ضرورت تغییر باورهای ناممکن در مورد تغییر در ایران

جمعه, 23ام تیر, 1402
اندازه قلم متن

یافتن راه حل موثر برای یک مشکل در گرو کنار گذاشتن شبه-راه حل‌های غیر موثر است. در مورد شرایط ایران نیز چنین است. تا موقعی که گرد یک سری افکار و باورها و الگوهای شکست خورده و ناموفق می‌چرخیم ذهن ما به سوی آن چه باید، منعطف نمی‌شود.

در این نوشتار به راستی آزمایی کوتاه و مختصر برخی از گزاره هایی می‌پردازیم که شاید بهتر باشد کنار گذاشته شوند تا تا بعد از آن شاید بتوانیم یک مسیر موفق برای ایجاد تغییر در ایران را بیابیم:

گزاره‌ی ۱) همه مردم باید متحد شوند.
چنین چیزی نه ممکن است نه لازم. بافت جمعیتی، طبقاتی، اجتماعی، قومی، فرهنگی، زبانی و تاریخی ایران چنین نیست که بتوان ملت ایران را حول محور یک ایده گردآورد. یک جامعه شناس داخل کشور در این باره می‌گوید: «جامعه ایرانی، این روز‌ها کمتر گفتگو می‌کند و سطح روابط انسانی سالم تقلیل پیدا کرده است. همین موضوع به فردگرایی و از دست رفتن روابط انسانی منتهی می‌شود. به همین دلیل کانون همه معضلات همین افزایش سطح فردگرایی است». تشتت و تفرقه و تنوع و تعدد لایه‌های اجتماعی در ایران چنان است که اتحاد فراگیر مردمی یک رویای ناممکن و نامفید بیش نیست و باید کنار گذاشته شود. ما نیاز به همسویی و همکاری آن بخش از جامعه‌ی اتمیزه‌ی ایران داریم که می‌تواند برای یک منظور مشترک به یاری منظم یکدیگر بیاید. جمعیتی همسو -و نه به طور لزوم همگون- که قادر به درک چرایی درد مشترک خود هستند و بر سر راه حل آن توافقی دست کم حداقلی دارند. این بخش از جامعه ممکن است ۱ درصد یا ۱۰ درصد از جمعیت باشد، هر چه باشد، به واسطه‌ی با هم بودن، توانایی آن از ۹۹ درصد یا ۹۰ درصد پراکنده و متفرق و ایزوله و جدا از هم بیشتر خواهد بود.

گزاره‌ی ۲) همه‌ی اپوزیسیون ایرانی باید متحد شود.
چنین امری نیز نه شدنی است نه ضروری. اغلب تشکل‌های سیاسی ایرانی صوری هستند و واقعیت مادی و لجستیکی و نیرویی آن چنانی ندارند. بیشتر جمع هایی مجازی هستند که از سیاست -که عبارت است از کسب قدرت- چیزی نمی‌دانند و بحث سیاسی را با کار سیاسی اشتباه گرفته‌اند. گردهم آمدن یا نیامدن چنین تشکل هایی تاثیری در شرایط نخواهد گذاشت. شخصیت‌های سیاسی ایرانی هم فاقد توانایی اجرایی هستند و به همین دلیل، این که ده نفر از آنها کنار هم قرار گیرند یا شش صد نفر از آنها، به وجود آورنده تغییری واقعی در شرایط نخواهد بود. بخش اعظم فعالیت‌های اپوزیسیون، در قالب تشکل‌ها و افراد، فقط جنبه‌ی صوری و نمادین دارد و تاثیر ملموس و مستقیمی در شرایط سیاسی ایران نداشته و ندارد. در این بین، هر جریانی که بتواند، با موفقیت، هدایت اقلیت کوچک اهل عمل در جامعه را بر عهده گیرد نقش هژمونی (دست بالا) را در عرصه‌ی سیاسی خواهد داشت.

گزاره‌ی ۳) همه کشورهای دنیا باید از خواست‌های مردم ایران حمایت کنند.
چنین چیزی نیز در جهان واقعی هرگز روی نداده و نخواهد داد. اکثریت مطلق کشورهای جهان علاقه‌ای به پرداختن کمترین هزینه‌ای برای مقابله با رژیم وحشی اسلامی در ایران ندارند. برعکس، دولت‌های زیادی در جهان هستند که ترجیح می‌دهند رژیم ایران هر چه بیشتر بماند تا آنها بتوانند از طریق رفتار و عملکرد ضد ملی آن، منافعشان را تامین کنند از جمله لندن و تل آویو و…

گزاره‌ی ۴) همه‌ی مردم ایران خواهان آزادی و دمکراسی هستند.
این امر با واقعیت انطباقی ندارد. در هیچ بخش مهمی از جامعه تلاشی قابل توجه، چشمگیر، پی گیر، مستمر و سازمان یافته برای مبارزه در جهت به دست آوردن این دو مورد دیده نمی‌شود. لایه‌های نازکی از جامعه به صورت ضمنی و تلویحی آزادی و دمکراسی را می‌خواهند اما برایشان به عنوان یک ضرورت مطرح نیست و جنبه‌ی حیاتی ندارد. اگر به طور تصادفی و شانسی حرکتی صورت گیرد که سبب استقرار آزادی و دمکراسی در کشور شود مردم خوشحال می‌شوند، اما اگر هم نشود و نان و آب و یک درآمد حداقلی داشته باشند و در گرمای ۵۰ درجه‌ی سانتیگراد تابستان برق هم قطع نشود، حاضرند حکومت دشمن آزادی و دمکراسی را برای مدت‌ها باز تحمل کنند.

گزاره‌ی ۵) مردم بالاخره‌ی یک روزی بیرون می‌ریزند و این رژیم را جارو می‌کنند.
چنین چیزی یک باور مکانیکی است نسبت به جامعه که پدیده‌ای ارگانیک (زنده) می‌باشد. آدم‌ها قادرند تا مرزهای غیرقابل تصور به درجات نازل حیات سقوط کنند و اگر زنده بمانند، زندگی کردن را فراموش کنند. فقر مادی و فقر فرهنگی، دست در دست هم، عادت به شرایط فاجعه بار معیشتی و زیستی را برای اکثریت جامعه‌ی ایران ممکن و قابل قبول ساخته است و تا زمانی که میلیون‌ها نفر از مردم، به طور مطلق، فاقد آب و نان شوند، مشکل خاصی در تحمل شرایط نکبت بار عادی شده‌ای که رژیم برای آنها ساخته است ندارند. بنابراین، مردم همین طوری، خودبخودی، خودکار و خودجوش به خیابان نخواهند ریخت- تا روزی که قادر به تامین بقای فیزیکی خود باشند-. اگر به شرایطی برسند که در آن به طور بلافصل نتوانند زنده بمانند باید بین قبول مرگ خود و یا بردن باعث و بانی شرایط وخیم به سوی مرگ حق انتخاب دارند؛ و در آن صورت ممکن است، مانند تجربه‌ی قحطی بزرگ ۱۹۱۹ -۱۹۱۷، به طور گسترده، مرگ خود را بر مرگ دشمن ترجیح دهند. (در آن هولوکاست ایرانی تقریبن از هر دو ایرانی یک نفر از گرسنگی جان سپرد.)

گزاره‌ی ۶) اگر هم اکثریت نه، سرانجام یک اقلیتی از مردم هستند حساب رژیم را خواهند رسید.
این هم فقط یک احتمال است که اگر قرار باشد تحقق پیدا کند نیاز به تدارکات و آموزش و سازماندهی و رهبری آن اقلیت دارد که در حال حاضر به طور مشخص و ملموس اثری از حضور کافی آن در جامعه دیده نمی‌شود. بنابراین، نباید به چنین گفته‌ای بی سند دلخوش کرد و منتظر شد که به مثابه یک معجزه‌ی جمعی یا جبر تاریخی رخ دهد. تجقق چنین چیزی مشروط است به کاری هدفمند و سامان یافته که تا زمانی که در جامعه به صورت ملموس و در سطح کافی و به شکل مستمر نبینیم نمی‌توانیم امیدی به ظهور و عمل آن داشته باشیم.

گزاره‌ی ۷) این وضعیت نمی‌تواند ادامه داشته باشد و رژیم از درون فرو می‌پاشد.
این امر نیز محتمل است اما حتمی نیست. پدیده‌ی فروپاشی حاکمیت یک امر ثابت و یک شکل در همه‌ی کشورها نیست. بنا به روایتی، حتی همین حالا نیز دولت جمهوری اسلامی، بر اساس برخی استانداردهای عالی مدیریت دولتی، یک مجموعه فروپاشیده محسوب می‌شود، اما می‌بینیم که هنوز پابرجاست. در آینده نیز اگر روز به روز سطح توقعات جامعه از دولت کاهش یابد می‌توان شاهد بود که ضمن آن که حکومت به طور عملی و غیر رسمی فرو پاشیده است در پایتخت و برخی مراکز حکومتی استانی تتمه‌ای از آن برقرار بماند و دنیا را به این باور برساند که مملکت در دست اوست. کشورهایی مثل سودان و سومالی و یمن و لیبی هم در حال حاضر دولت مرکزی به معنای عملیاتی و متعارف کلمه ندارند، ولی مشتی اوباش و آدمکش و اسلحه به دست با اشغال مراکز دولتی و کنترل مسلحانه‌ی پایتخت و چاه‌های نفت و فرودگاه و اسکله‌ها ادای حکومت را در می‌آورند. این در مورد کشور ما نیز صادق است و آن ذهنیت از فروپاشی که قرار است یک شبه رژیم جمهوری اسلامی را محو و نابود سازد ممکن است هرگز رخ ندهد.

گزاره‌ی ۸) قدرت‌های غربی و متحدان منطقه‌ای در نهایت خودشان به سراغ این رژیم می‌روند و با حمله‌ی نظامی آن را از بین می‌برند.
این نیز یک فرضیه است که مدت هاست مطرح است و رخ نداده. اگر هم روزی رخ دهد برای نابودی رژیم نیست برای منافع منطقه‌ای قدرت‌های بزرگ و نابودسازی ایران متحد در جهت یوگسلاویزه کردن و تجزیه‌ی آن است. حتی در این صورت نیز امکان دارد پس مانده‌ی رژیم فعلی برای سال‌ها در پایتخت و مناطق اطراف آن در درون ایرانستان آینده به حیات خود ادامه دهد و مردم سابق ایران در هشت شبه کشور کوچک تازه تشکیل شده مشغول گدایی آب و نان از «دولت» واره‌های دست نشانده‌ی قدرت‌های خارجی باشند.

گزاره‌ی ۹) مردم ایران دقیقه نودی هستند و بالاخره در لحظه‌ی آخر متحد و یک پارچه می‌آیند و کشورشان را نجات می‌دهند.
این هم یک آرزوست نه یک پروژه؛ یک احتمال خوش بینانه و دلخوش ساز است و بس. هیچ چیزی گواه واقعی و مادی وجود ندارد که یک ملت از هم پاشیده و متفرق با این میزان از دشمنان خارجی و داخلی و سادگی فکری و گرسنگی و تشنگی و مسخ و فقر و ناتوانی مادی بتواند در آخرین لحظه‌های پیش از نابودی ایران و ایرانی دست به این معجزه بزند. این بیشتر یک رویای شیرین برای فرار از واقعیت تلخ است و خطر آن در این است که وقتی متوجه نادرست بودن آن شویم که خیلی دیر باشد.

به این ترتیب می‌بینیم که بسیاری از باورها و اعتقادات و بدیهیاتی که برای خود ساخته و تافته و بافته بودیم، تا ما را از جدیت و دشواری رفتن به سوی راهکارهای واقعی و پرهزینه بر حذر دارد، نمی‌توانند در مقابل درجه‌ای از واقع گرایی روشمند دوام آورند. بسیاری، اگر نه تمامی باورهایی که بر اساس آن می‌توانستیم برای خود فرجه و فرصتی بسازیم تا به عادت‌های نازای رفتاری خویش ادامه دهیم امروز در مقابل یک استدلال ساده مبتنی بر شرایط عینی فرو می‌ریزند.
وقت آن است که با پذیرش این واقعیت که باورها و امیدها و گزاره‌های ما روی پایه‌های سستی بنا شده بوده‌اند به سوی کنار گذاشتن منطقی آنها و تمرکز بر آن چه باشیم که در عمل جواب می‌دهد. اگر خوانندگان در این بخش می‌پرسند که آن چه که جواب می‌دهد چیست، نگارنده پیش از ارائه‌ی هر گونه پاسخی تاکید دارد که نخست بهتر است به طور آگاهانه گزاره هایی مثل باورهای بالا را از دستگاه ذهنی خود کنار گذاریم تا توجهمان به سوی پارامترهایی بچرخد که واقعی‌اند، حضور دارند، در حال روی دادن هستند و آینده‌ی ما را تعیین می‌کنند؛ به طور مثال فروپاشی اقتصادی، فروپاشی اجتماعی و از همه‌ی مهمتر فروپاشی اقلیمی.
این تنها با پرهیز از وقت گذاشتن روی ناممکن هاست که راه‌های ممکن را خواهیم یافت. با اشاره‌ای به آن «چه نباید کرد» در نوشتار بعد به «چه باید کرد» می‌پردازیم.

کورش عرفانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه‎ ی «بی ‎نهایت ‎گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی ‎نهایت ‎گرایی: نظریه ‎ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: korosherfani@yahoo.com
توئیتر: KoroshErfani@

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.