در مراحل پایانی کار، خود «اعلیحضرت» هم دچار تردید شده بود. روزی در خلوت به «اسدالله علم»، وزیر دربار و محرم اسرارش، گفت: «…حالا که من و تو هستیم آیا فکر میکنی در آینده ما را خائن خواهند گفت…».
تب مردادماه ۱۳۵۰ که در تهران به اوج رسید، زیر پوست شهر، رعشهای ناپیدا جریان داشت. چند روز پیش، «علم» در دفترچه سری خاطرات خود که انتشار آن را به پس از مرگش موکول کرده بود نوشت: «شاهنشاه امر دادهاند کمیسیونی مرکب از نخستوزیر و من با وزیر خارجه در مورد گفتوگویی که درباره بحرین از هماکنون باید در جراید بشود و ذهن مردم آماده شود که رأی سازمان ملل برای ما لازمالرعایه خواهد بود تشکیل گردد. در این کمیسیون بهجای مطالب اساسی، دایما چانهزدن بر سر این مطلب است که موضوع را نخستوزیر به مجلس بدهد یا وزیر خارجه. خاک برسرشان. به آنها گفتم اگر معتقدید که کار درستی میکنید مرد و مردانه هر دو از آن دفاع کنید و اگر معتقد نیستید و مردد هستید کنار بروید». بندوبستها پیشتر انجام شده بود.
تنابندهای را یارای مخالفت با «منویات ملوکانه» نبود. قرار بود کارها را بیسروصدا و تمیز، سامان بدهند؛ دولت لایحه پذیرش نتیجه همهپرسی استقلال بحرین را به مجلس شورای ملی ببرد و تصویب بگیرد. همه اما میدانستند کل ماجرا فرمالیته است و آنچه بر آن نام «رفراندوم» گذاشتهاند مضحکهای تراژیک است به کارگردانی انگلیس و بازیگری شیخ بحرین و دبیرکل سازمان ملل. با اینکه جزیره از میانه حکومت سلسله قاجار عملا از کنترل حکومت مرکزی ایران خارج شده بود، ایران به طوری رسمی همچنان بحرین را بخشی از خاک خود میدانست. تلاش برای نشاندن امضای ایران پای سند رسمی جدایی بحرین، در آستانه دهه ۵۰ خورشیدی و زمانی کلید خورد که انگلستان در حال برنامهریزی برای بیرونبردن نیروهای خود از مناطق شرقی کانال سوئز بود.
در سال ۱۳۴۷ شاه در دیدارش از هند گفت: «اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند هرگز به زور متوسل نخواهیم شد و هر کاری که بتواند اراده مردم بحرین را به نحوی که نزد همه جهانیان به رسمیت شناخته شود، خوب است». شاه در پی آن بود در ازای بازپسگیری سه جزیره تنببزرگ، کوچک و ابوموسی در دهانه تنگه هرمز، به جدایی رسمی بحرین از ایران گردن بگذارد. البته با ظاهری آبرومندانه زیر لوای همهپرسی از ساکنان جزیره. مسئله اما این بود که شیخ بحرین زیر بار همهپرسی نمیرفت. هنوز هم پس از چهار دهه نرفته است. بحرین در آن زمان و اکنون، مسکن جمعیتی بزرگ از ایرانیتباران شیعه بود. این شیعیان ایرانیتبار هم آنزمان و هم اکنون از حقوق سیاسی اولیه خود محروم بودند. سرانجام پس از چندی چانهزنی، «اوتانت»، دبیرکل وقت سازمان ملل، با حمایت انگلیس و سکوت دولت ایران، از شیوخ قبایل نظرخواهی کرد و نتیجه را بهعنوان همهپرسی از مردم بحرین اعلام کرد؛ کاری که از اساس غیرقانونی بود. رسمیتیافتن جدایی بحرین البته چنان که شاه گمان میکرد و میخواست، بیسروصدا و اعتراض برگزار نشد. داریوش فروهر، رهبر حزب «ملت ایران»، اعلامیهای تندوتیز صادر کرد و این کار را «خیانت به میهن» نامید؛ کاری که به قیمت زندانرفتنش تمام شد. محسن پزشکپور، لیدر حزب «پانایرانیست»، نیز در مجلس به سیم آخر زد و دولت هویدا و اردشیر زاهدی، وزیرخارجهاش، را استیضاح کرد. او هم تاوان کارش را با ردصلاحیت در دوره بعدی انتخابات داد. پزشکپور در سخنرانی پرشورش گفته بود: «آقای نخستوزیر به من گفتند انتحار سیاسی نکن ولی این شهادت سیاسی است. تاریخ نشان خواهد داد که چه کسانی انتحار سیاسی کردند…».
راست گفته بود. تاریخ داور بیرحمی است.
مازیار خسروی . دبیرگروه سیاست
از: شرق