مصائب هستی‌شناسی

پنجشنبه, 1ام تیر, 1402
اندازه قلم متن

علیرضا موثق

۱) بیایید با تخیل، خودمان را در بیابانی که تاریک مطلق است قرار دهیم. در بیابانی که کوچکترین نوری، حتی از جانب آسمان و ماه و ستارگان وجود ندارد؛ زیرا هوا ابری است. ما در این بیابان تاریک، تنها یک فانوس کوچک داریم (بخوان عقل و ادراکات حسی) که دامنه‌ای محدود را برای مشاهده روشن می‌کند.

در موقعیت موصوف، ما به کمک عقل و ادراکات حسی که رابطه‌ای دیالکتیکی و متقابل دارند (عقل بدون داده‌های حسی، کور است و امکان فعالیت ندارد و به اعوجاج و هذیان مبتلا می‌شود)، به نحو کلی و مبهم و اجمالی، متوجه می‌شویم که فراسوی فانوس کم نور ما، چیزی وجود دارد (پهنهٔ بیابان)، اما قادر به شناخت آن نیستیم.

۲) عقل، نوعی قابلیت و توانایی در مغز ماست که با ابزار و روش و منبعی به نام استدلال و ادراکات حسی، به شناسایی جهان واقع می‌پردازد (در اینجا بدن و حتی خود عقل و ذهن نیز جزئی از جهان واقع محسوب می‌شود). وقتی حقیقت و چیستیِ جهان واقع، موضوع و ابژهٔ تفکر و شناخت ما قرار می‌گیرد، مفهوم «آنتولوژی و هستی‌شناسی» را مراد می‌کنم و آنگاه که ویژگی‌ها و حدود و تنگناها و میزانِ واقع‌نمایی و مکانیزم عقل و قوهٔ فاهمه جهت شناخت جهان واقع، موضوع و ابژهٔ تفکر قرار می‌گیرد، مفهوم «اپیستمولوژی و معرفت‌شناسی» مدنظرم می‌باشد.

۳) در طول تاریخ تفکر، برخی از متفکران مثل سقراط و خصوصاً کانت (به نحو اساسی و متمرکز) به معرفت‌شناسی و تنگناهای قوهٔ فاهمه و شناخت انسان پرداختند و ظرائفی را برایمان روشن نمودند. در جهان سنت، غالباً عقل را آینه‌ای می‌دیدند که حداکثر، کمی زنگار دارد و اگر کمی گرد و غبار را از روی آینهٔ عقل بزداییم، حقیقت جهان واقع در آن آشکار می‌شود. «آشکارگی حقیقت و سهل‌الوصول بودن جذب و هضمش» یکی از مفروضات خطا و شایع در جهان سنت بود. متفکرین به محدودیت‌های عقل، یا توجه نداشتند و یا برخی نوادر، به نحو عمیق و گسترده به این امر تفطن نداشتند.

در جهان مدرن، کانت و دیگر فلاسفه و معرفت‌شناسان، به ما اصناف محدودیت در قوهٔ فاهمه و نقش عوامل غیرمعرفتی در روند تفکر را نشان دادند. نیچه از نقش ارادهٔ قدرت در سرشت و سرنوشت نوع بشر سخن گفت و مارکس پای مناسبات اقتصادی و اجتماعی را به میان کشید و فروید به نقش ضمیر ناخودآگاه و لیبیدو اشاره نمود و ویتگنشتاین، محدودیت و امکانات و رهزنی «زبان» را مطرح ساخت، یعنی همگی به سهم علل «غیرمعرفتی» در «معرفت نسبت به جهان واقع» نظر کردند.

کانت به ما نشان داد که عقل، آینه‌ای نیست که جهان واقع و هستی را دقیقاً مطابق با واقع، بازنمایی کند، بلکه قالب‌ها و فیلترها و لنزهای پیشینی دارد؛ شبیه به چشمی‌ست که به نحو ساختاری و ذاتی، مجبور است همیشه از پشت عینکی رنگی و کبود به جهان نگاه کند. در راستای همین معرفت‌شناسی توسط فلاسفه، علاوه بر توضیحات کانت در خصوص قالب‌ها و فیلترها و لنزهای ساختاری و پیشینی در عقل، فلاسفهٔ دیگر به گرانبار بودن مشاهدات حسی ما از مفروضات و تئوری‌ها و نیز به حیث تاریخی تفکر اشاره کردند و آشکار ساختند که مشاهدهٔ خالص و ناب و فراتاریخی برای انسان ممکن نیست.

۴) در این قسمت از سخن، علاوه بر تمثیل «بیابان تاریک و فانوس»، از تمثیلی دیگر جهت ایضاح مفهومی و بیان مراد نیز استفاده می‌کنم؛ از تمثیل «قایق و اقیانوس». بیایید در عالم تخیل، به دو هزار سال قبل سفر کنیم. در آن زمان، قایق و کشتی‌های شبه قایق و چوبی وجود داشتند، اما انسان‌ها تصوری از عمق و گسترهٔ اقیانوس و نیز از شکل زمین نداشتند. شبیه به همان تمثیل بیابان، فقط با عقل و ادراکات حسی، به نحو کلی و مبهم و اجمالی، می‌فهمیدند که اقیانوس خیلی بزرگ است. در چنین شرایطی که شناخت دقیقی از عمق و گستره و ماهیت و چیستی اقیانوس نداریم، با همان علم محدود از اقیانوس، می‌توانیم حسب تجربیات خودمان و گذشتگان، راجع به میزانی که قایق می‌تواند در اقیانوس حرکت کند، تخمین و حدس بزنیم و محدوده‌ای تقریبی را برای بضاعت و توانایی و امکانات قایق در پیمایش اقیانوس تعیین کنیم.

حال، اقیانوس یا بیابان را جهان واقع، و عقل و قوهٔ فاهمه را قایق و فانوس در نظر بگیرید. در جهان مدرن، این پرسش مطرح شد یا جدی تلقی گردید که قبل از هستی‌شناسی باید به معرفت‌شناسی، یعنی به «منبع و وسیلهٔ هستی‌شناسی» بپردازیم و امکانات فانوس و قایق را برای سفر در بیابان و اقیانوس، مورد تأمل و سنجش قرار دهیم. این پرسش مطرح شد که چرا در طول هزاران سال تاریخ تفکر، توافقی روی وجود خداوند صورت نگرفته‌است؟ و یا چرا تصور خداباورها از خداوند، بسیار متفاوت و حتی بعضاً متناقض است؟ محدودهٔ شناخت و میزان واقع‌نمایی در عقل چیست؟ عقل تا چه عمق و گستره‌ای می‌تواند به شناخت جهان واقع و هستی بپردازد؟ با قایق تا کجا می‌توانیم در اقیانوس پیشروی کنیم؟ با عقل در جهانی که فقط به نحو کلی و مبهم و اجمالی، می‌دانیم بی‌نهایت و بی‌کران است، تا چه حدی می‌توانیم جلو برویم؟ با توسل به فانوسی کوچک، چه امکانی برای شناخت دقیق تمام ابعاد و ماهیت بیابانی عظیم و تاریک وجود دارد؟ در اینجا عقل به عنوان یک قاضی و به عنوان تنها منبع تفکر و شناخت در ما آدمیان، به صلاحیت و محدودیت خودش و به عبارت دیگر به پروندهٔ خویشتن رسیدگی کرد.

۵) گفته شد که عقل بدون ادراکات و داده‌های حسی کور است. به تعبیر مولانا در تمثیل فیلی ساکت در فضایی تاریک، با چیزی تماس پیدا می‌کنیم، لکن نمی‌توانیم تشخیص دهیم و بفهمیم که ستون است یا سنگ و چوبی بزرگ است یا لوله است یا دیوار است؟

برای تفکر علاوه بر استدلال و ادراکات حسی، به ابزار دیگری به نام «مفهوم» یا به عبارت دیگر، به «زبان» نیز نیاز داریم. زبان شبیه به ابزاری مکانیکی نیست که اشیاء را از مبداء به مقصد حمل کند و تمام وجوه و عمق و گسترهٔ واقعیت را از جهان واقع به ذهن ما حمل نماید، بلکه زبان به عنوان میراث تاریخی و اجتماعی ما نقشی فعال در تفکر و بازنمایی واقعیت خارجی بازی می‌کند و محدودیت‌هایی به قوهٔ فاهمهٔ کاربر زبان تحمیل می‌نماید و جزئی از جبر جغرافیایی محسوب می‌شود.

مفاهیم، امکان تصور در ذهن ایجاد می‌کنند و تصورات ما نیز ممکن است فقط ذهنی باشند و مصداق خارجی نداشته باشند. برای مثال، ما از چند حیوان در طبیعت، تصاویری را در تخیل خویش با یکدیگر ترکیب می‌کنیم و موجودی به نام «اژدهای هفت‌سر» را در ذهن‌مان تجسم می‌نماییم و از تجسم خویش، نقاشی نیز می‌کشیم، لکن مصداقی عینی در طبیعت، به سیاق مصداقِ حیوانی انضمامی برای مفهوم «اسب» در مورد «اژدهای هفت‌سر» وجود ندارد.

۶) معارف و شناخت ما حتی از اشیائی که به آنها احاطه داریم، مثل یک قطعه سنگ و چوب، مسبوق بر پرسش‌ها و مفروضات و تئوری‌ها و به نحو گزینشی است. علم فیزیک ساحتی از ماده را بررسی می‌کند و علم شیمی ساحتی دیگر را و لذا از جمیع ساحات ممکن و متصور به حقیقت و ذات اشیاء دسترسی نداریم. وقتی در معرفت‌شناسی و با بررسی حدود قوهٔ فاهمه، مشخص شد که عقل در سیطرهٔ قالب‌ها و فیلتر‌ها و لنزهایی قرار دارد و معرفت ما، گزینشی و مربوط به ساحتی از اشیاء است و نه تمام ساحات ممکن و متصور آن، نتیجه می‌گیریم که حقیقت و ذات و تمام وجوه اشیاء، حتی اشیائی که به آنها احاطه داریم، برای ما آشکار نمی‌شود و حظ ذهن از جهان واقع، تنها پدیدار و «نمود» و فنومن است. این قضیه، تازه ناظر به شناخت چیزهایی‌ست که نسبت به آنها احاطه داریم و می‌توانیم داخل آزمایشگاه ببریم و تحت سیطرهٔ ادراکات حسی قرار دهیم؛ چه رسد به «حقیقت جهان و هستی بی‌کران و امر احاطه‌کننده» که ما در مقابلش، شبیه به یک ارزن در اقیانوس هستیم.

۷) لفظ خداوند به یک معنا دلالت یر «چیستی و حقیقت و ماهیت جهان و هستی بی‌کران» در مقام «نومنال» دارد. برخی افراد چنان از شناخت خداوند و از خصوصیات و صفات و حتی از «افکار و ارزش‌ها و احکام و اهداف و عواطف خداوند» سخن می‌گویند که گویا موضوع شناخت و معرفت‌شان، یک گردو می‌باشد که در مشت‌شان قابل حمل به آزمایشگاه است(!) اینجاست که من از «سمپتوم پیامبری» و از عنصر «توهم و تفرعن و خودشیفتگی» در ادیان و نقشش در انحطاط فرهنگ، یعنی در انحطاط عقل و اخلاق و عواطف آدمیان سخن می‌گویم.

اشاره شد که تفکر بدون مفهوم و تصور ممکن نیست و مصداق «اژدهای هفت‌سر» را مطرح کردم که نشان دهم، چگونه تصاویر را از موجودات واقعی انتزاع و در ذهن با یکدیگر ترکیب می‌کنیم و موجودی ذهنی می‌سازیم، اما در عالم خارج مصداق ندارد یا مفهومی مثل «وجود منهای ماهیت و ذات منهای صفات» را انتزاع می‌کنیم که حتی تصورش ممکن نیست و از ساحت زبان، وارد ساحت ذهن نمی‌شود تا در گام بعد، مثل «اژدهای هفت‌سر»، حداقل تصورش در ذهن ممکن باشد، ولو مصداق خارجی نتوان برایش نشان داد. عوام و نامتفکرین، گستاخ و پر مدعا، به نحو انسانوار و با قیاس مع‌الفارق، برای مثال ستارگان و سیارات و کهکشان‌ها را سلول‌های بدن خداوند فرض می‌کنند و مدعی می‌شوند که خداوند از مجرای این بدن، اعمال قدرت و نیرو می‌کند(!)

به بیان دیگر، برخی خدا را انسانی بزرگ در بالای آسمان هفتم تصویر می‌کنند که بر روی تخت نشسته است و تختش بر سطحی از آب قرار دارد و برخی دیگر، باز به نحو انسانوار، کل کائنات را سلول‌ها و اعضای بدن و جسم خداوند ترسیم می‌کنند؛ جسمی که جان و شعور و اراده دارد و با بدنش اعمال قدرت می‌کند(!)

اشاره نمودم که عقل بدون ادراکات و داده‌های حسی، کور است و به اعوجاج و هذیان دچار می‌شود. مدعیان، راجع به حقیقت هستی بی‌کران که تحت احاطهٔ ما نیست و نسبت به آن داده‌های حسی ندارند، در بدو امر از آنجا که تفکر و شناخت به مفهوم و تصور نیاز دارد، جهت ایجاد امکان تفکر و شناخت، با مغالطه و بلادلیل، با ترکیب تصورات انتزاعی از موجودات دیگر، خصوصاً از انسان‌ها، تصوری ذهنی خلق می‌کنند و ویژگی‌ها و صفات انسانی را به خداوند نسبت می‌دهند و مآلاً دچار اعوجاج و هذیان می‌شوند.

 ساختن نوعی تصویر با ترکیب تصاویر انتزاع شده از موجودات (مثل اژدهای هفت‌سر) یک مقوله است، و دلایل وجود مصداق در جهان خارج برای تصویر موصوف، مقوله‌ای دیگر است. وقتی به یک انسان عامی و دین‌خو که دچار توهم و تفرعن است، می‌گویم که فرق دلیل با مدعا را نمی‌داند و تکرار ادعا را اقامهٔ استدلال برای اثبات سخن تلقی می‌کند، به همین جهت است که با تمثیل و شعر، تصوری از خدا را مطرح می‌کند، اما دلیلی برای مطابقت آن تصور با واقعیت و به بیان دیگر، دلیلی برای مصداق داشتن تصورش از خدا اقامه نمی‌کند. شبیه به اینکه کسی برای شما تصور «اژدهای هفت‌سر» را مدام توضیح دهد و بعد، توضیحات مکررش در مورد تصور ذهنی از «اژدهای هفت‌سر» که فی‌الواقع، تقریر ادعاست را اثبات وجود چنین موجودی در جهان خارج اعلام کند(!) با تکرار ادعای وجود هیولای اسپاگتی و ترسیم تصور ذهنی آن، وجودش در جهان خارج اثبات نمی‌شود.

 


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.