دکتر محمد ملکی (۱۳۱۲ – ۱۳۹۹)
خبر تلخ است. دکتر محمد ملکی استاد دانشکده دامپزشکی و نخستین رئیس دانشگاه تهران – پس از انقلاب – چهره در نقاب خاک کشید.
دکتر محمد ملکی سرافراز زیست! او همانقدر که در ظاهر آرام و فروتن بود، در نهانِ خویش سرشار از عشق به مردم بود؛ به بهروزیِ جامعه باور داشت و در این راه لحظهای از تلاش دست نکشید!
نام او و یاد او مرا بیاختیار به سالهای دور میبرد و چند خاطرهای که برای من بسیار عزیز هستند را برایم زنده میکند. باشد تا با بازخوانی دو خاطرهی کوچک، گوشههای کمتر شنیده شدهیی از ویژگیهای این بزرگمرد تاریخ معاصرِ ما ثبت شود:
پیش از ورود به دانشکده با نام او آشنا شدهبودم. سال ۱۳۵۳ بود. یکی از نزدیکانم کتابهای درسیاش را نشانم داد که نویسندهی آن، دکتر ملکی، در پیشگفتار کتابهای درسی به بررسی شرایط اجتماعی و اقتصادی روستاهای ایران میپرداخت. دکتر ملکی برای دانشجویان دورهی دو ساله دامپزشکی جزوههای آموزشی مینوشت. او با آگاهی بر این نکته که “تکنسینهای دامپزشکی” به اقتضای کارشان به روستاها خواهند رفت و خواهینخواهی با زندگی بخشی از مردمِ محرومِ جامعه در ارتباط تنگاتنگ قرار خواهند گرفت، تلاش میکرد تا در جزوههای درسی به دانشجویان شناختِ درستی از محیط و روابط اجتماعی حاکم بر آن بدهد و نقش اجتماعی حرفهیشان را یادآوری کند. پیشگفتارهای تحلیلی دکتر ملکی که با دادههای آماری همراه بود و توصیههای مسئولانه و دلسوزانهی او به دانشجویان (دوره دو ساله) در نقش و مسئولیت اجتماعی آنان برایم بسیار جذاب و آموزنده بود. از آن هنگام نام او را به خاطر سپردم.
تصادف آنکه سال بعد در رشتهی دامپزشکی پذیرفته شدم. در همان هفتههای نخست به دنبال نام دکتر ملکی گشتم. وارد اتاقاش شدم. پس از معرفی خود با شور و اشتیاق از جزوههای درسی و پیشگفتارهای آن که به قلم ایشان بود، گفتم. با مهربانی به حرفهایم گوش داد. چند نکتهای، به اشاره، در ضرورت آن نوشتهها گفت و بعد برایم آرزوی موفقیت کرد. در آن هنگام هنوز هیجده سالی بیش نداشتم و از اینکه فرصت دیدار با صاحب آن افکار دست داده بود، دچار هیجان بودم. خاطرهی آن دیدار همیشه با من ماند.
در سالهای بعد، اگرچه گرایشات مذهبی دکتر ملکی مانع از نزدیکی بیشترِ من به او شده بود، ولی همچنان احترام خاصی برایشان داشتم و برای دیگر دوستان از توجه دکتر ملکی به جنبههای اجتماعیِ رشتهی دامپزشکی تعریف میکردم. در همهی آن سالهای پیش از انقلاب دکتر ملکی هم در کار علمی و آموزشی بسیار پیگیر بود و خدمات ارزندهای در کارنامه خویش دارد و هم در فعالیتهای اجتماعی-سیاسی حضور داشت.
خاطرهی دیگر برمیگردد به دورهی پس از انقلاب. پس از ترور مرتضی مطهری توسط گروه فرقان و دستگیر شدن رهبر گروه به نام اکبر گودرزی، خبری در دانشکده دامپزشکی (و مآلا خارج از دانشکده) پخش شد مبنی بر اینکه اکبر گودرزی در نزد دکتر ملکی پناه گرفته بود. در همین رابطه جلسهای در امفیتآتر دانشکده تشکیل شد تا دکتر ملکی در اینباره توضیحاتی بدهند و به پرسشهای احتمالی نیز پاسخ دهند.
پیش از شروع جلسه دکتر ملکی پیشنهاد کرد تا همهی صحبتها ضبط شود چرا که او از کردهی خویش پشیمان نیست و از کسی هم واهمه ندارد. در آغاز جلسه دکتر ملکی حدود نیم ساعتی دربارهی موضوع از جوانب مختلف سخن گفت. دکتر ملکی پیش از هر چیز اصلِ عمل ترور را مذموم دانست و آن را محکوم کرد. در ادامه با شرح ماجرا، از پناه دادن “اکبر گودرزی” دفاع کرد. دکتر ملکی بر این باور بود که اگر کسی – هر که باشد – به او پناه آورد، او وظیفهی انسانی خویش میداند که به او پناه دهد حتی اگر با کاری که او کرده، همدلی نداشته باشد.
در ادامه معلوم شد که همین آقای اکبر گودرزی در سالهای پیش از انقلاب وقتیکه تحت تعقیب ساواک بود، مدتی را نزد دکتر ملکی پناه گرفته بود. لذا این آشنایی و علقهی سیاسی چند ساله مزید بر علت بود که دکتر ملکی در مبارز بودن گودرزی تردید نداشته باشد، اگر چه با شکل و روش او موافق نباشد. از طرف جمعیتِ حاضر – بویژه اعضای انجمن اسلامی – پرسشهای زیاد طرح شدند. دکتر ملکی به یکایک انها با بردباری مثالزدنی پاسخ گفت. یک نکتهی برجسته در پاسخهای دکتر ملکی این بود که باید دید چرا اکبر گودرزی ها، که از انقلابیون بودند، به این راه میروند. دکتر ملکی آن روز به بروز نشانههای انحصارگرایی نیز اشاره میکرد. و این نشان میداد که دکتر ملکی از همان نخستین ماههای پس از انقلاب با سمت و سوی انحصارگرایی در حکومتِ برآمده از انقلاب همسویی نداشت. آنچه که آنروز موجب شگفتی اکثریت دانشجویان حاضر در سالن شده بود، سرِ نترس، استقلال فردی، آزادی خواهی و جوانمردی دکتر ملکی بود. صادقانه میگویم که این جنبه از شخصیت دکتر ملکی تا آن روز بر من پوشیده مانده بود. از آن روز حسِ احترام من به ایشان بیشتر از پیش شده بود.
دکتر ملکی یک آزادیخواه تمام عیار بود. این آزادیخواهی و شخصیت مستقل از او یک مبارز سازشناپذیر ساخت. از همین روی پس از انقلاب چندین بار زندانی شد. نخستین بار در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵، یعنی در سیاهترین دورهی عمر ۴۲ سالهی سراسر سیاه و وحشت ج.ا. ایران. او در پارهای از نامههای سرگشادهاش گوشههایی از آن دورهی وحشت را برملا کرد. با اینهمه زندانبانان نتوانستند او را درهم شکنند و به “اعتراف بر علیه خود” وا دارند.
او همچون سروی آزاد و سرافراز زیست. او با مقاومت و پایداری در زندانهای ج.ا. و با مبارزهی بیامان در بیرون از زندان، نقش تعیین کنندهای در روشن نگهداشتن مشعل مبارزه با ظلم و ستم حکومت ولایی داشت. دکتر محمد ملکی براستی تجلی بارز یک “مبارز خستگی ناپذیر” بود.
بیگمان زندگی آگاهانه و خردورزانه دکتر ملکی برگی درخشان از تاریخ مبارزات مردم ما در راه آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی میباشد. صداقت و شجاعت دکتر ملکی در نقد به خود، پذیرش اشتباهات خود و درمیان نهادن آن با مردم از دیگر ویژگیهای برجستهی ایشان بود که نظیر آن را در کمتر کسی یا جریانی سراغ داریم. بررسی زندگی پربار او در دادخواهی از حقوق اساسی مردم و رنج وصفناپذیری که او در این راه کشید، مجالی دیگر میطلبد. باشد تا قلمی توانا و درخور این مهم را بزودی به انجام رساند.
در پایان مراتب همدردی خود را با خانوادهی ارجمند، بویژه آقای عمار ملکی گرامی ابراز میدارم.
گامهای استوار او الهام بخش آزادیخواهان و برابریطلبان است؛
یادِ بزرگش در قلبها جاودانه میماند.
علی آزاد
۱۲ آذر ۱۳۹۹
از: ایران امروز