جوشش اجتماعی که اکنون از دل خیابانها و شهرهای ایران برعلیه نظام استبداد دینی سر بهبالا کشیده، دوباره موضوع “رهبری سیاسی” را به میدان آورده است. مردم معترض و نیز کنشگران میدان هرچه بیشتر از نبود یک رهبری سیاسی همتراز و مناسب با اوضاع کنونی سخن میگویند. برخی اعلام کردهاند که “رهبری نمیخواهیم”. برخی دیگر گفتهاند: “رهبری از دل مردم زاده میشود”. کسانی نیز نوشتهاند: “ما همه رهبریم”. اما آیا این گزارهها، پاسخگوی شرایط مبارزاتی امروز ایران است؟ آیا میتوان انتظار داشت که یک جنبش گسترده ملی بدون رهبری به توفیق، یعنی به سرنگونی رژیم استبدادی دست یابد؟ آیا ما اساسا به رهبری نیاز نداریم، یا تنها مدل رهبری پیشین را نمیخواهیم؟ آیا میبایست نگاه خود را از رهبری متحول کنیم یا اصولا نافی هرگونه رهبری شویم؟
تنفر عمومی از رهبری اسلامیون در قدرت از سوی تقریبا همه مردمان و فریاد مرگ بر دیکتاتور، از یک سو، و دگرگونیهای بزرگی که بشریت در حوزه آگاهی اجتماعی با ورود به قرن بیست و یکم شاهد آن بوده، نگاه به رهبری سیاسی را در سطحی کلان دگرگون کرده است. مردم ما حق دارند که رهبری خودکامه و جبار را به تاریخ بسپارند و از آن گذار کنند. اما در این میان دو پرسش مطرح میشود. نخست اینکه آیا جنبش اعتراضی امروز در ایران برای توفیق نهایی خود نیازمند یک دستگاه رهبری (شورایی یا فردی) است؟ و آیا میتوان انتظار داشت که این رهبری از دل خیابان زاده شود؟
توفیق نهایی جنبش مشروط به یک رهبری نوین سیاسی
شرط توفیق نهایی جنبش ضد استبدادی امروز در ایران، سرنگونی دستگاه حاکمه کنونی و جایگزینی آن توسط یک دستگاه برخاسته از اراده مردم است. برای دستیابی به آن مرحله نیازمند یک رهبری نوین سیاسی خواهیم بود.
در اینجا دو نوع رهبری مورد سخن است. نوع نخست، رهبران میدانی، لیدرهای محلی و خیابانیاند. اینها انبوهی از پیشروان اعتراضات گسترده امروزند که از دل خیابان زاده میشوند. آنها را “دمولیدر”ها میتوان خواند. لیدرهای محلی یعنی همانا معتمدین محل، پیشروان شجاع و جلوی صحنهاند. در تکثر گسترده جنبش اعتراضی کنونی، جوان، نوجوان، میانسال، و همه آنهایی که از نفوذ و جذابیتی در میان اهالی جغرافیاییِ خود و یا فراتر از آن، برخوردارند، همان رهبران میدانیاند.
نوع دوم رهبری، رهبری ملی ست. این رهبری ست که میبایست دستگاه جانشینی را برپا سازد. در واقع این رهبری، همان آلترناتیو سیاسی رژیم جمهوری اسلامی خواهد بود که در جریان سرنگونی و دوران گذار شکل میگیرد. شکل گیری آن منوط به رابطه با لیدرهای محلی و میدانی و یا حداکثر، اثر گذاری بر آنهاست. اعتبار این رهبری از لیدرهای محلی و از مردم سرچشمه میگیرد. لیکن مقدمات ایجاد آن از هم امروز باید فراهم شود.
رهبری ملی باید در هیئتی هماهنگ، با شرکت الیتهای سیاسی دمکراسیخواه داخل کشور و فعالین صاحب نفوذ خارج از کشور که از قدرت سازماندهی و بسیج برخورداند، یا در برنامهریزی و استراتژی جنبش توانا هستند، بههمراه و پشتیبانی شخصیتهای رسانهای، در رابطه مستقیم یا غیر مستقیم با مبارزات خیابانی، رهبران محلی/میدانی و خرده رهبران مورد اعتماد مردم، برپا شود. روند تکاملی جنبش نشان خواهد داد تا چه میزان و چگونه فعالترین الیتهای صاحب نفوذ محلی/میدانی در این هیئت هماهنگ جای خواهند گرفت. ایجاد این هیئت تضمینکننده همبستگی سیاسی ست که بدون آن پیروزی جنبش کنونی ناممکن بهنظر میرسد. تحلیل از شرایط کنونی نشان میدهد که رهبری نوین سیاسی امروز نمیتواند فردی باشد و به حکم زمانه، جمعی، شورایی و برپایه اتکاء به ذکاوت و پیشگامی زنان شکل خواهد گرفت. با این وجود، از میان همه احتمالات، این نیز ممکن است که در جریان شکل دهی رهبری شورایی، و در طول دوران گذار، چابکترین، زبدهترین و نافذترین فرد، سر به بالا کشیده و تاریخ ما شاهد فردیتی ارزنده و محبوب، راهبری مورد اعتماد مردم باشد. این را تنها آینده تعیین خواهد کرد.
بدون ایجاد ساختار رهبری، جنبش کنونی، هرچند شوقانگیز و گسترده، هرچند پیگیر و همگانی، قادر نخواهد بود دستگاه جایگزینی رژیم کنونی را برپاکند. بدون ایجاد این ساختار، اعتراضات کنونی به توفیق نمیرسند و چهبسا سرنوشت جنبش آبان و دی دوباره در ایران تکرار شود، یعنی مبارزات کنونی تنها به یک جنبش ضد استبدادی باقی بماند. شاید هم در نهایت تنها برخی تغییرات را به رژیم فعلی تحمیل کند، اما به سرنگونی نظام اسلامی منجر نشود. شرایط کنونی نیازمند یک دستگاه جانشینی، یعنی یک آلترناتیو سیاسی ست.
ایران ما در شرایط غیر قابل بازگشت قرار گرفته است. فعالین سیاسی، شخصیتهای معتبر، سازمانها و گروههای سیاسی داخل و خارج کشور هرچه سریعتر و پا به پای رشد جنبش اعتراضی کنونی باید در اندیشه برپایی این ساختار یا هیئت رهبری باشند. این عاجلترین وظیفه آنها در مرحله تاریخی کنونی ست. مردم ما نیازمند این ساختار هستند. رهبری نوین سیاسی باید به مردم امید دهد و به آنها جهت جنبش را نشان دهد تا مقاومت و مبارزه دلیرانه آنها یک معنای سیاسی نتیجه مند را در بر داشته باشد.
بزرگترین خطر پس از سرنگونی رژیم فعلی خلاء قدرت است. دستگاه جانشینی یک ساختار است و باید پیش از سرنگونی ایجاد شود، تا آماده انجام وظیفه و پر کردن خلاء قدرت پس از سرنگونی باشد. همین دستگاه دولت موقت آینده را متشکل از طراحان اقتصادی، استراتژیستهای سیاسی و دیپلماتها کاردان و متخصیین محیط زیست برپا میکند. اما این ساختار هرگز در یک روند خودبهخودی و خودجوش و تنها از دل خیابان زاده نمیشود، لیکن در رابطه با آن پدید خواهد آمد.
خیابان و اعتبار رهبری نوین سیاسی
رهبری نوین سیاسی هم سر در خیابان دارد، هم در تقلای سازماندهی اجتماعی بوده و هم در اندیشه برنامهریزی استراتژیک برای جایگزینی قدرت حاکمه است. هم یک چهرهای ملی و هم یک چهرۀ بینالمللی خواهد داشت. اگر در ایران امروز سراغی از رهبری فردی نمیتوان گرفت، هیئتی از بهترین و معتبرترین شخصیتها، یا نمایندگان گروههای سیاسی امکان برپایی این رهبری را خواهند داشت.
بااینحال، تقریبا همه تجربیات جنبشهای سیاسی و انقلاباتی که به سرنگونی رژیمهای استبدادی منجر شدهاند چه در قرن گذشته و چه در قرن پیشین، نشان میدهند که این رهبری، بهطور مستقیم زاده خیابان نیست، اگرچه اعتبار، مشروعیت و تداوم آن، مشروط به رابطه پرقوام و پیگیر با جنبش اعتراضی و لایههای تحتانی و میانی اعتراضات اجتماعی کشور است.
از انقلاب آمریکا تا انقلاب کبیر فرانسه، از انقلاب روسیه، تا چین، هند، کوبا، و نیکاراگوا و در قرن حاضر، انقلابات آفریقای جنوبی، تونس یا چکسلواکی، همه جا الیتهای مرتبط با جنبش انقلابی، توانستهاند دستگاه رهبری را برپاسازند تا پس از سرنگونی خلاء قدرت پدید نیاید. تقریبا هیچ تجربهای در تاریخ سیاسی عصر جدید نشان نمیدهد که یک رهبری توانسته باشد به واقع از دل خیابان زاده شود. بلکه رهبران عموما از پیشینه مبارزاتی، و نیز دانش سیاسی و تحصیلاتی برخوردار بوده و تجربه سیاسی قابلتوجهی داشتهاند. هیچ یک از آنها الیتهای بریده از جامعه و تنها محصول کتابخانه و یا مطالعات آرشیوی خارج از نیازهای اجتماعی نبودند. غالب آنها وکیل و یا تحصیل کردگان دانشگاهی بودند.
توماس جفرسون، نویسنده اعلامیه استقلال آمریکا، و ساموئل آدامز، دونمونه برجسته از رهبران انقلاب آمریکا هستند. نخستین فلسفه و حقوق، و دومی هنر و ادبیات در دانشگاه خوانده بودند. دانتون و روبسپیر و کمیل دمولن، رهبران انقلاب فرانسه، هر سه وکیل و تحصیلات عالی داشتند. لنین نیز وکیل بود و در دانشگاه سن پترزبورگ تحصیل کرده بود. مائو در دانشگاه پکن درس حقوق خوانده بود. کاسترو در کوبا نیز وکیل و چگوارا پزشک بود. گاندی که درس حقوق خوانده بود، مدتها در آفریقای جنوبی وکالت میکرد. در چکسلواکی، هاول رهبر انقلاب ۱۹۸۲ یک فیلسوف بود، که توانست، آرزوی افلاطون که میگفت باید فیلسوفان حکومت کنند را بعد از بیش از دو هزار سال محقق کرد.
اگر به ایران امروز نیز نظر اندازیم، در مییابیم که شخصیتهای شاخص ما نیز از این قاعده بدور نیستند: محمد نوریزاد فیلمساز است و در دانشگاه جورجیای ایلات متحده درس مهندسی خوانده. نرگس محمدی روزنامهنگار است و در دانشگاه رشته مهندسی خوانده. نسرین ستوده نیز حقوقدان و وکیل دادگستری است.
ایران امروز مملو از لیدرهای پرتوان است که پتانسیل بدل شدن به رهبری ملی را دارند. بااینحال به دلیل بیش از چهار دهه سرکوب حکومتی، امکان ابراز وجود و بال و پرگرفتن از آنان سلب شده است. حتی اگر برخی از آنها از زندان آزاد شوند، بدلیل سرکوب رژیم، امکان ظهور خود همچون رهبری ملی را بسختی خواهند یافت. و نیک میدانیم که رهبری سیاسی باید ظاهر شود، در میان مردم باشد و خود نشان دهد تا اعتماد کسب کند. نمیتوان در خفا رهبر بود. دراین جا چهبسا نقش خارج از کشور و مجامع آن برای ایجاد آن رهبری بسیار بیشتر جلوه کند.
رهبری نوین سیاسی از نفوذ، دانش سیاسی، شبکه ارتباطی و جذابیت اجتماعی برخوردار است. وی بدون حمایت مردمی نمیتواند اعتبار واقعی کسب کند. مگر “احمد چلپی”، که یک دستساخته غرب و از بیرون به مردم کشور خود تحمل شد. کاریسم یا اقتدار دینی و مورثی اعتبار واقعی برای این رهبری نمیآورد(۱). هیچ کس تنها به اتکاء نام، پیشینه و خانواده، یا برپایه دلبستگی به آسمان، دین و یا ایدئولوژی نمیتواند جایگاه رهبری را پرکرده و اعتماد مردم را جلب کند. اینهمه مبنای مشروعیت وی نیستند. اعتبار وی از کارکرد، مهارت، مردمی بودن، صداقت، دانش و خدمت به میهن سرچشمه میگیرد. به همین دلیل از آن به عنوان “رهبری نوین سیاسی” نام میبریم(۲). اعتبار این رهبری نوین از نقد همهجانبه رهبری خودکامه، راس هرمی و ایدئولوژیک قرن بیستمی شکل میگیرد.
مبارزات امروز جوانان و نوجوانان، و فریاد مرگ بر استبداد آنها در خیابانها نشان میدهد که ایران امروز دیگر سر در گرو این مدل رهبری خودکامه، که نمونههای برتر آن را در خمینی و خامنهای مشاهده کردهاند، ندارد. مردم ما خواهان آن رهبر و یا رهبری (شورایی) ست که خدمتگذار ملت بوده و قدرت را نه امکانی برای برتری خود که وسیلهای برای سرفرازی ملت بداند!
تورنتو – اکتبر ۲۰۲۲
—————————————————
۱. ماکس وبر سه مدل اقتدار را از یکدیگر جدا میکند: اقتدار دینی، اقتدار کاریسماتیک و اقتدار کاریسم عقلانی/قانونی
۲. عطا هودشتیان: رهبری نوین سیاسی، نشر باران، استکهلم، ژانویه ۲۰۲۲
از: ایران امروز