توئیت دکتر حسین موسویان رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران در باره ۱۹ آبان سالروز اعدام دکتر حسین فاطمی

سه شنبه, 20ام آبان, 1399
اندازه قلم متن


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۵ نظر

  1. دوست عزیز می گویند با جمهوری جهان حتما بهشت نمی شود. کلمه حتما در جمله اش جالب است.
    حتما بهشت نمی شود، یعنی احتمالا با جمهوری بهشت می شود. دوست عزیز بهشت زمینی یک توهم است و از هیچ راهی ساختن آن ممکن نبست. خواهی کرد هموار گیتی را، گیتی کی پذیرد همواری. حداکثر کاری که ما می توانیم بکنیم بهبود نسبی زندگی فردی و اجتماعی است که اینها نیز خیلی راحت بدست نمی آیند.

  2. با سلام. دوست گرامی من نگفتم که جمهوری تمام دردها را دوا نمی کند، این که عیان است و بنابراین حاجت به بیان نیست. من می خواهم بگویم که حب به سلطنت همان اندازه خطرناک است که بغض نسبت به آن و حب به جمهوری. هر دو حالت تقدیس قدرت محسوب می شوند. برای کسی که طرفدار واقعی نظام پارلمانی است، برایش نباید شکل حکومت ،یعنی جمهوری بودن یا پادشاهی بودن اهمیت داشته باشد. استبداد یعنی تراکم قدرت و این مساله به لحاظ تاریخی هم در جمهوری رخ داده و هم در سلطنت. لطفا به من جواب دهید که نظام حکومتی در ترکیه سلطنتی است یا جمهوری. گرچه پاسخ این پرسش برای تمام دنیا و از جمله خود ترکیه روشن است ،اما گویا برای خیلی ها در ایران که معتقد به اینهمانی جمهوری و دموکراسی هستند و به تاریخ این دو توجه ندارند، روشن نیست. آیا در جمهوری ترکیه کودتا رخ نداد؟ کودتایی که علیه حکومت عدنان مندرس رخ داد را با کودتایی که شما مدعی هستید در ۲۸ مرداد رخ داده، مقایسه کنید تا ببینید کدوم یک وحشتناک تر بوده است. آبا ترکیه با تاسبس جمهوری به دموکراسی رسید؟آیا عراق که سلطنت را ملغی کرد به دموکراسی رسید؟ ما در دوره تساوی انسانها به سر می بریم ولی هنوز معنی و تاریخ جمهوری ها را نمی دانیم . در کدوم یک از یادداشت های من از ژن برتر حرف زده شده است؟ یک اومانیست به ژن برتر نمی تواند اعتقاد داشته باشد. جمهوری هیچ برتری بر سلطنت ندارد زیرا مساله استبداد یعنی تراکم قدرت که ناشی از تقدیس قدرت است. من به عنوان یک لیبرال راحت می توانم بپذیرم که قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد. آیا پذیرش این حقیقت تاریخی و اساسی برای جمهوریخواهان و ملی گرایان طرفدار دکتر مصدق این اندازه دشوار
    است. جمهوریخواهی ناشی از بغض و نیز سلطنت طلبی ناشی از حب نمی توانند این اندیشه لیبرالی را بپذیرند و این به بازتولید استبداد منجر می شود. دوست من شما به کودتای سه پادشاه علیه مشروطه اشاره کردید ولی به ساقط کردن حکومت مشروطه دکتر بختیار که توسط جمهوریخواهان انجام شد و به تاسبس جمهوری اسلامی منجر شد، اشاره ای نمی کنید. من در یادداشت ی تحت عنوان ضرورت ائتلاف به دلایل غیر فنی از ایده جمهوری مشروطه دفاع کردم و تعصبی نسبت به جمهوری یا سلطنت ندارم. من نه شاه دوست هستم و نه مصدقی و مساله تاریخی
    استبداد را به جنگ قدرت بین دو سیاستمدار تقلیل نمی دهم. در دیکتاتور بودن شاه تردیدی نیست ولی دموکرات بودن دکتر مصدق برام یک پیش فرض نیست و مساله ای باز است. فراسوی چپ و راست اندیشیدن یک هدف مهم برای من است . گرچه به دموکراسی اعتقاد دارم ولی آن را تقدیس نمی کنم . حالا به نظرتون نمی توانم بدون حب و بغض با مساله صوری سلطنت یا جمهوری روبرو
    شوم. حب به جمهوری با حب به سلطنت چه فرقی دارد؟ هر دو مساله مهم تراکم قدرت را نادیده می انگارند. هردو بیشتر عاطفی با امور سیاسی روبرو می شوند تا عقلانی و اینها مسایلی اساسی اند که هنوز به لحاظ نظری برای نخبگان ما حل نشده اند.

  3. هموطن محترم، حق باشماست جمهوری دوای همه دردها نیست. ما در دوران پذیرش تساوی انسانها در مقابل قانون بسر میبریم. در این دوران داستان ژن برتر دیگر معنایی ندارد و دوران پادشاهان همه به پایان رسیده است. حتی پادشاهی در انگلستان و سوئد هم امروز به عنوان جریانی ناموزون با تاریخ عنوان میشوند.
    در ایران هم که سه پادشاه بعد از نهضت مشروطه علیه قاون اساسی کودتا کرده و دیکتااتوری خود را حاکم ساخته اند. اینست که با جمهوری جهان حتما بهشت نمیشود اما یک فاکتور عدم ثبات دیکتاتوری ها در ایران کمتر میشود.
    پیروز باشید

  4. آیا در جمهوری مساله مهم تراکم قدرت محتمل است؟
    از همان ابتدا تاکید می کنم که ما نمی توانیم تاریخ یک واقعیت اجتماعی را از
    مفهوم آن کامل جدا کنیم و فقط به صورت انتزاعی به آن نگاه کنیم.
    مثلا ما نمی توانیم دین را صرفا به لحاظ انتزاعی مطالعه کنیم و تاریخ آنرا
    نادیده بگیریم. این موضوع درباره انسان ، جامعه و بسیاری
    از موضوعات به خصوص فلسفه صادق است. تاریخ فلسفه از فلسفه
    جدایی ناپذیر و حتی به زعم بعضی با هم یکی هستند، یعنی فلسفه
    موجودیتی جدا از تاریخ خود ندارد. متاسفانه ما ایرانیان هنوز هم نمی توانیم
    این حقایق مهم روش شناختی را تصدیق کنیم. خیلی از متفکران ما به اسلام جدا از تاریخ آن
    می نگرند و به جای مطالعه اسلام در متن وقایع اجتماعی و سیاسی، آن را انتزاعی مطالعه
    کرده و حتی به مفهوم فرویدی آن را ایده آلیزه می کنند.
    منظورم نظریه اسلام راستین است. این نظریه می گوید اسلامی که تا کنون سلطه داشته
    اسلام راستین نبوده زیرا اگر اسلام راستین بود هرگز به تباهی منجر نمیشد. راه حلی هم که
    این نحوه نگاه تجویز می کند باید روشن باشد و آن اینست که دنبال کشف و پیاده کردن اسلام راستین باشیم. همین نحوه نگاه را در مورد سوسیالیزم و مارکسیزم می توان طرح کرد و اتفاقا طرح هم شده است. استبداد تمامیت خواه شوروی به استالینیسم کاهش می یابد و در اینجا نیز
    ادعا می شود که آنچه در شوروی و بلوک شرق پیاده شد، سوسیالیزم راستین نبود و اگر اصول سوسبالیزم درست اجرا شوند ،بهشت زمینی دور از انتظار نخواهد بود.
    باز همین نحوه نگاه را ما در مورد جمهوری داریم. ما حتی برای درک معنی آن به خود زحمت مراجعه به تاریخ را نمی دهیم. ما اطلاعی از تاریخ پانصد ساله جمهوری رم نداریم.
    ما تاریخ دموکراسی دولت شهرهای یونلن باستان را نادیده می گیریم، ما اعتنایی به
    رساله جمهوری افلاطون نمی کنیم. ما تاریخ جمهوری فرانسه را نادیده می گیریم و
    به این حقیقت اعتنا نمی کنیم که فرانسه راحت تر از بریتانیا به دموکراسی نرسیده است.
    ما اعتقادی به جمهوری کرامول نداریم و احتمال زیاد آن را سلطنت کرامول می نامیم، در حالیکه در تاریخ خود بریتانیا و غرب آن را به عنوان جمهوری کرامول می شناسند. همان مساله مهم درگیری دکتر مصدق و مجلس شورای ملی در جمهوری چهارم فرانسه در زمان حکومت ژنرال دوگل نیز رخ داد. دوگل تشخیص داد که قوه اجرایی در برابر استیضاح ناگهانی و همیشه محتمل پارلمان بسیار آسیب پذیر است و
    راه حلش نظام ریاستی یا نیمه ریاستی بود . اینکه حق با ژنرال دوگل بود یا نه نیازمند بحث و پژوهش های پیچیده است . بنابراین می بینیم که اصطکاکی که بین قوه مجریه و پارلمان در یک نظام سلطنتی می تواند پیش بیاید، در نظام جمهوری نیز می تواند رخ دهد‌
    حالا می خواهم نگاهی هم به همسایه خود بیاندازیم. ترکیه برای رفع عقب ماندگی و گذار به دموکراسی راه جمهوری را انتخاب کرد. آیا تمام مشکلات اش حل شد؟
    چند تا کودتا در جمهوری ترکیه رخ داد؟ آیا یکی از نخست وزیرانش را از خودکشی نجات نداد تا بالای دارش ببرد؟ آیا اسلام گرایان از دل همین جمهوری به طور کامل به قدرت نرسیدند؟
    وقتی مقاله زنده باد جمهوری به قلم یکی از ملی گرایان را می خوندم، سخت آزرده و شگفت زده شدم،زیرا جان کلام اش این بود جمهوری به ذات خود ندارد عیبی ،هرچه عیب است در سلطنت است. این ایده بسیار خطرناک است و به استبداد در قالب جمهوری منجر می شود چونکه مساله مهم تراکم قدرت و فساد پذیری قدرت را نادیده می گیرد و مهمتر اینکه تاریخ جمهوری را نیز نادیدخ می گیرد و این ایده را پرورش می دهد که استبداد در سلطنت خلاصه می شود و بندبراین با الغای سلطنت ما خودبه خود به دموکراسی می رسبم.
    همین اندیشه غلط درباره جمهوری انقلاب ایده آلیزه کردن تقدیس اونها به انقلاب بهمن ۵۷ و تاسیس نظام مقدس تحت عنوان جمهوری اسلامی انجامید . البته هنوز هم مساله مهم برای مصدقی ها مساله ۲۸ مرداد است نه مساله انقلاب بهمن ۵۷ ونه فلاکت کنونی ایرانیان و فروپاشی چامعه. هنوز جبهه ملی برای بازاندیشی و خودانتقادی آمادگی کسب نکرده است.البته این معضل اساسی در سایر نیروهای سیاسی نیز وجود دارد و این مساله مرا سخت می آزارد.
    دوستان من شاید نتوانم مرتب اینجا بنویسم. خواهش می کنم در یادداشت های من خوب تامل کنیدحاصل سالها مطالعه سخت و جانکاه در انزوا بوده است و امیدوارم در بیداری ایرانیان اثرگذار
    باشند.

  5. با سلام. شکاف بین ملی گرایان چرا رخ داد؟ این شکاف بارها رخ داده است. یکی از مهمترین
    این شکافها در آستانه انقلاب بهمن ۵۷ رخ داد. شکافی که یک طرفش زنده یاد دکتر بختیار و یارانش بودند و طرف دیگر ملی _ مذهبی ها و مخالفان مشروطه بودند. آیا حکومت دکتربختیار
    یک حکومت دموکراتیک بود یا نه؟ فرض می کنیم رویداد ۲۸ مرداد کودتا بوده و جنایت هایی نیز
    رخ داده باشد. آیا به سقوط کشاندن حکومت دموکراتیک دکتر بختیار، از کودتای ۲۸ مرداد اهمیت کمتری دارد؟ وقایع تلخ بعد از انقلاب درستی راه بختیار را نشان داد یا درستی راه مخالفانش؟
    نمی توان به تجربه بی اعتنا بود و همچنان بر جزمیت و تعصب پای فشرد. آیا جبهه ملی و بقیه نیروهای سیاسی خودانتقادی را یاد گرفته اند و یا همچنان سخت مشغول دیگر انتقادی هستند که
    بسیار راحت است. بله سلب مسولیت و طفره رفتن از پاسخ به بسیاری از مسایل یکی از خصلت های اساسی ماست. اگر شاه با مذهبیون علیه حکومت دکتر مصدق کودتا کردند، مصدقی ها نیز
    انتقام جویانه علیه حکومت دکتر بختیار و قانون اساسی مشروطه با رادیکالیسم مذهبی و چپ گرا
    در یک جبهه قرار گرفتند. چرا جبهه ملی به خاطر این اشتباه بزرگ خودش را نقد نمی کند و همچنان تمام کاسه و کوسه را سر شاه می شکند؟