جمشید برزگر
رییس بخش فارسی دویچهوله
کشته شدن قاسم سلیمانی به دستور مستقیم دونالد ترامپ را باید پایان یک دوران در عرصه سیاست خارجی جمهوری اسلامی دانست. مرگ او فقط به روند تغییرات بنیادین شتاب بیشتری میدهد.
کشته شدن قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به دستور مستقیم دونالد ترامپ، رییس جمهوری آمریکا، را باید پایان یک دوران تقریبا سی ساله در عرصه سیاست خارجی جمهوری اسلامی دانست.
او گرچه در سال ۱۳۷۶ به فرماندهی نیروی قدس سپاه منصوب شد ودر عمل ادامه دهنده مسیری بود که سپاه پاسداران، هسته مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی و در راس آنان علی خامنهای در پیش گرفته بودند، اما به دلیل شخصیت و نیز مناسبات و روابطش با آنچه نیروهای مقاومت در منطقه خوانده میشود، نقش و جایگاهی فراتر از یک فرمانده در معیارهای جمهوری اسلامی داشت.
در دوره ۲۲ ساله فرماندهی قاسم سلیمانی بر نیروی قدس، نه تنها فرمانده کل سپاه پاسداران سه بار عوض شد، بلکه او به مهمترین چهره نظامی جمهوری اسلامی در منطقه و جهان بدل شد.
مجموعه این شرایط و نقشی که قاسم سلیمانی در یمن، لبنان، سوریه و عراق ایفا کرده، امکان یافتن جایگزینی موثر برای او در کوتاه مدت را ناممکن میسازد حتی اگر این جانشین، اسماعیل قاآنی، قائم مقام خود او باشد.
اما فراتر از مساله فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران و حفظ مناسبات و روابط با گروههای مختلف حامی جمهوری اسلامی در منطقه، کشته شدن قاسم سلیمانی را از هر جهت باید به معنای پایان یک دوران و آغاز فصلی تازه در سیاست منطقهای جمهوری اسلامی و نیز عزم آمریکا متحدانش برای مقابله با آن دانست.
قاسم سلیمانی به عنوان یکی از اصلیترین بازیگران و دستیاران علی خامنهای، نقشی چشمگیر در جنگهای نیابتی بین جمهوری اسلامی با رقبای منطقهای از جمله عربستان سعودی و کشورهایی چون اسراییل و آمریکا داشت. در این دوران، جمهوری اسلامی توانسته بود با وجود پر فراز و فرود بودن حوادث و رویدادها، در موضعی که آیتالله خامنهای آن را «نه جنگ، نه مذاکره» خوانده بود، باقی بماند.
معنای چنین وضعیتی این بود که بهرغم همه تقابلها، از اعمال تحریمهای گسترده و سیاست فشار حداکثری ترامپ گرفته تا حملات گاه و بیگاه به مواضع نیروهای آمریکایی و متحدانش در منطقه، جمهوری اسلامی توانسته بود با حفظ چهره یک نیروی “مقاوم”، از خارج شدن کنترل و فراگیر شدن بحران و در نهایت، جنگ جلوگیری کند.
ادامه این وضعیت اکنون دشوارتر از هر زمان دیگری است؛ نه تنها به این دلیل که رهبران جمهوری اسلامی و مخصوصا علی خامنهای در واکنشی احساساتی دست به عملیات انتقامجویانه بزرگی بزند، بلکه از جمله به این دلیل که آمریکا در عمل نشان داد که حاضر به پرداخته هزینه کشتن کسی چون قاسم سلیمانی است و طبعا خود را آماده مقابله با واکنشهای تند احتمالی جمهوری اسلامی کرده است.
اینکه علی خامنهای چه تصمیمی بگیرد و فرماندهان نظامی تا چه اندازه با چنین تصمیمی موافقت کنند، روشن نیست، اما آنچه روشن است این است که تداوم شیوه بازی به شیوه پیشین دیگر برای جمهوری اسلامی ممکن نخواهد بود.
آنچه بیش از هر چیز احتمال دارد این است که گروههای حامی جمهوری اسلامی و نه نیروهای رسمی نظامی جمهوری اسلامی، دست به برخی حملات علیه منافع آمریکا و متحدانش در منطقه بزنند.
اما تجربه حمله به سفارت آمریکا در بغداد و واکنش بیسابقه ترامپ ثابت کرد که دیگر سیاست پنهان شدن پشت گروههای نیابتی موثر نیست.
کشتن همزمان قاسم سلیمانی و ابومهندس، تنها اندکی پس از آنکه علی خامنهای نقش داشتن جمهوری اسلامی به حمله به سفارت آمریکا را رد کرد، پیامی روشن دارد.
در پیام خامنهای آنچه مهم بود نه لحن تندش، بلکه اصرارش بر رد نقش و مسئولیت جمهوری اسلامی در حمله به سفارت آمریکا و به بیان دیگر، تکذیب اتهامی بود که از سوی دونالد ترامپ متوجه جمهوری اسلامی شده بود.
اما جواب آمریکا، جای تردیدی باقی نگذاشت که ترامپ توجیهات خامنهای را نپذیرفته است.
از این رو، آنچه مسلم است این است که جمهوری اسلامی نه تنها از کشته شدن قاسم سلیمانی شوکه است، بلکه عمیقتر از آن با گرفتن تصمیمی سرنوشتساز دست به گریبان است.
قاسم سلیمانی کمتر از دو ماه پس از کشتار خونین و بیسابقه معترضان در تاریخ ایران کشته شد. مخالفان جمهوری اسلامی، سپاه پاسداران و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی را مسئول اجرایی کردن کشتار صدها شهروندی میدانند که حتی شمار دقیق آنها هنوز اعلام نشده است.
در شرایطی که جمهوری اسلامی در داخل با جدیترین و شدیدترین بحران دوران حیات خود مواجه است، تصمیم برای رویارویی و جنگ مستقیم با آمریکا، بسیار پرهزینهتر از هر زمان دیگری است.
به صورت کلاسیک، برای حکومتهایی مانند جمهوری اسلامی، یک بحران خارجی و یا جنگ، به گفته روحالله خمینی یک “نعمت” است زیرا به حکومت فرصت میدهد دست به جراحی در درون خود بزند و نیروهای ناهمسو یا به زعم خود متزلزل و سست را کنار بگذارد تا سیاست سرکوب در داخل را به شکل حداکثری پیش ببرد.
اما بحران عمیق اقتصادی و نارضایتی شهروندان در جمهوری اسلامی فراگیرتر از آن است که با سرکوب فعالان سیاسی و مدنی و یا حتی کشتار بیسابقه معترضان در تاریخ ایران مهار شود.
فرآیند تغییر فصل در ایران مدتی است که شروع شده است. نشانهای از توقف یا بازگشت این فرآیند نیز به چشم نمیخورد. کشته شدن قاسم سلیمانی فقط به روند تغییرات بنیادین شتاب بیشتری میدهد.