از شاهزاده رضا پهلوی تا ظهور مهدی موعود
در افسانه های کودکان مانند “سیندرلا” ، “زیبای خفته”، “سفید برفی” و … همیشه شاهزاده ای سوار بر اسب سفید آمده و “دختر جوان دربند” را نجات داده، و پس از آن، تا ابد با هم، در خوشی و خرمی زندگی می کنند. نکته کلیدی در همه این داستانها، ناتوانی و درماندگی افراد داستان است که یا خوابند، یا طلسم شده و قدرت انجام کاری را ندارند. آنان نیازمند یک “ناجی افسانه ای” هستند که یک تنه، مشکلات را کنار زده، دیوها و اژدها ها را از بین برده، راه های صعب العبور را طی کرده، اسیران را آزاد کرده و شادی و شادکامی را، برای همه به ارمغان بیاورد.
متاسفانه ما ایرانی ها این داستانها را باور کرده و قرنها است که همه نشسته ایم به انتظار یک “ناجی افسانه ای”، یک “شاهزاده سوار بر اسب سفید”، یک “امام زمان ته چاه”، یک “قدر قدرت” که بیاید و شر دولت های استبدادی را از سر ما کنده، و ما را به آزادی و دموکراسی رهنمون شود. ما هم در کناری بایستیم و زیر پایش گل بریزیم، برایش کف بزنیم، هورا بکشیم و یا دعاهای خیر خودمان را بدرقه راهش کنیم. وقتی که به رسانه ها و سایت های هواداران شاهزاده رضا پهلوی سر می زنی، همه صحبت ها این است که “تنها راه نجات ما استفاده از چهره کاریزماتیک شاهزاده و جلو انداختن او است.” یا اینکه “چه کسی از شاهزاده بهتر؟ ایشان چند تا زبان صحبت می کنند، خلبان هستند و همه ایشان را می شناسند.” و یا “شاهزاده رضا پهلوی، سرمایه ملی ما هستند.” به رسانه های اصلاح طلبان که می روی، همه صحبت ها این است که “اگر آقای هاشمی رفسنجانی وارد گود بشود، ما از این بحران بیرون خواهیم رفت.”، “کافی است که مدیریت کشور را بدهیم به دست همان عزیزانی که در طول ۸ سال جنگ تحمیلی، کشور را مدیریت کردند، همه مشکلات حل است.”، “اگر آقای خاتمی، بزرگان کشور را دور هم جمع کند، راه حلی برای مقابله با تحریم ها پیدا خواهد کرد.”، و البته نباید “یا حسین، میر حسین” ی ها را فراموش کرد. آنها هم می گویند که ” گره کار ما فقط به دست آقایان موسوی و کروبی باز خواهد شد.” سازمان مجاهدین هم تقریبا ۲۰ سال پیش “از طرف شورای ملی مقاومت، خانم مریم رجوی را بعنوان رئیس جمهور دوران انتقال بعد از سقوط جمهوری اسلامی برگزیده” و در طول این سالها هم هرگز به فکر رای گیری و یا نظر خواهی از دیگران، در باره این انتخاب نیفتاده است. عده کثیری از ایرانیان هم، که نه سلطنت طلب هستند، نه اصلاح طلب، و نه مجاهد، کاسه چه کنم، چه کنم، به دست گرفته اند و همیشه سوالشان این است که چه کسی می تواند ما را نجات بدهد؟
کلید نجات ما در مشارکت همه ما در مسائل سیاسی و اجتماعی کشورمان است. تا وقتی که منتظر یک “ناجی افسانه ای” هستیم، وضعیت ما به همین منوال است. به سال ۵۷ فکر کنید. می گفتیم، “دیو چو بیرون رود، فرشته در آید”. فرشته ای که عکسش را در ماه دیده بودیم، چنان دماری از ما در آورد، که اکنون، عده ای از ما به دنبال خاندان همان دیو افتاده ایم. آزادی، دموکراسی و حقوق بشر را “افراد” برای ما به ارمغان نمی آورند، بلکه نتیجه فعالیت “مردم” کشورها است. ما باید از کنار گود بلند شده و همه گی به داخل آن وارد شده و وظیفه شهروندی و میهن پرستی خود را انجام بدهیم. باید فعالیت کنیم، بخوانیم، بنویسیم، مطالب دیگران را نقد و بررسی کنیم. نهاد های مدنی و رسانه های مستقل ایجاد کنیم. احساس مسئولیت کرده و از فعالان سیاسی حمایت کنیم. سیاست مداران را پاسخگو کنیم. اجازه ندهیم که عده ای، برای ما ادای “روشنفکر” و “نخبه بودن” در بیاورند. نخبه گان ما باید بوسیله خود ما، و از میان خود ما انتخاب شده و برکشیده شوند. کسی که با “دکتر مصدق” سلام و علیک داشت، لزوما “نخبه و ملی” نیست. کسی که “پروفسور بود و یا دکترا” داشت، لزوما “آدم با سوادی” نیست، باید دید تخصص او چی است و آیا در زمینه تخصصی خود صحبت می کند تا نه؟ کسی که کتاب نوشت و مقاله منتشر کرد، لزوما “آدم فهمیده ای” نیست، باید دید محتوی کتاب ها و مقالات او چی است. کسی که زندان رفت و شکنجه شد، لزوما “آدم آزادی خواهی” نیست. باید اول دید افراد برای چه مبارزه می کنند؟ حرفشان چی است؟ چه خواسته هایی دارند؟ برای رسیدن به این خواسته ها چه اصولی را دنبال می کنند و چه اصولی را حاضرند زیر پا بگذراند؟
بعنوان مثال، آقای مهدی بازرگان از نوجوانی تا زمان مرگش در۸۷ ساله گی، سرگرم مبارزه بود. از او بیش از ۳۵۰ کتاب، مقاله و سخنرانی به جا مانده است. اما چه فایده؟ او همه زندگی خود را وقف ایجاد یک خلافت اسلامی، یک حکومت دینی و دخالت امور ماوراء الطبیعه، در زندگی انسانی و این جهانی کرد. فهرست بعضی از آثار او به این شرح است؛ “جن و انس، آموزش تعالیم دینی، آموزش قرآن، از خدا پرستی تا خود پرستی، اسلام جوان، اسلام مکتب مبارز و مولد، انتظارات مردم از مراجع، انسان وخدا، باد و باران در قرآن، بعثت و ایدئولوژی، بعثت و تکامل، پراگماتیسم در اسلام، تبلیغ پیامبر، خدا در اجتماع، خداپرستی و افکار روز، علی و اسلام، مسئله وحی، مطهرات در اسلام، نماز، یادداشتی از سفر حج، و … چنین مردی، با چنین افکاری، جز “نظام جمهوری اسلامی ایران” چه ارمغانی می توانست برای ما داشته باشد؟
یکی از ستون های دین شیعه، باورمندی به امام غایب است. مطابق متون شیعه، امام دوازدهم از انظار غایب شده و در روز ظهور، سوار بر اسب و در رکاب یارانش آمده و کفار را کشته، و تا زین اسبش، دنیا را خون گرفته و پس از آن عدل و داد در همه جا برقرار خواهد شد. احمدی نژاد، که مانند بقیه رئیس جمهورهای قبلی نظام اسلامی ایران، در کمال بیکفایتی و بی لیاقتی، دردوران ۸ سال ریاست جمهوری اش موفق شد تورم را بطور سرسام آوری افزایش داده، همان اندکی را هم که از صنایع و کشاورزی کشور باقی مانده بود، به نابودی کشانده، و موج سرکوب و فشار بر مردم را بیشتر کند، در آخرین نطق خود در سازمان ملل از “آمدن مهدی” بشارت داد. او که کوچکترین طرح و برنامه ای برای مهار کردن تورم، مقابله با سقوط ارزش ریال در برابر دلار، تحریم ها و نغمه های جنگ ندارد، همه چیز را به ظهور حضرت مهدی حواله کرد. او گفت:
خداوند وعده داده است که مردی از جنس مهربانی، عاشق مردم و عدالت گستر مطلق و انسان کامل حضرت مهدی(عج) به همراه حضرت مسیح (ع) و صالحان میآید و با بهره گیری از ظرفیت های وجودی مردان و زنانِ شایسته همه ملت ها، جامعه بشری را در رسیدن به آرمانهای با شکوه و جاودانه اش راهبری خواهد کرد. ظهور منجی … آغاز استقرار صلح و امنیت پایدار و زندگی واقعی است. آمدن او پایان ظلم، بداخلاقی، فقر و تبعیض و آغاز عدالت و عشق و همدلی است… مهدی موعود (عج) می آید تا بازدودن پرده های جهل، خرافه و تعصب و گشودن دروازههای علم و آگاهی، دنیایی سرشار از دانایی بر پا کند … او می آید تا مهربانی و امید و آزادی و کرامت را به همه انسانها هدیه کند…
جالب اینجا است که کسی که از “ظهور امام ته چاه” بشارت می دهد، نظرش این است که “مهدی موعود” می آید تا ” بازدودن پرده های جهل، خرافه و تعصب و گشودن دروازه های علم و آگاهی، دنیایی سرشار از دانایی بر پا کند”. معلوم نیست که چرا “احمدی نژاد ها” از همین امروز جهل، خرافه و تعصب را بکنار نگذاشته و درک نمی کنند که “کسی از عالم غیب” نخواهد آمد.
زنده یاد “فروغ فرخزاد” در قسمتی از شعر “کسی که مثل هیچ کس نیست” می گوید:
من خواب دیده ام که کسی می آید…
کسی می آید
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست…
مثل مادر نیست…
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر است…
و می تواند
تمام حرف های سخت کلاس سوم را
با چشم های بسته بخواند..
و می تواند از مغازه سید جواد
هر چقدر که لازم دارد جنس بگیرد…
کسی می آید
کسی که دلش با ماست، در نفسش با ماست
در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
و دستبند زد و به زندان انداخت…
کسی از باران، از صدای شرشر باران
از میان پچ و پچ گل های اطلسی
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند…
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و نمره مریض خانه را قسمت می کند…
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم مرا هم می دهد
من خواب دیده ام…
با همه احترام و علاقه ای که به “فروغ” عزیز و اشعارش دارم، باید بگویم که “کسی نخواهد آمد”، “کسی نمی آید” و “خواب دیدن با واقعیت ها” تفاوت دارد. هرکدام از ما، برای گرفتن سهم خود باید تلاش و کوشش کنیم و نه به امید ناجی افسانه ای باشیم، نه به امید شاهزاده ای سوار بر اسب سفید، نه به امید یک قدر قدرت، نه به امید امام زمان. باید نهاد های دموکراتیک تشکیل بدهیم، رسانه های مستقل وآزاد ایجاد کنیم، با دیگران وارد بحث و گفت و گو بشویم، از وسایل ارتباط جمعی عصر ارتباطات و اطلاعات برای نزدیکتر شدن به هم و جهان خارج استفاده کنیم، و اصول دموکراسی و حقوق بشر را در زندگی روزمره خود اجرا کنیم.
لادن بازرگان
اکتبر ۲۰۱۲
lawdanbazargan@gmail.com