ماهنامه خط صلح – “اعتماد ما به دیگران از اعتماد به نفس خودمان سرچشمه میگیرد” و یا “اعتماد به دیگران نشانه فرهنگ ماست”؛ جملاتی آشناست. اخبار و گزارشها اما نشان میدهد ما در واقعیت اینها را حرف می دانیم که در مثل فارسی باد هواست. در عوض برای اعتماد کردن بیشتر به شفافیت، میزان استمرار رابطه و سود متعارف در رفتار طرف مقابل توجه داریم و هر روز هم کمتر از قبل اعتماد میکنیم. گفته میشود میزان اعتماد عمومی در ایران به کمتر از ده درصد رسیده و این رقم در جامعهی مهاجران ایرانی حتی نزدیک به صفر است. علل افزایش و گسترش بیاعتمادی در جامعهی ایران چیست؟ آسیبها و راههای تغییرش کدام است؟
برای فهم دقیقتر این موضوع به سراغ دکتر نوشین ثابتی، روانشناس و مشاور خانواده در امریکا رفتهایم و البته دربارهی دلایل پایین بودن میزان اعتماد عمومی در جامعهی ایرانی خارج از کشور هم صحبت کردهایم که در ادامه میخوانید.
خانم دکتر ثابتی، تعریف اعتماد و ضرورت وجود آن چیست؟
اعتماد شالوده و بنیاد اصلی تمام روابط انسان است که در به وجود آمدن امید، انگیزه، آرامش درونی، امنیت، حرمت نفس، مهربانی، سازندگی، شادمانی و مثبت اندیشی تاثیر مستقیم و غیر قابل انکاری دارد. اریک اریکسون، روانشناس آلمانی-آمریکایی، حس اعتماد را پایهی شخصیت سالم میداند.
در نظریهی “هشت مرحله رشد روانی انسانِ” اریکسون، نخستین مرحله شگلگیری اعتماد در مقابل بیاعتمادی است که از زمان تولد تا ۱۸ ماهگی کودک را در بر میگیرد. ویژگی مهم در این مرحله ایجاد اعتماد برای به وجود آمدن امید در طفل است. اگر کودک از مرحلهی نخست که زیربنای سلامت روانی است به درستی عبور کند، سه مرحلهی بعدی یعنی استقلال، ابتکار و مهارت را نیز بدون مشکل شرم و تردید، احساس گناه و حقارت پشت سر میگذارد. بدین ترتیب در مرحلهی پنجم یعنی نوجوانی موفق به کسب هویت شده و از”بحران هویت”، که در این زمان اجتاب ناپذیر است، به سلامت گذر خواهد کرد.
درطی این مراحل نقش عوامل اجتماعی را بهترتیب: مادر، والدین، خانواده، معلمین و هم سالان، محیطهای
اجتماعی و نهایتاً کل اجتماعی که فرد در آن زندگی میکند، به عهده دارند. تاثیر پذیری شخص از هرکدام از عوامل اجتماعی ذکر شده و همچنین وجود یا عدم وجود بیماری یا موروثی بودن بیماریهایی که موجب شک تردید میشود نیز، از مشخصههای ایجاد اعتماد یا بیاعتمادی در فرد است.
داشتن اعتماد یا بی اعتمادی در سه مرحلهی باقیمانده یعنی جوانی، میانسالی و کهنسالی، که بیش از سه چهارم عمر انسان را در بر میگیرد، تعیین کنندهی سرنوشت اوست که بهدست خود، رقم خواهد زد.
مهم است که بدانیم بیاعتمادی فردی در هر مرحله از زندگی قابل ترمیم است؛ با اینحال، به وجود آمدن اعتماد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی بسته به تغییرات اساسی در نهادهای ذکر شده و ایجاد یک نظام دمکراتیک میباشد.
نظرتان دربارهی کلیت آمارهایی که میگوید میزان اعتماد عمومی به یکدیگر در جامعهی ایران کمتر از ده درصد و در میان ایرانیان خارج از کشور به صفر رسیده، چیست؟
نمیدانم نحوه و متُد آمارگیری انجام شده به چه صورت بوده، مثلاً در آماری که از ایرانیان خارج گرفته شده، نمونه از کدام کشور یا کشورها و یا چه گروهای سنی انتخاب شدند و پرسش اعتماد فردی، اجتماعی و یا سیاسی بوده است. بههرحال مطالعات و تجربهی حرفهای من متفاوت است.
به نظر میرسد به استثناء روابط خانوادگی در برخی خانودهها، درصد میزان اعتماد عمومی به یکدیگر در ایران، و خصوصاً اعتماد اجتماعی، شاید حتی کمتر از ده درصد هم باشد. گواه روشن این ادعا اوضاع ناگوار اجتماعی، سیاسی و خصوصاً اقتصادی کشور است که شاخص میزان اعتماد میان افراد جامعه به یکدیگر و شهروندان با دولت میباشد. تنها با توجه به آمارهای منتشر شده از تعداد معتادان، بیکاران، فقرا، تعداد بیشمار زندانیان سیاسی و عقیدتی، و وجود ترس و اختناق و فساد شدید در سازمانهای دولتی، میتوان دریافت که اعتماد در ایران، متاع بیخریداری است.
در میان ایرانیانی که به کشورهای اروپا، امریکا، کانادا و استرالیا و کشورهای مشابه آنها مهاجرت کردهاند، میزان اعتماد بستگی مستقیم به سال مهاجرت و سن آنان دارد. افرادی که سالهای زیادی است از ایران خارج شده و فرزندانشان که در این کشورها بهدنیا آمدهاند، از درصد بسیار بالاتری از اعتماد نسبت به خود، دیگران و جامعه برخوردارند. این بهدلیل ارتباط مستقیم اعتماد با حس امنیت، برخورداری از آزادی و وجود دموکراسی در این کشورها است. حق سخن گفتن و بیان خواسته و عقیده و آزادی عمل، محیط رشد و ارتقاء را مهیا میسازد و در نتیجه افراد با امید و آرامش و انگیزهی بیشتری به فردا خوشبین و در تلاشاند تا به خود، دیگران و جامعه کمک کنند. این گروه افرادی هستند که هرچند اغلب به خواست خود میهن را ترک نکردهاند، اما “قابلیت تاثیرگذاری و تاثیرپذیری یا “Acculturation”را دارا بودند و همچنان که متاثر از جامعهی میزبان شدند، فرهنگ خود را نیز به ارمغان آوردند و توانستند راه خود را در تمام زمینههای علمی، سیاسی، فرهنگی، هنری و اجتماعی، با حفظ هویت ایرانی خود، باز کنند و اغلب در جایگاه شایسته بینالمللی قرار گیرند.
اکثر جوانانی که از خردسالی از ایران خارج شده و یا در خارج به دنیا آمدهاند، حتی در صورت داشتن والدینی که از بیاعتمادی رنج میبرند، از احساس اعتماد بالایی برخوردارند و خود نیز بیشتر قابل اعتمادند. این جوانان برای آنکه مورد توجه قرار گیرند نیازی به فریبکاری و تظاهر ندارند و در رابطه با دیگران ناچار به دروغگویی و پنهانکاری نیستند.
در میان ایرانیانی که دیرتر مهاجرت کردهاند و زمان طولانیتری در ایران بودهاند و یا اغلب بین ایران و غرب در رفت و آمد هستند، میزان اعتماد بسیار کمتر است. گفتن دروغهای بیاهمیت و بدون دلیل و پنهانکاری که نشانههای ترس و عدم امنیت است، از مواردی است که در اکثر ایرانیان تازه مهاجر دیده میشود. تعدادی از این مهاجرین با وجود برخورداری از امنیت و آزادی و امکانات رفاهی و تحصیلی که در اختیارشان قرار میگیرد، بسته به میزان آسیبهایی روانی و اجتماعی که دیدهاند، هنوز دچار در خود فرورفتگی و افسردگی و اضطراب هستند و امیدی به آینده ندارند.
اینان قربانیان سیستمی تمامی خواه و مستبد هستند که برای بقای خود، به شدت خردورزی و اندیشههای نو را سرکوب و خرافات و مظلومیت را ترویج میدهد. وحشت و ترس از جان، مجازات شلاق و زندان، هراس از ممنوع الخروج شدن، فقر و بیکاری، عدم آزادیهای فردی و اجتماعی، برخی از دلایل مهاجرت این افراد است. با تمام اینها، آنان که کمکهای رواندرمانی میگیرند، قادر خواهند بود پس از مدتی بر ترسها و مشکلات گذشته غالب آمده و به آرامش و اعتماد نسبی دست یابند.
چه عواملی سبب گسترش بیاعتمادی میشود و راهکارهای عملی مقابله با بیاعتمادی در شرایط فعلی جامعهی ایرانی چیست؟
میدانیم که دو عامل عمدهی بیاعتمادی، به ترتیب عدم امنیت و بیثباتی است. حال اگر این عوامل را به غده سرطانی در پیکر جامعه تشبیه کنیم، در مییابیم که عوامل گسترش آن بیتردید در بطن همان جامعه نهفته است. نخست بهتر است برای بررسی موضوع مورد بحث، نگاهی گذرا به ریشهها و دلایل بهوجود آمدن عدم امنیت و ثبات داشته باشیم.
شاید این نظر که کلاً جامعهی ایرانی از دیر باز از بیاعتمادی در رنج بوده، حقیقتی باشد. توجه به آثار متملقانه نویسندگان و خصوصاً شاعران در دورههای مختلف، خصیصهی چاپلوسی و سوگند خوردن برای همه و هر چیز، چند نمونهای است که نشان از ترس و دورویی و دروغگویی و پنهان کاری دارد. از جهت دیگر شک و تردید، که به طنز آن را “سندرم دایی جان ناپلئون” میخوانیم، نیز به صورت یک بیماری مزمن در اکثر افراد جامعه وجود داشته است.
بیاعتمادی همچنین ریشه در تاریخ و فرهنگ کشور ما دارد. کشور ایران کمتر روی آرامش به خود دیده است. خصوصاً تاریخ ما پس از حملهی عربها و آمدن اسلام به ایران، تاریخ هجومها، قتل و غارتها، خونریزیها و ددمنشی حکام و متولیان دین است. دروغ یا تقیه برای حفظ جان و ناموس و مال ضروری بوده و اغلب الفاظی چون انشاءالله، اگر خدا بخواهد و تا ببینیم چه میشود، ورد زبانهاست؛ زیرا افراد به فردایشان بیاعتماد هستند. بیجهت نیست از زمان قاجاریه به این سو در بسیاری از سفرنامهها و گزارشهایی که دیپلماتها از اقامت خود در ایران نگاشتهاند، ما ایرانیان را مردمانی دروغگو، بیاعتماد به خود و به دیگران و دو رو نامیدهاند. این دروغ و بیاعتمادی آنچنان عادی است که ما اغلب متوجه آن هم نیستیم.
در عین حال حتی با وجود امنیت و ثبات در کشورهای دموکراتیک و قانون مدار هم اعتماد مطلق وجود ندارد و همیشه درصدی از مردم در موارد مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی با تردید به مسائل مینگرند.
اما بیاعتمادی در وسعت و با شدتی که اکنون در ایران ناظر آن هستیم، دستآورد و طراحی شده نظام تمامی خواه کنونی است که بهطور سیستماتیک پیاده شد و آحاد جامعه، نهادها و گروهها را آلوده کرد. این رژیم مانند تمام حکومتهای سرکوبگر دیگر، از همان ابتدا و بدون فوت وقت از فلسفهی “تفرقه بینداز و حکومت کن” استفاده کرد تا با جلوگیری از اتحاد و انسجام مردم و نهادهای مردمی بقای خود را تضمین کند. هرچه اعتماد کمتر، جامعه گسیختهتر و بیپناهتر. ترویج جاسوسی حتی در حریم خانواده و ایجاد ترور و وحشت وسیلهی خوبی برای انزوای بیشتر مردم میشود.
کتب تاریخی و آموزشی از دبستان تا بالاترین سطوح دانشگاهی تغییر و تحریف و مدرسه و دانشگاه محل آموزش خرافات و مغزشویی نیروی جوان و آیندهساز مملکت شد. شرعیات جای علوم و هجویات جای ارزشهای اخلاقی را گرفت. جامعهای که در آن همسایه به همسایه و پدر به فرزند مشکوک است، دروغ مصلحتی مستحب و خدعه و نیرنگ جایز است، شلاق، شکنجه، قطع اعضای بدن، سنگسار و اعدام خصوصاً بدون روند دادرسی معمول در زمرهی قوانین است، مردمانش اگر به قانون جنگل و راز بقا بیندیشند عجب نیست؛ البته که در جنگل، اعتماد برابر با از دست دادن جان است.
در این مسیر گروگانگیری آغاز انزوای سیاسی ایران شد و جنگ تحمیلی، پرداخت میلیونها دلار به گروههای ترروریستی، دزدیهای میلیاردی از خزانهی مملکت، و رویای ناتمام انرژی هستهای، سفرهی مردم را تهی کرد. جامعهی زنان که پنجاه درصد نیروی فعال جامعه را تشکیل میداد، منفعل و دچار توهین و تحقیر گشت. عدم دموکراسی و قوانین تضمین کنندهی آزادیهای فردی و اجتماعی، نبود سیستم سیاسی و اقتصادی با ثبات و سیستم قضایی منصف، بیاعتمادی و ناامیدی را در تار و پود مردم نهادینه کرد. بدین ترتیب نه تنها بیاعتمادی، بلکه بسیاری از عوارض روانی چون افسردگی و اضطراب گریبانگیر تعدا کثیری از مردم ایران شد، که با آن آشنایی داریم.
خوشبختانه بیاعتمادی نیز مانند اغلب آسیبهای روانی قابل درمان است. با اینحال، بهوجود آمدن اعتماد اجتماعی، سیاسی و اقتصادی منوت بر تغییرات اساسی در نهادهای ذکر شده و در سایهی حکومتی دموکراتیک است. اما تا آن زمان، که بسیار هم دور نیست، و در شرایط اکنون و عدم آزادیهای فردی و اجتماعی، هر فرد میتواند ابتدا از خود آغاز کند و با پذیرش مسئولیت شهروندی به تغییر شرایط اجتماعی یاری دهد تا بدین ترتیب راه برای دگرگونیهای اساسی هموار گردد. همچنین مشارکت هرچه بیشتر نیروی جوان و تحصیل کرده در بهره برداری از شبکههای اجتماعی به منظور اشاعه دانش و انتشار اخبار صحیح، عوامل کلیدی هستند که ضریب موفقیت را به حد قابل توجهی بالا میبرد.
برخی از راهکارهای موثر که بینش را تغییر و جهان بینی را گسترش میدهد تا بستر جامعه برای تحول آماده گردد عبارتند از: باور به خود و بکار گرفتن تواناییهای نهفته، باور و احترام به کرامت انسانی، کمک به ایجاد امید در خود و دیگران، ایجاد حس تعاون و همکاری در خود و دیگران، آشنایی با مفهوم آزادی و دموکراسی و آموزش آن به دیگران، تقویت ارزشهای اخلاقی جهان شمولِ بر گرفته از متون حقوق بشری در خود، کمک در اشاعه این ارزشهای اخلاقی در جامعه، آشنایی هرچه بیشتر با علم و یافتههای جدید علمی در رشتههای گوناگون، گسترش خردگرایی و آموزش مفاهیم علمی به دیگران.
با تلاش و استمرار در پیشبرد اهداف ذکر شده، میتوان امید داشت که روحیهی همکاری و اعتماد جای خود را در جامعه باز کند و رفته رفته گروههای معتمد و مطمئن تشگیل شود.
به عنوان نمونه، در جامعهی امریکا شرایط چگونه است؟ میزان اعتماد عمومی چقدر است و اعتماد بر چه اساسی بنا شده است؟
در امریکا، وجود دموکراسی و حمایت قانون از شهروندان، باعث شده که مردم در ساخت سرنوشت خود سهیم باشند. اعتماد بر اساس شفافیت روابط بنا میشود. در روابط اجتماعی قوانین ضامن این شفافیت هستند. در امریکا بهدلیل آنکه مردم در وضع و تغییر قوانین مشارکت دارند، بدان بیشتر احترام میگذارند و اعتماد دارند.
با آنکه پژوهشها نشان میدهد که میزان اعتماد میان افراد نسبت به سه ده پیش کمتر شده و مردم در رابطه با دیگران محتاط ترند، اما هنوز وجود ویژگیهای اخلاقی مثل حفظ حریم خصوصی افراد سبب احترام و اعتماد متقابل است.
اعتماد سیاسی ارتباط به عملکرد سیاستمداران منتخب مردم دارد. این امر سبب میشود که سیاستمدار برای حفظ موقعیت خود در جلب رضایت و اعتماد مردم بکوشد. حق رای یکی از حقوق مهمی است که شهروندان به آن اهمیت بسیار میدهند و به آن اعتماد دارند. رایگیری در فضایی کاملاً آزاد و شمارش آراء به دقت انجام میگیرد و معمولاً مردم به نمایندگان متنخب خود و یا احزابی که به آن تعلق دارند، اعتماد دارند و این اعتماد تا زمانی که نمایندگانشان حافظ منافع و خواستههای مردم هستند، ادامه دارد.