محمد نوری زاد:
دیشب، سرِ شب بود که
رفتم منزل جناب مهندس عباس امیر
انتظام.
روز قبلش
با وی تلفنی صحبت کرده و صدای خسته
و بیمارش را شنیده بودم.
آنچه که از
امیرانتظام دیدم، دماوندِ
ناپیدایی بود گمشده در میان غباری
از بی خبری و غفلتِ ما
ایرانیان.
جسمش رنجور بود و
صدایش به سختی ارتفاع می
گرفت.
تجسم این که یک
ایرانیِ انسان و پاک و خردمند و
وطن پرست و متخصص و جهاندیده سی و
شش سال از ناب ترین مقطع عمرش را
اسیر و زندانی نظامی باشد که
بهترین هایش علم الهدی ها و جنتی
ها و احمد خاتمی ها و فلاحیان
هایند، درد آور که نه، بل تأسفبار
و مشمئز کننده است.
همسرش
کجا بود؟ آواره ی داروخانه ها برای
یافتنِ داروهای خاص. می گویم: این
روزها جناب امیر انتظام روزهای
سختی را گذران می کند. پیشنهاد می
کنم آب اگر در دست دارید بر زمین
بگذارید و از هر کجای ایران به
دیدار این دماوند بی ادعا
بروید.
نه
برای روحیه دادن به وی. بل برای
روحیه گرفتن از وی. منزلش؟ الهیه –
مجتمع مسکونی لاله.
نمی دانم چرا از وی
پرسیدم: ضرر نکرده اید از این که
بخش وسیعی از عمر خود را بخاطر
پایداری و ایستادگی بر سر حق و
حقیقت و وطن از کف داده اید؟
پاسخش؟ این فیلم را ببینید و پاسخش
را از خودِ جناب امیر انتظام
بشنوید: