تحریم بساط فریب «انتخابات» به عنوان شیوه ی فعالانه و عمده ی مبارزه

دوشنبه, 11ام اردیبهشت, 1396
اندازه قلم متن

 

کاملاً درست است، و همه ی تجارب تاریخی
نیز این قاعده را تأیید می کنند که، اگر همیشه
و پیوسته در جهان غیرممکن هدف گرفته
 نشده بود، هرگز هیچ ممکنی حصول نمی یافت.
ماکس وبر*

علی شاکری زند

در چنگال جمهوی اسلامی
اسارت تا کی ؟
تحریم بساط فریب «انتخابات»
به عنوان
شیوه ی فعالانه و عمده ی مبارزه

بخش دوم

این «انتخابات» کاذب را
هرچه یکصدا تر تحریم کنیم!
آیا این کار شدنی است؟
تحریم بساط فریب «انتخابات»

در پاسخ به این پرسش با قاطعیت می گوییم آری! و اضافه می کنیم در موقعیت شوم و خطرناکی که ملت ایران بدان دچار است برای کسانی که از همت لازم برخوردار باشند غیرممکن وجود ندارد!

هیچ حکومتی، هرچند درنده و خونخوار باشد در برابر اراده ی متشکل ملت تاب ایستادگی نداشته و نخواهد داشت. دوام چنین نظام هایی همواره نتیجه ی ناتوانی مخالفان آنها بوده نه شکست ناپذیری حکومت؛ و ناتوانی این مخالفان ناشی از عدم اعتماد به خود و پراکندگی آنان. یکی از عمده ترین علل این عدم اعتماد و پراکندگی نیز در نظر نداشتن راه مشترک مبارزه، سرگردانی در بیراهه ها یا گردیدن پیرامون راه های مبهم و نسنجیده است.

آن که از این بی اعتمادی مخالفان به خود و پراکندگی آنان سود می برد نیز بلاتردید نظام حاکم است؛ و از این روست که حکومت در همان حال که با سرکوب بیرحمانه ی مقاومت مردم در داخل کشور همه ی وسائل را در جلوگیری از پیدایش یک نیروی متشکل از مخالفان بکار می برد، در خارج از کشور نیز همه ی وابستگان مستقیم و غیر مستقیم به قدرت حاکم را در منصرف ساختن از مبارزه برای برچیدن نظام حاکم و تسلیم به وضع موجود، بسیج می سازد.

در داخل و خارج کشور کار این افراد و مراکزِ وابسته این است که با ظاهر شدن در چهره ی اپوزیسیون و حرکاتی که تنها شباهتی ظاهری با این نقش دارد، و در عین حال برخورداری از امکانات گسترده ای که پیوندی محکم با رژیم در دسترسشان گذاشته آب را گل آلود کنند، تا جایی که بتوانند مانع از تشکیل اپوزیسیون واقعی و بخصوص شناخته شدن آن در درون کشور گردند. اینان با سعی در دلخوش ساختن مردم «به اصلاح طلبان» که خود روی دیگر سکه ی همین رژیم اند، و سرگرم کردن ناراضیان خشمگین با وعده های سر خرمن گنگ و پوچ، می کوشند تا این خشم را از مسیر صحیح آن که از میان برداشتن نظام فساد و ظلم است منحرف سازند؛ و مردم ناراضی را از هدف گیری درست در مبارزه بازداشته، در واقع از مبارزه ی واقعی نومید سازند بطوری که به وضع موجود به شکل سرنوشتی اجتناب ناپذیر بنگرند.

آزادیخواهان واقعی باید به روشنی دریابندکه همراهی با این افراد و مراکز و همصدایی با شعارهای گمراه  کننده ی آنها مانع از اتحاد لازم برای پیشرفت مبارزه و حرکت بسوی پیروزی است. اینان به دستاویزهای بی اساسی از این نوع که جای اصلی مبارزه داخل کشور است می کوشند تا نقش مهم انبوه هموطنان ناراضی و فرهیخته ی خارج از کشور در راه از میان برداشتن نظام ظالم حاکم را ناچیز و مخالفت آنان را بی اثر جلوه داده ناراضیان را به سوی صفوف مخالف خوانان خود رژیم بکشانند؛ یعنی در عمل آنها را خنثی سازند !

اما در حالی که در داخل کشور سرکوب بیرحمانه هر جنبنده ای، حتی ساده ترین اشکال مقاومت مدنی را نیز به عملی جانفرسا تبدیل و برپا داشتن تشکل های سیاسی واقعی را غیرممکن کرده، برای ایرانیان بیشماری که به منظور کسب آزادی از چنگال خونین این نظام به خارج پناه آورده اند، در صورتیکه به نیروی عظیم خود آگاه شوند و اعتماد کنند، تشکل سیاسی بیش از حد تصور ممکن و آسان است.۱  بخشی از کسانی که برای ایجاد این بی اعتمادی در میان مخالفان خارج می کوشند، چنین وانمود می کنند ـ و برخی دیگر نیز واقعاً چنین می پندارند ـ که در نظر مردم زندانی بودن در داخل کشور به خودی خود ایجاد حقانیت سیاسی می کند و چنین نتیجه می گیرند که مردم تنها از زندانیان سیاسی حرف شنوی دارند و مخالفان خارج از کشور برای دعوت مردم به ایستادگی و کمک به شکل دادن به مبارزه ی هموطنان خود در داخل کشور نمی توانند نقشی داشته باشند. باید در پاسخ این ادعا ها نخست گفته شود که اختلاف برخی از آن زندانیان سیاسی مورد نظر اینان با نظامی که خود را به آن متعلق می دانند نه بر سر حقوق ملت، بلکه بر سر منافع جناحی است؛ چنین زندانیانی به هیچوجه نه می خواهند و نه می توانند نماینده ی خواست ها و آرمان های آزادیخواهانه ی کسانی باشند که مانند آقای میرحسین موسوی، در بیانیه ی هجدهم خود خطاب به ملت ایران۲، مردم را به پیروان ادیان تقسیم می کنند و هیچگاه بر سر شکل نظام و حقوق مردم هدف مشترکی با آنان نداشته اند. افزون بر این نه فقط تجربه های تاریخی بیشمار نادرستی ادعای عدم امکان پیوند سیاسی داخل و خارج کشور را نشان می دهد بلکه قتل شمار بزرگی از مخالفان رژیم کنونی در خارج از کشور نیز گواه آن است که قدرت  حاکم خود تا چه اندازه به نقش و تأثیر اینان آگاهی دارد. یکی از نمونه های این حقیقت کوشش های مکرر قدرت حاکم، حتی به قیمت کسب اشتهار به تروریسم بین المللی، به منظور قتل شاپور بختیار و شمار بزرگی از همکاران نزدیک او بود، که این رژیم با گسترش روزافزون نارضایی ها در داخل کشور در وجود او و یارانش صدایی رسا برای بسیج مخالفان در داخل و عاملی مهم در جهت پیدایش اتحادی مؤثر در خارج می دید؛ و در نتیجه خطری بزرگ برای آینده ی خود. اگر مخالفان  خارج از کشور قادر به اثرگذاردن در مبارزات داخل نبودند و نظریات آنان واقع بینانه نبود، کشتن شمار بزرگی از آنان دلیلی نمی داشت.

اما هموطنان خارج نیز باید بیش از گذشته به ضرورت حیاتی اتحاد میان خود توجه داشته باشند؛ برای آنکه صداهای پراکنده ی این گروه انبوه ایرانی به داخل کشور برسد و شنیده شود حد اقل همآهنگی و اتحاد میان مخالفان خارج از کشور ضرورت دارد؛ این شرط ضرورت دارد، تا  این صداها نه تنها نیرومند گردند بلکه با پیوستن به یکدیگر به هدفی روشن و واحد و منطقی بُرنده و کوبنده مسلح شوند. چنین هدف و چنین منطقی نه تنها تشکل وسیع در خارج را به دنبال خواهد داشت، بلکه مقدمات همآهنگی هر روز بیشتر نیروهای داخل کشور را نیز، به شکل هایی که خود آنان خواهند یافت، فراهم خواهد کرد.

مردم که مدت سی و هشت سال نتیجه ی عملی هر انتخابات ریاست جمهوری یا مجلس اسلامی در زندگی روزمره ی خویش و حاصل همه ی آنها برای وضع کشور را به چشم خود دیده اند، به این شرط که با همصدایی و با کمک همه ی امکانات فنی کنونی که فاصله ها را از میان برداشته عمل کنند، و در صورتی که اثر رأی هایشان در دوام عمر رژیم و نقش تحریم انتخابات در تزلزل شدید پایه های آن برایشان به قدر کافی تشریح، و به تجربه نیز هویدا گردد چگونه می توانند باز هم رأی گرانبهای خود را با بی قیدی به صندوق های اسارت خود بریزند. اگر برای آنان بخوبی روشن گردد که هر رأیی که به این  صندوق ها می ریزند تازیانه ای است که عمال فاسد و سنگدل این نظام بر بدن هموطنانشان می زنند و آجری است برای ساختن زندان هایی باز هم بیشتر برای اسارت این ملت، چگونه باز هم به دادن رأی خود ادامه خواهند داد.

وقتی پذیرفتیم که از قِبَل وازدگان رژیم که عنوان «اصلاح طلب» را برای حفظ آبرو خلق کردند آب از آب تکان نمی خورد، و در همچنان بر همان پاشنه خواهد چرخید آیا جز اتحاد لازم برای برچیدن نظام از راه مقاومت منفی، که نام دیگر همان روش های مسالمت آمیز است، و تحریم انتخاباتی اولین و مؤثرترین این روشها، چاره ی دیگری باقی می ماند؟ و اگر، همانگونه که می توان انتظار داشت، دعوت جامعه به درپیش گرفتن این روش در آغاز کار و بلافاصله، آن هم در فقدان اتحاد و همصدایی لازم، نتایج مطلوب را بدنبال نداشت، آیا این دلیلی بر بُرنده نبودن این حربه ی شناخته شده و امتحان داده خواهد بود؟

تحریم انتخابات هم نمادین است  هم استراتژیکی؛ نمادین است از جهت معنای فوری آن: خودداری از دادن سند مشروعیت به نظامی که مانند همه ی نظام های توتالیتر به شدت به آن نیازمند است. نمایش هرچه بیشتر عدم مشروعیت رژیم به خود مردم و به مردم جهان: نشان دادن بریدگی هر بار بیشتر رژیم از مردم. معنی میزان شرکت مردم در رأی در دموکراسی ها و دیکتاتوری ها بکلی متفاوت است. در مورد کشور های دسته ی اول کسی منکر مشروعیت رژیم ها نیست، و کم و بیشی این شرکت چیزی از مشروعیت آنها نمی کاهد. اما در مورد دسته ی دوم چون هم در داخل و هم در خارج مشروعیت دموکراتیک رژیم ها به حق مورد سؤال است این قدرت ها خود نیز به میزان آرائی که در صندوق ها ریخته می شود بسیار حساس اند و به آن بهای بسیار می دهند. نشان آن سخنان مکرر خامنه ای در آستانه ی آخرین انتخابات ریاست جمهوری، خطاب به مردم و در تشویق انان به شرکت در انتخابات، و گفتن اینکه: «حتی آنها که با ما مخالف اند… رأی بدهند»؛ سخنانی که برای این انتخابات هم اخیراً تکرار شد؛ برخلاف نظام های دموکراتیک که در آنها میزان مشارکت در انتخابات از اهمیتی نسبی و بسیار جزئی برخوردار است، در نظام های دیکتاتوری و خاصه در دیکتاتوری های توتالیتر ناظران داخلی و خارجی نیز به همین گونه میان میزان مشارکت در انتخابات و مشروعیت دموکراتیک این قدرت ها ارتباطی قوی برقرار می کنند. کسانی که به دلیل سنی بحث های دائمی پیرامون رأی های نزدیک به ۱۰۰ % در نظام های توتالیتر هشتاد سال نخست قرن گذشته را به یاد ندارند می توانند به تاریخ سیاسی این دوران رجوع کنند. در همه ی دهه هایی که دیکتاتورها با آرائی بالای ۹۰% انتخاب می شدند همین میزان آراء که می بایست نشانه ی محبوبیت آنان در جامعه می بود خود، به وارونه،  نماد بسیار گویای عدم مشروعیت آنها و نظامشان بود، بدون آنکه بتوانند خود را از معنا های دوگانه ی آن رها کنند.

از طرف دیگر، تداوم چنین وضعی مردم کشور و جهان خارج را هر زمان به سستی پایه های این دیکتاتوری ها آگاه تر می ساخت و موفقیت مخالفان در شکستن این شمار بالای آراء همیشه ضربه ای کاری بر موقعیت سیاسی و خطری بزرگ برای آینده ی آنان  بود. در مصر دوران مُرسی که شرکت مردم در رأی گیری برای رفراندم قانون اساسی بسیار پایین بود۳ مخالفان وی به سرعت دریافتند که رژیم او در جامعه منزوی است !۴

از این جهت، تحریم انتخابات، چنانکه گفته شد، یکی از اشکال عمده ی مبارزه ی منفی و نافرمانی مدنی بوده از این نقطه ی نظر جنبه ی استراتژیکی نیز دارد. اما چون سخن از استراتژی به میان آمده بلافاصله نقش زمان و ادامه کاری هم اهمیت خود را بازمی یابد.

در برابر نظامی خونخوار که همه ی افزارهای قدرت را به بیرحمانه ترین شکل علیه هر مخالفی بکار می برد و کمترین اعتراض، حتی سخن از مفاسد بزرگ مالی و اخلاقی سران و کارگزاران خود را برنمی تابد و از زبان رهبر آن می شنویم که بحث در این مسائل را «نباید کش داد»، چگونه می توان انتظار داشت که بخش بزرگی از مردمی که از حق هرگونه تشکل غیروابسته به نظام محروم اند به سرعت و طی تنها یک یا دو دوره انتخابات بدان اندازه به ارزش رأی خود آگاه گردند که با عزم جزم و اتحاد کافی از ریختن آن رأی به صندوق هایی که افزار اسارت آنان است خودداری کنند. باید کسی بسیار ساده اندیش یا عوامفریب باشد تا بگوید اگر این روش نتیجه ی فوری به بار نیاورد باید آن را رها کرد؛ و بعد باید چه کرد؟

تعیین راه به تناسب مقصد

از این گذشته پیش از تعیین مقصد هرگونه بحث پیرامون راه بی معنی است. کسی که راهی را برای مبارزه پیشنهاد می کند یا مورد انتقاد قرار می دهد باید ابتدا هدف نهایی مبارزه ی خود را دقیقاً بیان کرده باشد تا معلوم گردد میان راه و هدف چه تناسبی هست؛ و اگر نیست چرا نیست؛ نمی توان بدون تعیین هدف به بیان راه و مزایا یا زیان های آن پرداخت.

بدیهی است که راه های پایان بخشیدن به حیات این رژیم نمی تواند به آنچه که خواستاران «اصلاح» آن می توانند انتخاب کنند شباهتی داشته باشد. سخنان کسانی که هدف اخیر را دنبال می کنند، از انبوهی «آراءِ عوام» به خود می لرزند و در نتیجه «بالهای پروازشان» آنان را به دورتر از نوک بینی شان هدایت نمی کند، در کار آنان که، علی رغم عوام، خواستار برچیدن نظام اند جایی ندارد. زمانی که آن دسته هدف خود را که اصلاح رژیم می نامند انتخاب و به صراحت بیان کردند دیگر بر سر راه های مبارزه با آنان جای چه بحثی باقی می ماند؟۵ آنان آزادند که از هر راهی که می خواهند اصلاحات خیالی خود را دنبال کنند. تنها وظیفه ی ما در برابر آنان افشاء صریح پوچی و زیانبخش بودن آن هدف است، تا ملتی بیش از این در کوره راههای «اصلاح طلبی» سرگردان و سیه روز نماند. اما برای کسانی که پایان فساد و تباهی این رژیم را جز در نابودی آن نمی بینند مقصد معین است و سخن تنها بر سر راه رسیدن به آن مقصد است، و لاغیر.

دست یافتن به هدف عمیق مبارزات ملت ایران و آرمان های بلند آن بدون شناخت درستی از تاریخ مبارزات یکی دو قرن گذشته ی این ملت و حتی آشنایی کافی با تاریخ درازمدت آن که تنها منبع برای پی بردن به عمق روحیه ی ایرانی و فرهنگ اوست، میسر نخواهد بود و این مقصود با غوطه خوردن در جزئیات منازعات روزمره ی مافیای برپاکنندگان جمهوری اسلامی و غرقه ماندن در آن به دست نمی آید. تنها چنین شناختی است که می تواند احترام به ابعاد عمده ی فرهنگ و روحیه ی ملی ما را، در ماوراء خرده نزاع های جناح های حکومتی کنونی یا دوران پهلوی، برانگیزد. بطوری که در اندیشه های سیاسی مان نه فقط دستاوردهای عظیم مشروطه را ناچیز نیانگاریم و از یاد نبریم، بلکه تاریخ دور و دراز این ملت باستانی را از دوران ها و تجارب پراهمیت حکومت سازی و کشورداری پیش از اسلام آن گرفته تا شش قرن مقاومت سرسختانه و مبارزه در برابر سلطه ی خونین و غارتگرانه ی عرب و در همان حال خدمات بزرگ به دانش و تمدن بشری در این دوران دردناک را به  یاد داشته باشیم.

از پایان قاجاریه تا امروز ملت ما تجارب سیاسی و مبارزات پر ارزش و آموزنده ی گوناگونی را از سرگذرانده است. انقلاب پرافتخار مشروطه، با اندیشمندان فرهیخته و ایراندوست و مجاهدان دلیر و پاکدامن، و مخالفان زورگو و نیرنگ باز آن. ایستادگی ها و از خود گذشتگی های ستایش انگیز آزادیخواهان دوران خودکامگی رضاشاهی؛ نهضت ملی پس از شهریور بیست و رهبری مصدق بزرگ با پیروزی های سیاسی و معنوی ملت در برابر توطئه های استعمار متفرعن انگلیس، و شکستن کبر فرعونی آن در این درگیری با اراده ی ملت ایران؛ مبارزه ای بیست وپنج ساله در برابر دیکتاتوری پلیسیِ پس از ۲۸ مرداد، و سرانجام شکسته شدن قدرقدرتی پهلوی دوم در برابر یک ربع قرن مقاومت به اشکال مختلف؛ اما به باد رفتن ثمرات آن در نتیجه ی سیاست زدایی های دیکتاتور که سبب فقدان تشکل های دموکراتیک لازم برای رهبری درست مردم بسوی آزادی شد و، در نتیجه، پیشرفت کار عوامفریب ترین قشر جامعه در دوران غلیان آن را میسر ساخت. کسانی که افق خود را به نزاع ها و دسته بندی های روز در جمهوری اسلامی محدود می کنند ناچار آرمانی را که ملت ایران از دو قرن پیش در راه آن همه گونه فداکاری کرده و رهایی و سرافرازی اش بدون آن میسر نخواهد شد، از نظر دور می دارند. بدون شناخت درست از همه ی این مبارزات، بررسی ابعاد گوناگون هر یک و تعیین ارزش هرکدام از آنها، و تنها و تنها با غرقه ماندن در تجربه های محدود و آشفته ی دوران سیادت خمینی نمی توان جهت تاریخی درست حرکت جامعه ی ایران به سوی آینده ی خود را تشخیص داد. بطور خلاصه این تصور کوته نظرانه و باطل که ملت  ایران نیز همچون برخی از ما با ضدانقلاب اسلامی خمینی متولد شده و افق تاریخی و نمادهای آن به افق «ما» و نمادهای «ما» محدود است ره به ترکستان است. بدون شناخت دستاوردهای مشروطه و تأکید صریح بر آن و دست یافتن به اهمیت و ارج بزرگ رهبری و مبارزات مصدق و اعلام مؤکد آن، و در عوض با داشتن دلی در گرو «بزرگان» نظام (اصطلاح ابلهانه ای که تدارکچیان و ریزه خواران این دستگاه درباره ی سروران خود بکار می برند)، می توان دل به لاف و گزاف های بی پایان خوش کرد، حتی می توان رسانه های بین المللی را هم فتح کرد، اما نمی توان ادعای همنوایی با ملت اسیر ایران در راه والاترین آرمان های آن را داشت.

رهایی از چنین پندار های نادرستی به ما نشان می دهد که هدف مبارزات امروز، هرقدر هم که این مبارزات باید دراز باشد، حاکمیت ملی، آزادی کامل از اسارت نظام کوراندیش و فاسد کنونی و دوری جستن از همه ی دام هایی است که ملت را به سوی اسارت های مشابهی سوق دهد. در راه دستیابی به چنین هدفی مبارزه هراندازه که زمان بخواهد با منظوری که دنبال می کند تناسب دارد.

سخنانی از این قبیل از زبان«کارشناس» ثابت بی بی سی در «مسائل سیاسی ایران» که :

«باید با مهره های موجود شطرنج بازی کرد. نمی توانید بگویید “من خوشم نمی آید که رخ به خط مستقیم حرکت کند…” این شدنی نیست. ما با واقعیت هایی روبرو هستیم و باید در چارچوب این واقعیت ها بازی کنیم. شرایط ایران نماد کامل این واقعیت ها هستند. اما انسان ها تغییر می کنند. مثلا خیلی جوان هایی که چهل سال پیش مجاهد و فدایی بودند … لیبرال و میانه رو شده اند. از خشونت گریزانند. به دمکراسی گرایش دارند. … ما باید در صحنه واقعی سیاست راه برویم وگرنه راه بجایی نخواهیم برد.»

تنها  از بیخبریِ گوینده از آنچه گرایش «به دموکراسی»، و «لیبرال و میانه رو» بودن، و فهم نادرست او از آنچه «صحنه ی واقعی سیاست» نامیده حکایت می کند؛ و بیشتر هم از تجاهل المغرضین. هموطن فرهیخته  ای، در مقاله ی مستدل خود، اینگونه «انتخابات» را به درستی به آنچه در نظام آپارتاید افریقای جنوبی انجام می شد تشبیه کرده است. ۶

گرایش به دموکراسی از کی به معنی شرکت در بازی های انتخاباتی مسخره و توهین آمیز این دستگاه بوده؟ «میانه روی و لیبرالیسم» کجا به معنی سکوت در برابر جنایات شبانه روزی و فساد همه گیرِ این تبهکاران حرفه ای است؟  در تاریخ جهان که همواره شاهد کوشش ملت ها برای تغییر «واقعیت» های اسارتبار زمانشان بوده، و در تاریخ ملی ما که نیاکانمان همواره با ستمگر خارجی و بومی جنگیده اند، از چه زمانی«واقعیت سیاست» به معنی تسلیم به وضع موجود و عدم اراده به دگرگون ساختن آن شده است؟ آیا این دمدمه های رخوت انگیز از ضمیر مردمان راحت طلب و دون همت برنمی خیزد؟

این معلم شطرنج و استاد نان خوردن به نرخ روز نمی داند که در «صفحه ی شطرنج» این رژیم جز «شاهِ» آن مهره ای نقش بازی نمی کند؟ شاهی که جز ولی فقیه نیست! و بقیه همه از پیاده هم پیاده ترند؟ ملت هم که باید در دموکراسی حاکم باشد، یعنی شاه صفحه ی شطرنج خود باشد، اینجا اساساً بیرون از صفحه ی بازی قرار دارد.

همین شطرنج باز زرنگ و «تحلیل گر مسائل ایران»(!) که در بی بی سی « نظام جمهوری اسلامی را به‌دلیل برقراری امنیت کامل و برگذاری انتخابات آزاد، دارای مشروعیت سیاسی معرفی نمود» [ت. ا.]، و بی اینکه منظور خود از «انتخابات آزاد»ی را که از آن سخن می گوید توضیح دهد، و بگوید در کشور قتل های زنجیره ای و نظامی که در آن حتی از سرقت صندوق ذخیره ی معلمان زحمتکش کشور نیز شرم نمی کنند، این «امنیت کامل» را در کجا یافته است، در جای دیگر می گوید:

«یک ـ اگر مبارزه سیاسی از طریق بستر انتخاباتی را رد کنیم جز براندازی (به معنای حذف طبقه حاکم دولتی) و اعمال خشونت راهی نداریم. اگر مبارزه انتخاباتی نباشد هیچ استراتژی بجز سرنگون کردن نهادهای حکومت (با خشونت های همراه آن) وجود ندارد و برای این باید بر طبل تنفر و تضاد و قهر کوبید.»

«دو ـ هیچ سازمان و گروهی که بخواهد یک «استراتژی غیر انتخاباتی» را رهبری کند وجود ندارند[کذا]. وعده سر خرمن است که «یک گروهی پیدا خواهد شد». این اشتباه مطلق است. نیرویی پیدا نخواهد شد. ما همین است که هستیم[کذا]. این ملت همین است که هست. نیروهای سیاسی همین است که هستند[کذا].»

آیا این «تحلیل گر» شطرنج باز هنوز هم نمی داند که ملت ایران دقیقاً خواستار تغییر همان چیزی است که او «حذف طبقه حاکم دولتی[حکومتی]»می نامد و پایان نظام ویرانگر آنها؟ و بجز آنچه او در این رژیم«مبارزه ی انتخاباتی» می نامد مبارزه ی نوع دیگری هم هست که شاید او نشناسد و کمترین ربطی هم به خشونت ندارد، سهل است، ضد خشونت هم هست؟ مبارزه ی منفی، نافرمانی مدنی !

حجت دوم او نیز این است که چون گویا «هیچ سازمان و گروهی که بخواهد استراتژی غیر انتخاباتی را رهبری کند وجود ندارد… وعده ی سر خرمن است که یک گروهی پیدا خواهد شد…» آشکارا بدین معناست که باید رهبری یکی از حاضران در مسابقه ی پیشکشی حضرات را پذیرفت. اما پرسش ما این است که آیا کسی حق دارد دون همتی خود را به همه ی ملت ایران تعمیم دهد ؟۷

ملت ایران باید با آشکار ساختن هرچه بیشتر گسستگی روزافزون میان نظام و مردم و تشدید انزوای این قدرت در میان بخش های هر روز وسیعتر جامعه به کمک روش های متین، نشان دهد که، بدون دخالت های بیجا و جانبگیری های ابلهانه ی قدرت های خارجی، خود، به تنهایی قادر است این بساط را برچیند.

به روشنی پیداست که اینگونه نواهای سازشکارانه و تخدیرکننده واکنش عوامل نظام در برابر صداهایی است که هر روز بیشتر در داخل و خارج از کشور برای تحریم انتخابات بلند شده و می شود. در یکی دو سال اخیر و بویژه در آستانه ی این «انتخابات» جدید شمار کسانی که، هم اینجا و هم آنجا، با استدلالاتی متین و بیانی روشن وشیوا از روش تحریم انتخابات به عنوان یکی از اشکال عمده ی نافرمانی مدنی پشتیبانی کرده، با یادآوری بهره ی فریبکارانه ای که نظام از نمایش صفوف مردم در نزدیکی صندوق های رأی می برد، زیان های شرکت در انتخابات را گوشزد کرده اند بطور قابل توجهی رو به فزونی نهاده است؛۸یا موضعگیری کسانی که می کوشند نشان دهند چگونه این نظام با  مبتذل ساختن هرگونه انتخابات معنی حاکمیت ملی را به ابتذال کشانده و ارزش آن را به صفر رسانده است.۹ در داخل کشور نیز بی آنکه تبانی قبلی یا کمترین نوع همآهنگی با خارج برقرار شده  باشد صداهای رسایی برخاسته است که درخور بالاترین ستایش ها بوده، بسی امیدبخش بشمار می روند؛ و همزمان با بانگ مادران داغدیده ای که اعلام می کنند« حاضر نیستند به قاتلان فرزندان بیگناه خود و زندانبانان بهترین مردمان این آب و خاک رأی دهند۱۰

اینها همگی نشان از آن دارد که اهمیت حیاتی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات کاذب رژیم حاکم بطور روزافزونی بر روشن اندیشان کشور آشکار شده است، و برای نتیجه بخش شدن این آگاهی کافی است با تمام قوا و با پیگیری آن را هرچه بیشتر به میان همه ی مردم گسترش دهیم.

اما این نداها، با وجود اینکه پیوسته بسوی منطق مشترکی سیرکرده اند هنوز چنانکه باید و شاید همنوا نیستند چه این همنوایی ـ و اینجا ما از خارج از کشور سخن می گوییم ـ بدون حد اقل تفاهم قبلی میان رهروان حاصل نمی گردد. فعلاً هنوز سخن از همنوایی سازمان ها و گروه های سیاسی اصیل و مخالف نظام حاکم نیست؛ بر سر افرادی است که در پیش کشیدن این اندیشه پیشگام بوده اند یا می توانند باشند. سازمان ها و گروه های مخالف و اصیل، که نباید و نمی توانند الزاماً بر سر همه ی مسائل اتفاق نظر داشته باشند تنها می توانند حول هدف های مشترک اساسی، و در سرلوحه ی آنها برقراری نظامی مبتنی بر حاکمیت ملی و استقرار همه ی آزادی های دموکراتیک، و انتخاب راه مشترک مبارزه به یکدیگر نزدیک گردند و برای یک اتحاد عمل دراز مدت به هم دست همکاری دهند. اما گذشت زمان به اندازه ی کافی نشان داده است که چه بسا، و به هر دلیل، این فرآیند بدون دخالت عاملی از بیرون نتواند صورت پذیرد. در چنین وضعی شاید  کسانی که برای پیشبرد منطق نافرمانی مدنی و از جمله تحریم های انتخاباتی پیشگام شده اند و خواهند شد بتوانند نقش این عامل را نیز به عهده گیرند و مقدمات تماس هایی میان این قبیل سازمان ها را، که بدون آنها و نزدیکی آنها کار نافرمانی مدنی با قدرت لازم پیش نخواهد رفت، فراهم آورند. اما برای انجام این وظیفه و وظائف دیگر مربوط به این نوع مبارزه، پیشگامان این راه می بایست پیش از هر چیز خود نیز مقدمات همفکری و همکاری میان خود برای حرکت بدین سو را فراهم سازند. این مهم می تواند از شمار بسیار کوچکی هم، که باید وظیفه ی دعوت کنندگان به این همآهنگی و عملی ساختن آن را به عهده گیرند، آغاز گردد.

پرسش نهایی و اصلی این است: آیا می توان از یک نظام سیاسی نالید، با آن مخالف بود، این مخالفت را به هزار زبان بیان کرد، اما هیچ راهی برای از میان برداشتن آن جستجو نکرد. پاسخ چنین پرسشی هم روشن است: بجای ادامه ی شکوه و درغلطیدن در وادی نومیدی باید راهی را برگزید: اگر راه مؤثرتری هست نشان داد و اگر هم راه دیگری نیست پذیرفت که باید با عزم جزم و قاطع در این راه گام نهاد، و روزی این حرکت  را آغاز کرد.

آنها که می گویند نه ! شدنی نیست ! مردم ما چنین اند؛ چنان اند؛ مردم ایران را با خود قیاس می کنند؛ ملت ایران را دست کم می گیرند؛ با این کار خود را توجیه می کنند.

نه! در آنچه مربوط به زندگی جمعی است، ما به هیچ نوع امر مقدر و خارج از اراده ی انسان ها اعتقاد نداریم؛ در مورد انسان و مردم به نقش آگاهی اعتقاد داریم؛ به نقش اراده ی آگاهانه اعتقاد داریم؛ به هر عاملی خارج از این اراده نه می گوییم! اما این عامل، این اراده ی آگاهانه، باید شکل بگیرد، نضج بیابد؛ و برای این منظور باید مغالطه های دشمن و عوامل او را خنثی کرد؛ باید آیه های یأس دون همتان را باطل ساخت.

همواره می توان بیشتر و بیشتر کرد؛ از گذشته پیشی گرفت؛ از خود پیشی گرفت!

تحریم انتخابات یک نبرد کامل است؛ نبردی به تمام معنی؛ تحریم انتخابات تنها تحریم یک انتخابات نیست؛ تحریم اساس رژیم زور و خودکامگی است؛ و مانند هر نبردی نیازمند تدارک؛ این نبرد رهایی بخش را تدارک کنیم!

و امروز برای این کار زود نیست! دیر هم نیست!

پس هرچه یکصدا تر این «انتخابات» کاذب را تحریم کنیم!

پایان

۱۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۶

اول مه ۲۰۱۷

   ماکس وبر، اهل دانش و اهل سیاست،  ترجمه ی فرانسه، ۲۰۰۳، ص. ۲۰۶ .

Max Weber, Le savant et le polique, nouvelle traduction, Catherine Colliot-Thélène, La découverte, Paris, 2003, p. 206.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ در دیکتاتوری پس از ۲۸مرداد شاه نیز، زمانی که در داخل کشور هر جنبنده ای بلافاصله روانه ی زندان می شد، و در خارج نیز هیچ تشکل واقعی برای افشاء این وضع وجود نداشت، تصور هماهنگ شدن مخالفان که در آن روزگار عموماً دانشجو و جوان بودند، در ابتدا غیرممکن می نمود، و انجمن های دانشجویی که  در بسیاری از شهرها وجود داشت جز برگذاری جشن های نوروز و  انجام برخی کارهای فرهنگی برنامه و اشتغال دیگری نداشتند، و حتی مراکز سیاسی و فرهنگی دولت نیز انواع کوشش ها را در جهت برقراری تماس با آنها و خنثی نگاهداشتن شان بکار می بردند و گاه نیز موفق بودند. اما کافی بود که در چند شهر اراده ی هماهنگی با دیگر شهرها پدیدار گردد و تماس هایی میان آنها برقرار شود تا به سرعت، در کمتر از دو سال کنفدراسیون جهانی بوجود آید و اکثریت بزرگ دانشجویان را متشکل و فعال سازد.

۲ «موضوع  دیگری که در همه ی بیانیه های آقای موسوی ازعدم تحول اساسی در اسلامگرایی ایدئولوژیکی  نویسنده و دوستانش حکایت می کند اولویت دادن به دیانت اسلام  برهویت ایرانی برای کشور و شهروندانی است که ناشر بیانیه برای آنان اهلیت برای مبارزه قائل می شود. این نکته ابتدا در یک بیانیه ی سال گذشته در جایی که جزو شرایط تعلق به جنبش راه سبزامید تعلق به دیانت اسلام قید شده بود دیده شد. حال، در بیانیه ی اخیرنیز همین خصوصیت را بگونه ی دیگری می بینیم. وقتی دربیانیه از« رمز بقای تمدن  ایرانی- اسلامی » سخن می رود آیا این سخن تلویحأ از عدم یا  فنای  تمدن ایرانی پیش از اسلام (یا به عبارت دیگر تمدن ایرانی مطلق)حکایت نمی کند؟ حال آنکه به فرض که سخن از تمدن ایرانی ـ اسلامی معنایی داشته باشد از آنجا که هویت ایرانی ما، هم در زمان و هم در گوهر خود، بر اسلام آوردن اکثریت ایرانیان پس از حمله ی عرب قدمت دارد، وجود  ایران، ایرانیان و تمدن ایرانی شرط مقدم  پیدایش چیزی است که دربیانیه ی آقای موسوی تمدن ایرانی ـ اسلامی، نامیده شده است. از گوهر(یا جوهر) می گوییم  زیرا ایرانی بودن جزو ذات، بلکه تمام ذاتِ یک ایرانی است، حال آنکه اسلام آوردنِ بخش مهمی از ایرانیان، پس از فتح ایران در زمان خلافت عمر، بنا به همان اصطلاحات فلسفه ی قدیم امری عَرَضی بوده که  برآن ذات اضافه شده؛ پس آیا تخفیف ذات(جوهر) در برابر عَرَض، با قرار دادن آنها در یک ردیف، نتیجه ی دیگری از پی آمد های همان نگاه ایدئولوژیکی حاکم در جمهوری اسلامی نیست؟ به عبارت دیگر آیا برای اینکه عده ای از ایرانیان به عنف یا  به میل و رغبت، اسلام آورند لازم نبود، حتی پیش از آنکه دیانت اسلام دربخشی از جزیرۀ العرب ظهور کند، ابتدا ایران و ایرانی بر صفحه ی زمین وجود داشته، دست کم نزدیک به دوهزار سال پیش از آن به تاریخ جهانی وارد شده باشند؟ چگونه می توان از یک ایرانی آگا ه ازهویت خود انتظار داشت که تاریخ، تمدن و هویت چند هزارساله ی خویش را به هیچ گیرد و تنها در پی حراست از به اصطلاح تمدن ایرانی ـ اسلامی خود باشد؟»؛ علی شاکری زند، ملاحظاتی درباره ی بیانیه شماره هجده آقای میرحسین موسوی؛ منتشر نشده.

۳ مخالفان لاییک، لیبرال و چپِ قانون اساسی جدید بر آن بودند که این متن راه را بر تفسیرهای دینی خشک و سختگیرانه بازگذاشته بود. پس از تظاهرات متعدد اعتراضی که هربار به کشته شدن چندین نفر انجامید سرانجام متن قانون اساسی به همه پرسی گذاشته شد و حدود ۶۰ %   از راًی دهندگان که شمار همه ی آنان به  ۳۳ %  از واجدین صلاحیت نمی رسید آن را تاًیید کردند. و با  این حساب کل آراء مثبت در این رفراندم به ۲۰ % نمی رسید. در واقع اخوان المسلمین نیز توانسته بودند با دراختیار گرفتن مجلس مؤسسان انقلاب مصر آن را به  یک مجلس خبرگان تبدیل کنند و مصوبات آن را با تأیید کمتر از    ۲۰ %  از دارندگان حق رأی تبدیل به قانون اساسی مصر سازند !

۴ از آنجا که مصر هنوز در جریان یک انقلاب سیاسی عمیق قرار داشت و مردم با روش های عوامفریبانه ی شیادی چون خمینی سحر نشده و سرد و نومید نگردیده بودند وضع خود و دشمنان آزادی را به درستی دریافتند و ارزیابی از نتایج رفراندم هم به آنان کمک کرد بگونه ای که، پیش از آنکه گروه اخیر جای پای خود را محکم تر کند، توانستند پایه های  قدرتش را به لرزه درآورند. شوربختانه، عدم برخورداری از تشکل های مجرب و ورزیده ی دموکراتیک سبب شد که نتوانند از پیروزی های خود بهره ی لازم را به سود دموکراسی برگیرند تا ابتکار بار دیگر به دست نظامیان نیافتد.

 ۵ از شگفت انگیز ترین درس های روزگار این که بسیاری از خیالپرستان حرفه ای که سی و نه سال پیش به دولت ملی و دموکرات شاپور بختیار، که با احیاءِ عمده ترین اصول قانون اساسی مشروطه همه ی آزادی های سیاسی را به کشور بازگردانده سرنوشت ملت را به خود او سپرده بود، رضایت ندادند و با فتیشیسم انقلابی چندان سنگ خمینی و حکومت ارتجاعی او را به سینه زدند که بندهای پاره شده از پای ملت این بار زنجیر هایی سخت تر از پیش گردید و بر دست و پای کشور نهاده شد، امروز به چنان پیسی افتاده اند که به «تدبیر و امید» پوچ و دهان پرکن روحانی رضایت داده اند و هرگونه کوشش برای آزادی از این زنجیرها را «رؤیا پردازی» می نامند.

۶ در این شرایط انتخابات ریاست جمهوری ایران بیشتر به آنچه در نظام آپارتاید آفریقای جنوبی جریان می‌یافت، شباهت دارد.

در آن کشور نیز، پیش از فرو ریختن آپارتاید، انتخابات ریاست جمهوری به خوبی و خوشی برگذار می‌شد، اما تنها پیرامون نامزدهای متعلق به طیف سپیدپوست هواداران این نظام. سیاه‌پوستان تنها می‌توانستند رای خود را به صندوق بیندازند و میان این و آن نامزد، مانور بدهند. در این شرایط، استفاده از کلمه «انتخابات» برای آنچه در ایران می‌گذرد، به سعه صدر فراوان نیاز دارد.

۷چه خوب می گوید هموطنی که در پاسخ به چنین کسانی می نویسد: « آزادیخواهان باید دارای سیاست راهبردی (استراتژی) مستقل برای گذر از این نظام جهل و خشونت باشند و به دام “مهندسی”های اینگونه یا آنگونه انتخابات نیافتند(…).  تسلیم در برابر جهالت و خشونت تنها نشان بزدلی و حقارت است. چگونه می توان آزادیخواه بود، اما تنها در چهارچوب نظمی عمل کرد که همه چیزش بر روی تبعیض و بی عدالتی بنا شده است، از بالا تا پائین. پرویز دستمالچی، مهندسی” انتخابات.

۸ « رژیم خودکامه با گرد آوردن مردم در پای صندوق های رأی گیری، مردم ناراضی را از خودشان می ترساند! بسیاری از شهروندان، زمانی که صف های رآی دهندگان در حوزه های رآی گیری را می بینند، به این نتیجه می رسند که رژیم هنوز هواداران فراوانی دارد و نمی توان با آن در افتاد. این در حالی است که خود آن رأی دهندگان نیز ناراضیانی هستند، که از ترس فرجام عدم شرکت در رأی گیری در صف ها ایستاده اند! (…) هدف اصلی رژیم از همه ی تشویق ها، ترغیب ها و تهدیدها برای وادار کردن ایرانیان به شرکت در نمایش “انتخابات”، تشکیل جمعیت های انبوه در حوزه های رأی گیری و از این راه کسب اقتدار سیاسی بیشتر و افزودن بر عمر خویش است.

“برندگان” و “بازندگان” این نمایش قلابی و آمار و ارقام مربوط به شمار شرکت کنندگان و شمار آرای نامزدها از پیش آماده شده است و هیچ ارتباطی با برگه های رأی داده شده به دست مردم ندارد.

اکنون اگر چنین شود که با همه ی تهدیدها و فریبکاری های حکومت، اکثریت بزرگ مردم در نمایش “انتخابات” رژیم شرکت نکنند چه روی خواهد داد؟ مسلم است که در این صورت، با خالی یا خلوت ماندن محسوس حوزه های رأی گیری، افتضاح سیاسی بزرگی برای رژیم پیش می آید، که ضربه ای مرگبار برای اقتدار آن خواهد بود.

ملاحظه می شود که برخلاف شبهه ی یاد شده در بالا، عدم شرکت مردم در نمایش “انتخابات” بی اثر نیست، بلکه اثری برجسته به همراه دارد، که تمامی شهروندان، چه مردم زیر ستم و چه مزدوران و هواداران رژیم را متوجه ناتوانی رژیم و بی اثری تهدیدات و فریب هایش برای واداشتن مردم به پیروی از آن خواهد ساخت.

مشاهده ی این پدیده، به همان اندازه که روحیه ی پشتیبانان رژیم را در هم خواهد شکست، بر جسارت و اعتماد به نفس مردم ناراضی و خشمگین خواهد افزود . آثار چنین رویدادی از همان فردای روز رأی گیری مشهود خواهد شد.

آثار بی اعتنایی مردم به “انتخابات” ساختگی رژیم در صحنه ی جهانی، روشن شدن بیشتر عدم مشروعیت داخلی آن برای افکار عمومی جهانی و دولت های بیگانه و در نتیجه تضعیف شدید اعتبار بین المللی و سیاست خارجی رژیم جمهوری اسلامی از یک سو و افزایش همدردی با مردم زیر ستم ایران از سوی دیگر خواهد بود.»؛ کاوه جویا: نمایش “انتخابات” و شبهه های تحریم شکن، شنبه، ۲۶  فروردین۱۳۹۶.

و خواننده ای هم در تأیید این نظر نکات خواندنی زیر را در پایان آن اضافه می کند:

«… این روزها از تلویزیون های درونمرزی پیام :

« شرکت در انتخابات ، آبروی نظام است و وظیفه شرعی » را می شنوید و از نوع ماهواره ای شان هم پیام :

« برو پای صندوق ، مهم نیست ، به هر کی می خواهی رای بده ، جز آیت الله قتل عام رئیسی . حتما برو ! »

وا مصیبتا ! که ۳۹ سال است بر گردونۀ ننگین و آلوده رژیم آخوندها نشسته ایم و این همه کشتار و پلیدی و تباهی را می بینیم و باز هم نمی خواهیم از آن پایین بیاییم . … بحث میان « انتخاب بد و بدتر » را به میان می کشیم که مبادا مردم آنی به خود آیند و بر آن شوند که این گردونه فساد آفرین را از گردش بازدارند و خود را از بدنامی تاریخی برهانند.

جان کلام ، همۀ ما مسئولیم . هر رأیی که به صندوق انداخته شود ، حتی اگر سفید باشد ، یک رای به مقبولیت و رسمیت این رژیم خونخوارِ جمهوری اسلامی در پیشگاه جهانیان است .

هر رای به هر کسی، یک رای به تداوم همه جنایات، بگیر و ببند ها ، فسادهای نهان و آشکار، غارت کشور و فرو افکندن بیش از پیش مردم در منجلاب فساد و تباهی است.»[ت. ا.]

۹ «در بسیاری از ممالک، شیفتگان شهرت دست به هرکاری می‌زنند تا لحظاتی در دوربین رسانه‌ها حضور داشته باشند. در کشورهای زیادی، هستند افرادی که با ایجاد موقعیت‌های غریب، دیگران را به تعجب و خنده وامی‌دارند، اما هیچ‌جای دنیا، قوانین را جوری تنظیم نمی‌کنند تا هر چهار سال یک‌بار، جماعتی که به هر دلیلی دست به رفتارهای نامتعارف می‌زنند، به‌عنوان داوطلب ریاست‌جمهوری ثبت‌نام کنند. در کشوری که ثبت‌نام کودکان خردسال در مهدکودک، نیاز به مدارک و شرایط مقتضی‌ای دارد، چگونه است که ثبت‌نام آمادگی در جایگاه و مقام شخص دوم مملکت و رئیس قوه ‌مجریه و حافظ قانون اساسی، صرفا با یک شناسنامه امکان‌پذیر است تا ابهت و اهمیت چنین مقامی تا این حد دست‌خوش مضحکه قرار گیرد؟(…) هر چهار سال، نمایش گسترده‌ای از سخافت و مضحکه را فراهم می‌کنند که متأسفانه آوازه‌اش هم فراتر از مرزهایمان می‌رود و در خبرگزاری‌های جهانی منتشر می‌شود و حیثیت ملی‌مان را مخدوش می‌کند»؛ مهرزاد دانش، شرق، جمعه، ۲۵ فروردین ۱۳۹۶.

۱۰ «… حال و هوای این روزها سرشار شعارهای زیبای ملی گرایی، عدالت، آزادی، کار ، شادی و بهداشت است؛ همان شعارهایی که، بی شماری را برای ابراز و اظهارش، حلق آویز و از زندگی ساقط کردند.

من هرگز رای نخواهم داد؛ رای من یعنی رضایت از قتل فرزندانم، در عنفوان جوانی و نهایت بی گناهی
رای من یعنی، نابودی آذربایجان و کردستان و اهواز با مسئولینی بی مسئولیت. رای من یعنی مردن خاموش نرگس محمدی . آرش صادقی، گلرخ ایرایی . آتنا دایمی . امید علی شناس . امیر امیر قلی، زینب جلالیان، سعید شیرزاد،  اسماعیل عبدی، یوسف عمادی، عیسی سحر خیز ،  احمد رضا جلالی، و عبد الفتاح سلطانی و … در سلولهای تاریک جمهوری اسلامی. [ت. ا.] از

رای من یعنی . خندیدن به گریه ها و ضجه های مادرانی که همین روزها، جوانانشان را حلق آویز می کنند؛

من هرگز رای نخواهم داد.» برگرفته از فیسبوک شهین مهین فر؛ نک. احترام آزادی، یکشنبه، سوم اردیبهشت ۱۳۹۶.

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.