ماجرای کاروانسراسنگی

یکشنبه, 23ام خرداد, 1400
اندازه قلم متن
 
در اوایل آذر ۱۳۵۶ جبهه ملی در یک روز تعطیل عمومی در باغی واقع در کاروانسراسنگی برنامه ای ترتیب داده بود که عده زیادی از افراد و شخصیت های ملی در آنجا گرد آمده بودند هنگامیکه یک روحانی مشغول سخنرانی بود عده ای چماق و زنجیر به دست از در و دیوار هجوم آوردند و به ضرب و شتم شرکت کنندگان پرداختند که عده زیادی مجروح شدند از جمله دکتر بختیار که دستش شکست و به دلیل تحمل ضرب و خون مردگی بدنش سیاه شده بود .
 
نگارنده زمانی که وارد باغ شدم آقای فروهر جلو آمد و گفت گروهی قصد حمله به مراسم را دارند برای چاره اندیشی به گفتگو پرداختیم که حمله شروع شد فروهر و من که در مقابل در بودیم مورد ضرب و شتم قرار گرفتیم بر اثر ضربه ای که به سرم خورد بیهوش شدم و به زمین افتادم . وقتی به هوش آمدم با منظره غیر منتظره ای روبرو شدم سگس را دیدم که روبرویم نشسته و به من خیره شده بود بعد چشمم به محوطه باغ افتاد و تمام میز و صندلی ها شکسته و میوه و شیرینی ها روی زمین ریخته بود بلند شدم خواستم ساعتم را نگاه کنم دیدم رنود ساعتم را برداشته اند دست در جیب بردم دیدم کیف پول هم به یغما رفته است . به طرف در راه افتادم در کوچه باغ چشمم به اتومبیل ها افتاد که تمام شیشه هایشان شکسته بود . در اولین اتومبیل یک بسته دستمال کاغذی پیدا کردم و برداشتم به روی زخم گذاشتم که هنوز خون می آمد در این موقع کسی مرا با اسم کوچک صدا کرد برگشتم دکتر بختیار را دیدم که از داخل باغ سر بیرون آورد و مرا صدا می کرد او دست مرا گرفت و از دیوار باغ بالا کشید وقتی داخل باغ شدم دیدم فرهنگ قاسمی هم آنجاست . من اصرار کردم که آنها به شهر بروند و برایم آمبولانس بفرستند . ولی بختیار حاضر نشد مرا تنها بگذارد من به دلیل خونریزی و سردی هوا می لرزیدم ناچار به طرف خانه نگهبان باغ راه افتادیم . زنش تا سر و صورت خونین مرا دید فوری دو سه استکان قند آب داغ به من داد . سر و صورتم را با آب گرم تمیز کرد . شوهرش تعریف کرد که دیروز دو سرهنگ و چند نفر شخصی به باغ آمدند صحبت از حمله و محاصره می کردند . به من گفتند کسی را به باغ راه ندهیم بعد از رفتن آنها آقای گلزار با یک کامیون میز و صندلی رسید من جریان را به او گفتم بعد از رفتن او دو نفر آمدند و مرا به پاسگاه پاسگاه ژاندارمری بردند و کتک مفصلی زدند و تهدید کردند و بعد پیراهنش را بالا زد تمام پشتش سیاه شده بود . ساعت ۱۱ شب بود که سه نفری از باغ خارج شدیم نگهبان انبار کارخانه لاستیک سازی که در مجاورت باغ بود دکتر بختیار را شناخت و ما را از بیراه پیاده به کلارک آورد و از آنجا به کرج رفتیم و ماشین کرایه کردیم و به تهران برگشتیم . بختیار به بیمارستان مهر رفت و من به بیمارستان سرخه حصار در تهرانپارس رفتم که دوستم دکتر توسلی مسئول بخش جراحی اش بود و تحت عمل قرار گرفتم هنوز جای شکاف سرم در دست راست پیشانیم به یادگار مانده است .
برگرفته از کتاب سی سال در گذر تاریخ ، آقای رحیم شریفی ، صفحات ۶۴۲ و ۶۴۳
 
از: فیس بوک ایران دخت کهن
 
سایت ملیون ایران – در این ماجرا علاوه بر مجروح شدن آقایان دکتر بختیار و شریفی، آقای فروهر نیز سرش شکسته و خون از آن جاری بود.
 

به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.