که ما نیز در کنار تو برای حل همهی این مشکلات خواهیم بود، نیازی به «سلب تابعیت» و خروج از کشور نیست، میایستیم و مبارزه میکنیم و همهی این تبعیضات را از میان میبریم. کمتر از یک ماه بعد، مأموران جمهوری اسلامی پروانه و داریوش فروهر را به وحشیانهترین شکل کاردآجین کردند.
از: گویا