در مراسم روز هفتم درگذشت مصدق، من فقط تماشا می کردم، در طبقه اول، در راهرو ، مقابل اتاقی که مصدق در آن مدفون است در کنار مادرم ایستاده بودم. هم درون اتاق را می دیدم و هم ناظر به آنچه در حیاط می رفت بودم.
کسانی که برای اولین بار به ده می آمدند، آشکارا از سادگی و بی آلایشی مسکن مصدق به حیرت فرو می رفتند، هیچ کس تا به چشم نمی دید، باور نمی کرد او این گونه زندگانی کند. شنیدم دو کس را که به یکدیگر می گفتند:« عجب خانه ای، فرش ها هم که مال اهالی ده است!!!» به تحقیق مسکنش همان بود که می دیدند و فرش ها نیز متعلق به اهالی ده. مصدق دنیایش سوای دنیای دیگران بود و در پی چیز دیگری، و در هیچ مقامی نیاز به تجمل و پیرایه نیافت.
در خلوت مصدق- شیرین سمیعی– ص ۱۸۹
از: فیس بوک دکتر محمد مصدق رهبر ملی ایرانیان